پاسخ اجمالی:
امام رضا(ع) در عصر خود با ديدگاه های كلامی انحرافی مواجه بودند كه بيشتر از سوی معتزله و اهل حدیث مطرح می شد. مباحث مربوط به توحید، به ویژه بحث صفات خدا، از جمله صفت عدل که ارتباط مستقیمی با موضوع جبر و اختیار داشت، از داغ ترین مباحث کلامی آن عصر بود. اهل حدیث نیز با پذيرش ظاهر آیات و روایاتی که دالّ بر تشبیه بود، خدا و صفاتش را به شکل یک انسان تصویر کرده و برای او چشم و دست و پا و ... قائل بودند. همچنین از ديگر مباحث كلامی می توان به مسأله رؤیت خدا، اثبات دست برای خدا و بخشوده نشدن گناهان کبیره اشاره كرد.
پاسخ تفصیلی:
دوران امام رضا(علیه السّلام) از دوران هایی است که بحث های کلامی از ناحیه جریانات گوناگون فکری به سرعت رو به رشد و توسعه گذاشته و در هر زمینه اختلاف نظر پدید آمده است. دو گروهی که ما آنها را به نامهای «معتزله» و «اهل حدیث» می شناسیم، در بر پایی این جدال ها و کشمکش های فکری، بیشترین سهم را دارا بودند. خلفای عباسی نیز هر کدام به نحوی در این مسائل مشارکت می کردند؛ اما هیچ کدام با مأمون قابل مقایسه نیستند. بعد از زمان مأمون نیز خلفا بصورت جدّی در مسائل فکری و کلامی درگیر شدند. در برابر این دو گروه، که یکی عقل را بر نقل ترجیح می داد و دیگری (اهل حدیث) به عکس، امام رضا(علیه السّلام) می کوشید تا موضع خود را بیان کند. از این روست که بخش عمده روایاتی که از آن حضرت نقل شده، در موضوعات کلامی آن هم در شکل پرسش و پاسخ و یا احیاناً مناظرات است. از آنجا که امام رضا(علیه السّلام) مدتی در سمت ولایت عهدی، برخوردهای آشکارتری در این زمینه داشت، این مناظرات بیشتر پیش می آمد، به ویژه که مأمون هم در اوائل، به دلایل متعددی به منظور ترتیب و تشکیل چنین جلساتی سعی وافری از خود نشان می داد.
در میان این مباحث، آنچه از همه بیشتر مطرح می شد، بحث های مربوط به امامت بود که یک پایه آن بر عقل و پایه دیگرش بر نقل استوار بود. البته مباحث مختلف مربوط به توحید، به ویژه مبحث صفات خداوند، از جمله صفت عدل که ارتباط مستقیمی با موضوع جبر و اختیار داشت، از داغ ترین بحث های کلامی در طول چندین قرن، در میان مسلمانان بود. آغاز این بحث ها از اواخر قرن اول و گسترش آن در نیمه دوم قرن دوم صورت پذیرفت. در اینجا می کوشیم تا به نحوی مسائل جاری آن زمان را که نسبت به زمان قبل از آن گسترش بیشتری داشت و از کیفیت بالاتری برخوردار بود، مطرح کرده و موضع امام رضا(علیه السّلام) را که در اوج گیری این مسائل نقش مهمی در بیان آراء امامیّه داشته، بیان کنیم.
محدودیت هایی که عبّاسیان برای علویان و شیعیان فراهم کرده بودند، غالبا باعث دوری شیعیان از ائمه بوده و از نظر فراگیری اعتقادات، مشکلاتی برای آنها فراهم می کرد. لذا از «ابی نصر بزنطی» نقل شده که خدمت امام(عليه السلام) عرض کردم: «إِنَ أَصْحَابَنَا بَعْضُهُمْ يَقُولُونَ بِالْجَبْرِ وَ بَعْضُهُمْ بِالاسْتِطَاعَةِ»(1)؛ (از شیعیان گروهی اعتقاد به جبر پیدا کرده اند و گروهی قائل به اختیار هستند). همچنین در روایت دیگری آمده است که یکی از شیعیان خطاب به امام گفت: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صِفْ لَنَا رَبَّكَ، فَإِنَ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا عَلَيْنَا»(2)؛ (ای فرزند رسول خدا!(عليه السلام) خدا را برای ما وصف کن؛ زیرا میان اصحاب ما در شناخت خدا اختلاف زیادی پیدا شده است).
