پاسخ اجمالی:
عصر امام باقر و صادق(ع) عصر گسترش علوم اهل بیت(ع) در زمینه های مختلف بود. امام صادق(ع) شیعیان را از تمسک به احادیث دیگران باز می داشت که این امر، از مهم ترین علل شکل گیری فقه شیعه به صورتی مستقل و اصیل بود.
ايشان روایات خویش را برای شاگردان خود نقل کرده و شاگردان؛ اعم از شیعه و سنی، روایات آن حضرت را می نوشتند. با این تفاوت که اهل سنت حدیث را از جعفر بن محمد(ع) و از پدرش و او از پدرانش و آنها از رسول خدا(ص) نقل می کردند.
اما شاگردان شیعه آن حضرت با عنوان «عن ابی عبدالله» و بدون ذکر این سند نقل می کردند. زیرا اعتقاد شیعه به عصمت ائمه(ع) و امامت آنها و حجّیت قول امام(ع)، آنان را از ذکر سند بی نیاز می ساخت.
با این حال، امام(ع) تأکید داشت که احادیث او همان احادیث رسول خدا(ص) است: «حَدِیثِی حَدِیثُ أَبِی وَ حَدِیثُ أَبِی حَدِیثُ جَدِّی وَ حَدِیثُ جَدِّی حَدِیثُ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ وَ حَدِیثُ عَلِیٍّ حَدِیثُ رَسُولِ اللّهِ(ص) وَ حَدِیثُ رَسُولِ اللّهِ(ص) قَوْلُ اللّهِ».
پاسخ تفصیلی:
عصر امام باقر و صادق(علیهما السّلام) عصر گسترش علوم اهل بیت(علیهم السّلام) در زمینه های مختلف بود. این مسأله درباره امام صادق(علیه السّلام) بیشتر صدق می کند و این به دلیل مصادف شدن بخشی از دوران امامت آن حضرت، با فضای باز سیاسی بود که در نتیجه خلاء سیاسی ناشی از انقراض حاکمیت نیرومند امویان از یک طرف و روی کار آمدن بنی عباس از طرف دیگر به وجود آمده بود. امام(عليه السلام) توجه تامّ و تمام شیعیان را به اهل بیت(علیهم السّلام) جلب کرده و آنان را از تمسک به احادیث دیگران باز می داشت. این امر مهم ترین علت شکل گیری فقه شیعه به صورتی مستقل و اصیل بود و اهمیت آن از پیش تا حدودی در زندگی امام باقر(علیه السّلام) تبیین شده بود. با این حال، در اینجا نیز مروری بر تأکیدهای امام صادق(علیه السّلام) در این زمینه خواهیم داشت.
امام [صادق(عليه السلام)] در روایتی فرمود: «أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ! عَلَیْکُمْ بِآثارِ رَسُولِ اللّه(صلّی اللّه علیه و آله) وَ سُنَّتِهِ وَ آثُارِ الْاَئِمَّةِ الْهُدَاةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلّی اللّه علیه و آله)»(1)؛ (ای شیعیان! آثار رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) و سنت او و آثار ائمه هدی از اهل بیت پیامبر(علیهم السّلام) را مد نظر داشته باشید). همچنین امام صادق(علیه السّلام) به «یونس بن ضبیان» فرمود: «یَا یُونُسُ! اِنْ اَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِیحَ فَعِنْدَنَا أَهْلُ الْبَیْتِ، فَإنّا وَرَثْنَا وَ اُوتِینَا شَرْعُ الْحِکْمَةِ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ»(2)؛ (ای یونس! علم راستین پیش ما اهل بیت(علیهم السّلام) است؛ زیرا ما راه های حکمت و میزان تشخیص خطا از صواب را به ارث برده ایم). از سویی شیخ «حر عاملی» در «وسائل الشیعة» بابی تحت عنوان: « بَابُ وُجُوبِ الرُّجُوعِ فِي جَمِيعِ الْأَحْكَامِ إِلَى الْمَعْصُومِينَ(عليهم السلام)» گشوده که حاوی احادیث اهل بیت عصمت(علیهم السّلام) در این زمینه می باشد.(3)
«ابان بن تغلب» به عنوان یک شیعه واقعی و آگاه امام صادق(علیه السّلام)، مذهب شیعه را چنین تعریف می کند: «الشیعة الذین اذا اختلف الناس عن رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) اخذوا بقول علیّ و اذا اختلف الناس عن علیّ اخذوا بقول جعفر بن محمد»(4)؛ (شیعیان کسانی هستند که هر گاه مردم در قول رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) اختلاف می کنند، سخن امیر مؤمنان(علیه السّلام) را می گیرند و وقتی در سخن [حضرت] علي(علیه السّلام) اختلاف می کنند، قول جعفر بن محمد صادق(علیهما السّلام) را می پذیرند).
