پاسخ اجمالی:
امام(ع) در این باره می فرماید: «آنها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومايه اند كه از هر سو گردآورى شده، و از گروههاى مختلف و ناهمگون برگرفته شده اند، آنها از كسانى هستند كه سزاوار است دين و ادب بياموزند و تعليم و تربيت شوند و ولى و قيّمى براى سرپرستى آنها تعيين گردد و دستشان را بگيرند، و از تصرف در اموالشان ممنوع كنند، آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار، نه از كسانى كه از جان و دل ايمان را پذيرفتند و خانه و زندگى خود را در اختيار مهاجران قرار دادند».
پاسخ تفصیلی:
امام(عليه السلام) در بخشی از خطبه 238 به معرفى لشكر شام و نكوهش آنها مى پردازد و براى آنها اوصافى ذكر مى كند كه خبر از نهايت نادانى و بى خبرى و فرومايگى آنها مى دهد. در آغاز با ذكر پنج وصف براى آنان مى فرمايد: (آنها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومايه اند كه از هر سو گردآورى شده و از گروههاى مختلف و ناهمگون برگرفته شده اند)؛ «جُفَاةٌ(1)طَغَامٌ(2)، وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ(3)، جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْب(4)، وَ تُلُقِّطُوا(5)مِنْ كُلِّ شَوْب(6)».
سپس مى افزايد: (آنها از كسانى هستند كه سزاوار است دين و ادب بياموزند و تعليم و تربيت شوند و ولى و قيّمى براى سرپرستى آنها تعيين گردد و دستشان را بگيرند)؛ «مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ، وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ(7)، وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ». در پايان مى افزايد: (آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار، نه از كسانى كه خانه و زندگى خود را در اختيار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ايمان را پذيرفتند)؛ «لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاَْنْصَارِ، وَ لاَ مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا(8)الدّارَ وَ الاِْيمانَ».
آنچه امام(عليه السلام) درباره ناآگاهى و رذالت لشكر معاويه بيان فرموده، از مسائلى است كه تاريخ زندگى معاويه نيز آن را تأييد مى كند و از جمله دو داستان معروف زير است كه مسعودى در مروج الذهب آورده است: نخست اينكه مردى از اهل كوفه سوار بر شترى بود و در حال بازگشت لشگر معاويه از صفين وارد دمشق شد، مردى از دمشقيان دامان او را گرفت و گفت اين شتر ماده از من است كه در صفين به غارت رفته [در حالى كه شتر نر بود]. اختلاف آنها بالا گرفت و به نزد معاويه رفتند. مرد دمشقى پنجاه مرد به عنوان شاهد نزد معاويه آورد كه شهادت دادند آن شتر ماده از آن اوست. معاويه بر ضد مرد كوفى رأى داد و دستور داد شتر را به مرد شامى دهند، مرد كوفى گفت: معاويه اينها همه شهادت دادند كه شتر ماده از آن اوست و شتر من اساساً ماده نيست، نر است. معاويه گفت: اين حكمى است كه من صادر كرده ام و گذشته است. هنگامى كه جمعيّت متفرق شدند معاويه به سراغ مرد كوفى فرستاد و او را احضار كرد و پرسيد كه قيمت شتر تو چقدر است. او عددى را بيان كرد. معاويه دو برابر آن را به او داد و به او نيكى و محبّت كرد و گفت: پيام من را به على برسان و بگو من با صد هزار نفر لشگر به مقابله تو مى آيم از كسانى كه فرق ميان شتر نر و ماده نمى گذارند.
داستان دوم اينكه: مردم شام به قدرى در برابر معاويه تسليم بودند كه هنگامى كه مى خواست روز جمعه آنها را به سوى ميدان صفين ببرد، اعلام كرد كه نماز جمعه را روز چهارشنبه خواهيم خواند [مردم پذيرفتند و روز چهارشنبه نماز با شكوهى به عنوان نماز جمعه بجا آوردند].(9)
اين نكته نيز قابل توجّه است كه حديث معروفى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه به عمار فرموده بود: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ»؛ (گروه ستمكار تو را شهيد خواهند كرد). عمّار در لشگر على(عليه السلام) بود و در صفين به دست جنايتكاران لشگر معاويه شربت شهادت نوشيد. هنگامى كه گروهى فرياد برآورند كه اين سند زنده اى است بر ستمكارى لشگر معاويه، عمرو و عاص به توجيه حديث پرداخت گفت: قاتل عمار در حقيقت على است، چرا كه او را با خود آورد و در برابر شمشيرها و تيرهاى لشگر ما قرار داد.(10) شگفت اينكه گروهى اين توجيه را پذيرفتند.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.