مشکل مهمتر از ناحیه اهل حدیث بود، کسانی که تنها خود را متعهد به قبول ظواهر آیات و روایات دانسته و تحت تأثیر برخی از سوء تفسیرهای مغرضانه ای که از طرف امویان و یا یهودیان سرچشمه گرفته و ترویج شده بود، قرار می گرفتند و ظاهر آیات و روایات را که دالّ بر تشبیه بود، می پذیرفتند. این افراد هرگز حاضر به جمع بندی کلّی از آیات و تکیه به محکمات که می توانست متشابهات را تفسیر کرده و مشکل تشبیه را حل کند، نبودند. اینان روایاتی نقل کرده و با استناد به آن روایات، خدا و صفات او را طوری تفسیر می کردند که او را به شکل یک انسان تصویر کرده و برای او اثبات چشم و دست و پا ... می کردند.
طبعاً شیعیان که خود را متعهد به روایات می دیدند در برابر این روایات، وامانده و از امام(علیه السّلام) در این رابطه پرسش می کردند. «هروی» می گوید: از امام درباره حدیث: «أَنَ الْمُؤْمِنِينَ يَزُورُونَ رَبَّهُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ فِي الْجَنَّة»(3) که اهل حدیث این روایت و روایاتی دیگر از این نوع را دالّ بر رؤیت بصری خداوند در قیامت می دانند، پرسیدم. امام به تفصیل به بررسی این روایات پرداخته و قسمتی را از اساس غیر صحیح خوانده و برخی را نیز با استفاده از آیات و روایات دیگر و مقدّمات عقلی توجیه نمود.(4) و در روایت دیگری در این باره به صراحت فرمود: «مَا شَهِدَ بِهِ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ فَنَحْنُ الْقَائِلُونَ بِهِ»(5)؛ (هر آنچه را که کتاب و سنّت صحّت آن را تأیید می کنند، ما آن را می پذیریم).
شیعه که از ابتدا از موضع نفی تشبیه و جبر برخوردار بوده، با این دو مسأله (تشبیه و جبر) که مروّج آن یهودیان و متأثّران از آنها و نیز حکّام اموی بودند، مبارزه کرده است. اما به دلایلی که از جمله آنها: وجود غُلات در میان شیعه، تبلیغات نادرست و تحریف کننده درباره عقاید آنها و همچنین عدم فهم درست نظرات آنها می باشد، سبب شد تا کسانی، شیعه را به داشتن عقیده تشبیه متهم نمایند. این تهمت در قرن چهارم هجری، تا زمانی که مرحوم شیخ «صدوق» کتاب «توحید» خود را به منظور ابطال همین تهمت های نادرست مخالفان تألیف کرد وجود داشت که خود سبب تألیف کتاب مزبور از ناحیه شیخ شد. مشکل مزبور در زمان خود امام رضا(علیه السّلام) وجود داشت. علت آن هم وجود پاره ای از روایات تشبیه بود که غُلات آنها را بیشتر به منظور توجیه عقاید خودشان از قبیل حلول روح خدا در وجود امام(عليه السلام) و امثال آن، ساخته بودند.
«حسین بن خالد» می گوید: به امام(عليه السلام) عرض کردم: عامّه ما را معتقد به تشبیه و جبر می دانند و این به دلیل روایاتی است که از پدران شما نقل شده است. امام(عليه السلام) پاسخ بسیار جالبی داده و فرمودند: ای پسر خالد! روایاتی که می گویی از پدران من درباره تشبیه و جبر آمده زیادتر است یا آنچه که در این زمینه از خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) روایت شده؟ گفتم: آنچه از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل شده بیشتر است. امام(عليه السلام) فرمود: پس باید بگویید رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) قائل به تشبیه و جبر بوده است. گفتم: آنها می گویند رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) این کلمات را نفرموده است، بلکه به دروغ به او بسته اند. امام(عليه السلام) فرمودند: به مردم بگویید پدران من نیز چنین چیزی نفرموده اند؛ بلکه این روایات را به نام آنها جعل کرده اند. بعد امام(علیه السّلام) فرمود: هر کس قائل به تشبیه و جبر باشد کافر و مشرک می شود و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. امام پس از بیان این مطالب، آن روایات را ساخته دست غُلات دانسته و از شیعیان خواست تا آنها را از خود طرد کنند.(6) همین شبهات سبب شد که امام رضا(علیه السّلام) به طور روشنی ضدیّت موضع شیعه با اهل حدیث را بر ملا کند و در تعابیر گوناگونی، با استفاده از فرمایشات امیر مؤمنان(علیه السّلام)(7) و یا خودش عقیده تنزیه را تشریح فرمود. در اینجا نمونه هایی از آن را عرضه می کنیم:
امام(عليه السلام) به نقل از پدرانش و آنها از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) روایت کرده اند که: «مَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ وَ لَا وَصَفَهُ بِالْعَدْلِ مَنْ نَسَبَ إِلَيْهِ ذُنُوبَ عِبَادِه»(8)؛ (هر کس که خدا را به آفریدگانش تشبیه کند او را نشناخته و کسی که گناهان بندگان را به او نسبت دهد او را عادل ندانسته است). این روایت در نفی هر دو اعتقاد (تشبیه و جبر) گویا و روشن است. در روایت دیگری امام(علیه السّلام) اعتقاد به تشبیه را که به بدترین شکل در میان اهل حدیث رواج داشت، اعتقاد کفرآمیز نامید. «داود بن قاسم» می گوید: از علی بن موسی الرضا(علیهما السّلام) شنیدم که می فرمود: «مَنْ شَبَّهَ اللّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ وَصَفَهٌ بِالْمَکَانِ فَهُوَ کَافِرٌ»(9)؛ (هر کس خدا را به آفریدگانش تشبیه کند، مشرک است و هر کس برای خدا قائل به مکان شود کافر است).
در اینجا برای روشن شدن این مطلب که اهل حدیث در مسأله تشبیه کار را به چه درجه از وقاحت کشانده اند، بهتر است به برخی از روایات آنها اشاره ای داشته باشیم:
الف: قلوب بندگان خدا در میان دو انگشت او قرار دارد.
ب: خدا روز عرفه به آسمان دنیا فرود می آید.
ج: در روز قیامت، آتش جهنم همچنان شعله می کشد تا خدا پاهایش را روی آن بگذارد.
د: به دروغ به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نسبت داده اند که آن حضرت می گوید: «من پروردگارم را در بهترین شکل آن دیدم». این روایات را با همان ظواهر کفرآمیزش پذیرفته اند.(10)
و در روایات دیگری آورده اند: «الْکُرْسِیُّ الَّذِی یَجْلِسُ عَلَیْهِ الرب عز وجل، ومَا یَفْضُلُ مِنْهُ إِلا قَدْرَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ»؛ (آن صندلی که خدا روی آن می نشیند همه [جسم] خدا را می گیرد و تنها مقدار چهار انگشت از آن باقی می ماند!)، و آنگاه «ابوبكر بن ابی مسلم» اضافه می کند: «انّ الموضع الّذی یفضل لمحمّد(صلّی اللّه علیه و آله) لیجلسه معه»(11)؛ (مقداری که از صندلی خدا باقی می ماند، مخصوص رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) است تا خدا او را در کنار خودش بنشاند). این، نمونه ای از عقاید نادرستی بود که اهل حدیث سخت به آن معتقد بودند.
از مسائلی که اهمیت کلامی بسیار داشت، مسأله رؤیت خدا بود، مسأله ای که حتی اشاعره با تمام کوششی که در این راه به کار بردند، نتوانستند از آن خلاصی یابند و در نهایت همچون اهل حدیث اعتقاد به رؤیت خدا در روز قیامت را باور کردند. برای اثبات این اعتقاد، به رؤیت خداوند توسط پیامبر(صلی الله عليه و آله) که در برخی از آیات متشابه آیات قرآن آمده؛ مانند «لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی»(12) و احادیثی که در اطراف آن نقل شده، استناد کردهاند.
امام رضا(علیه السّلام) در ردّ این برداشت و استدلال به آن و به عنوان انکار رؤیت به طور کلی، فرمودند: در دنبال این آیه، آیه دیگری نازل شده و آنچه را که رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) دیده روشن می کند: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»(13)؛ (آنچه را که پیامبر با دل خود - نه به چشم سر - دیده تکذیب نمی کند) و پس از این آیه می فرماید: «لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»(14)؛ (پیامبر پاره ای از آیات بزرگ خدایش را دیده) و روشن است که آیات خدا، غیر از خود خدا است؛ چنانکه در جای دیگری فرموده: «لایُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً»(15)؛ (هیچ کسی به خدا احاطه علمی نمی تواند پیدا کند). اگر کسی بتواند او را به چشم ببیند، پس به او احاطه علمی پیدا کرده و خدا مورد معرفت او قرار گرفته است. ابو قرّه گفت: آیا شما روایات را تکذیب می کنید؟ امام فرمود: «اِذَا کَانَتِ الرِّوَایَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ کَذَّبْتُهَا»(16)؛ (وقتی روایات مخالف با قرآن باشد من آن را تکذیب می کنم).
امام در تفسیر آیات دیگری که مورد استدلال اهل حدیث بود یعنی آیه «إِلَی رَبِّها نَاظِرَةٌ»(17) فرمود: «یَعْنِي مُشْرِفَةٌ تَنْتَظِرُ ثَوَابَ رَبِّهَا».(18) در روز قیامت چهره های مؤمنین از زیبایی می درخشد و انتظار ثواب پروردگارشان را دارند. و در تفسیر آیه «وَ جاءَ رَبُّکَ ...»(19) فرمود: «وَ جَاءَ [اَمْرُ] رَبِّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً»(20)؛ (امر پروردگارت رسید در حالی که ملائکه صف به صف در جایگاه خود قرار گرفته اند).
«ابراهیم بن عباس» تعبیر جالبی درباره امام(عليه السلام) دارد و آن این که: «کَانَ کَلَامُهُ کُلُّهُ وَ جَوَابُهُ وَ تَمَثُّلُهُ اِنْتِزَاعَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ»(21)؛ (سخنان امام رضا(علیه السّلام) و جواب ها و مثال های آن حضرت به طور کلی از قرآن برداشت شده بود). تکیه امام بر قرآن در مقابل اقوال دیگران نیز جالب است. موقعی که قول معتزله نزد امام(عليه السلام) مطرح شد که به اعتقاد آنها گناهان کبیره بخشوده نمی شود، فرمود: «قَدْ نَزَلَ الْقُرْآنُ بِخِلَافِ قُوْلِ الْمُعْتَزِلَةِ: وَ اِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَی ظُلْمِهِمْ»(22)؛ (قرآن بر خلاف قول معتزله نازل شده، خدا می فرماید: پروردگارِ تو، گناه مردم را می بخشد). از روایات دیگری که اهل حدیث در مقام توصیف آنچنانی خدا به کار گرفته اند و نشانه ای از مشبّهی بودن آنها است، روایتی است که در آن آمده: «فَاِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ». «احمد بن حنبل» می گفت: مقصود از این روایت آن است که خدا آدم را شبیه به خودش آفریده است و به منظور تأکید بیشتر در اعتقادش اضافه می کرد: اگر ضمیر در «صورته» به خود آدم برگردد، آن وقت کلام خدا بی معنی و لغو می شود، زیرا قبل از آدم، آدم دیگری نبوده که آدم دوم را شبیه او بیافریند.(23)
امام رضا(علیه السّلام) در برابر این نوع استدلال، شأن صدور این کلام از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) را چنین فرمودند: خدا آنها را بکشد؛ قسمت نخست روایت را حذف کرده اند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) مَرَّ بِرَجُلَيْنِ يَتَسَابَّانِ فَسَمِعَ أَحَدَهُمَا يَقُولُ لِصَاحِبِهِ قَبَّحَ اللَّهُ وَجْهَكَ وَ وَجْهَ مَنْ يُشْبِهُكَ فَقَالَ رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله): يَا عَبْدَ اللَّهِ لَاتَقُلْ هَذَا لِأَخِيكَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِه»(24)؛ (رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) دو مرد را دید که به همدیگر دشنام می دادند و شنید که یکی به دیگری می گوید: خدا زشت کند صورت تو و کسی را که به تو شبیه است. رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) فرمود: ای بنده خدا، به برادرت این چنین نگو که خدا حضرت آدم را شبیه او آفریده است).
روایت نشان می دهد که چگونه احادیث در خاندان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) سالم و محفوظ مانده و در میان دیگران با حذف قسمتی از آن و یا با تصرف در آن، دچار تحریف شده است. امام در روایتی مردم را از نظر نقطه اعتماد به صفات الهی، به سه دسته تقسیم فرمود: «گروهی قائل به تشبیه هستند و گروه دیگری قائل به تعطیل که اعتقاد هر دو باطل است و راه سوم اثبات صفات خدا بدون تشبیه او به چیزی می باشد».(25)
اهل حدیث برای اثبات دست برای خدا به آیه «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»(26) استدلال کرده اند. وقتی از نظر و دیدگاه امام(علیه السّلام) درباره این آیه و تفسیر آن به وسیله مشبّهه سؤال شد، فرمود: «اگر منظور از دو دست مانند دست های انسان باشد، آن وقت خدا باید مخلوق باشد».(27) روایات متعددی نیز درباره قضا و قدر و مسأله جبر و اختیار، از امام(علیه السّلام) وارد شده که توضیح مبانی آنها نیازمند به شرح و بسط زیادی است که این مختصر جای آن نیست؛ ولی به طور اشاره لازم است گفته شود که امام(علیه السّلام) در این باره نیز حدّ فاصل عقیده معتزله و اهل حدیث را که اوّلی معتقد به تفویض و دومی قائل به جبر است، اختیار فرموده و همان مفهوم «الأمر بین الأمرین» جدّش امام صادق(علیه السّلام) را توضیح داده است.(28)
برای حُسن ختام، به نقل یک حدیث در این باب بسنده میکنیم: «حسن بن علی الوشّاء» می گوید: از ابو الحسن(علیه السّلام) پرسیدم: آیا خدا اختیار انجام کارهای بندگانش را به دست خودشان سپرده است؟ فرمود: خداوند اجلّ از آن است که چنین کند. عرض کردم: پس خدا آنها را اجبار به انجام معاصی می کند، فرمود: خدا عادل تر و حکیم تر از آن است که چنین کند. سپس فرمود: خدا خطاب به بندگانش چنین می گوید: «يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيك»(29)؛ (ای فرزند آدم! من به کارهای خوب تو، از خود تو شایسته ترم و تو به کارهای بدت شایسته تر از من هستی، با نیرویی که من به تو دادهام، مرا نافرمانی کردی).
در مبحث امامت مطالب با ارزشی از ائمه هدی(علیهم السّلام) در دست داریم. دانسته است که بحث امامت ابتدا متّکی بر نقل بود، چرا که از نظر تاریخی، این بحث بر این پایه است که آیا پیغمبر برای جانشینی پس از خود کسی را تعیین کرده یا نه؟ به مرور زمان، مسأله نیازمند توضیح عقلی شد. برای پاسخ به این سؤال که چه کسی باید پس از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) حکومت کند؟ و آیا این شخص باید منصوب از جانب خدا باشد یا مردم؟ مبانی عقلی مطرح گردید و ورای آن، سایر مباحث مربوط به امامت مانند این که: آیا دو امام در یک زمان می توانند این مقام را تصدّی نمایند یا نه؟ مطرح شد و بحثهای عقلی فراوانی در حول و حوش آن در گرفت.
بدین جهت تا زمان امام رضا(علیه السّلام) ما بیشتر با شیوه نقل و گاهی هم با شیوه عقل در این باره مواجهیم. در زمان آن حضرت، بحث ها با تفصیل بیشتری شکل عقلی به خود گرفت و امام رضا(علیه السّلام) در این باره، معارف زیادی را مطرح فرمود. البته دلیل دیگری نیز وجود داشت و آن مطرح شدن حق اهل بیت(علیهم السّلام) برای خلافت بود که مأمون آن را پذیرفته بود. در «مسند الامام الرضا(عليه السلام)»، بیش از 490 روایت در فصل «الامامة» آمده که قسمتی از آنها مباحث تاریخی مربوط به جریانات امام رضا(علیه السّلام) می باشد. در ضمن احادیث این فصل، بحث های عقلی فراوان دیده می شود. روشن است که این حجم از معارف مربوط به امامت، تا پیش از آن نبوده است. در این باره، روایت مفصلی را که بحث قرآنی - عقلی مبسوطی درباره امامت از طرف امام رضا(علیه السّلام) در آن مطرح شده، مرحوم «کلینی» نقل کرده است، روایتی که به طور جامع، ابعاد مختلف امامت را مورد بحث قرار داده و می تواند به عنوان یک متن جامع در این زمینه بشمار رود.(30)
روایت مهم دیگری از طریق «فضل بن شاذان» نقل شده که بخشی از آن مباحث عقلی مربوط به امامت است. از جمله پاسخ امام(عليه السلام) به این سؤال است که: «فَلِمَ جَعَلَ أُولِي الْأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِم؟»؛ (خدا چرا اولو الامر را قرار داده و مردم را به پیروی از آنان امر کرده است؟) امام علل مختلفی برای لزوم تعیین امام از طرف خدا بیان کردند. قسمت دیگری از آن پاسخ این سؤال است که: «فَلِمَ لَايَجُوزُ أَنْ يَكُونَ فِي الْأَرْضِ إِمَامَانِ فِي وَقْتٍ وَاحِد؟» که پاسخهای جالبی به آن داده شده است. دیگر آن که چرا باید امام از خانواده رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) باشد؟(31)
شاید یکی از مهم ترین دلایلی که در بیان ارتباط ولایت با توحید مطرح شده، روایتی است که امام(علیه السّلام) در سر راه خود به «خراسان»، در «نیشابور» بیان فرمود و نقش تاریخی چنین روایتی را که در میان ابراز علاقه شدید مردم به آن حضرت مطرح گردید، به خوبی می توان حدس زد. در این روایت همان گونه که مشهور است چنین آمده است. امام از طریق پدرانش -چنانکه همه احادیث آن بزرگواران چنین بود- از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل کرده که خداوند فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»؛ (لا اله الا الله حصار من است هر کس داخل آن حصار شود از عذاب من در امان خواهد بود). «فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا: بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»(32)؛ (آنگاه که مرکب امام(عليه السلام) گذشت، خطاب به ما فرمود: با شرایطش که من یکی از آن شرایط هستم).
از دیگر فعالیّتهای علنی امام(علیه السّلام) درباره امامت، تعبیر زیبایی است که آن حضرت در کنار مأمون -در زمان طرح مسأله ولایت عهدی- بیان فرمود: مأمون حقّی را به ما داد که دیگران آن را نپذیرفتند.(33) در هر حال امام رضا(علیه السّلام) با آزادی نسبی که در طول درگیری مأمون با امین و نیز پس از طرح ولایت عهدی از سال 200 تا 203 به دست آورده بود، معارف جالبی را درباره مسأله امامت مطرح کردند. از جمله تأکید کردند که هیچ گونه تقیّه ای در اظهار امر امامت ندارد.(34) اثبات این مسأله که امامت حق علویان است، از نکاتی است که ولایت عهدی امام(علیه السّلام) و حرکت تبلیغی ایشان در توضیح معنای امامت و مناظرات آن حضرت، تأثیر منحصر به فردی داشته است.(35)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.