یونس بن یعقوب» به امام صادق(علیه السّلام) گفت: از خود شما شنیدم که از علم کلام نهی فرمودید. امام در جواب او فرمود: «اِنَّمَا قُلْتُ: وَیْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَکُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا اِلَی مَا یُرِیدُونَ»(5)؛ (من گفتم: وای بر آنها اگر آنچه را که من می گویم، ترک کنند و به سوی آنچه خودشان می خواهند بروند). از همین روی است که امام(علیه السّلام)، به شیعیان خود سفارش می کرد تا همدیگر را یاری دهند و می فرمود: «رَحِمَ اللّهُ مَنْ أَحْیَا أَمْرَنَا».
امام صادق(علیه السّلام) روایات خویش را برای شاگردان خود نقل می کرد و شاگردان؛ اعم از شیعه و سنی، روایات آن حضرت را می نوشتند، با این تفاوت که اهل سنت حدیث را از جعفر بن محمد(علیهما السّلام) و از پدرش و او از پدرانش و آنها از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل می کردند.(6) به عبارت دیگر، با ذکر سند می آوردند. اما شاگردان شیعه آن حضرت با عنوان «عن ابی عبدالله» و بدون ذکر این سند نقل می کردند؛ زیرا اعتقاد شیعه به عصمت ائمه(علیهم السلام) و امامت آنها و حجّیت قول امام(علیه السّلام)، آنان را از ذکر سند بی نیاز می ساخت. با این حال، امام(علیه السّلام) تأکید داشت که احادیث او همان احادیث رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) است: «حَدِیثِی حَدِیثُ أَبِی وَ حَدِیثُ أَبِی حَدِیثُ جَدِّی وَ حَدِیثُ جَدِّی حَدِیثُ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ وَ حَدِیثُ عَلِیٍّ حَدِیثُ رَسُولِ اللّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) وَ حَدِیثُ رَسُولِ اللّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) قَوْلُ اللّهِ»(7)؛ (حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث علی بن ابی طالب(علیهما السّلام) و حدیث امیر مؤمنان(علیه السّلام)، حدیث رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) و حدیث رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)، فرمایش خداست).
تقریبا تمامی احادیث امامان شیعه همین حکم را دارد، مگر آنچه که گاه بر حسب ضرورت از کسی نقل می کردند. به «ابی بکر بن ابی عیاش» گفتند: چرا با این که جعفر بن محمد(عليهما السلام) را درک کرده از او استماع حدیث نکرده است؟! او گفت: از جعفر بن محمد(عليهما السلام) درباره احادیثی که نقل می کرد، پرسیدم: آیا چیزی از آنها را خود شنیده است؟ - یعنی شیوخ حدیثی دارد - گفت: نه «لَکِنَّهَا رِوَایَةٌ رَوَیْنَاهَا عَنْ آبَائِنَا»(8)؛ (اینها روایاتی است که از پدران خود نقل می کنیم).
اهمیت این نقل بسیار زیاد بوده و در حقیقت ماهیت عقاید شیعی را از لحاظ اساس و پایه توضیح می دهد. «ابن عدیّ» می گوید: «وَ لِجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حَدِیثٌ کَبِیرٌ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَابِرٍ وَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ وَ نَسْخاً لِاَهْلِ الْبَیْتِ یَرْوِیهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ»(9)؛ (جعفر بن محمد(عليهما السلام) احادیث زیادی از طریق پدرش از جابر دارد و نیز از پدرش از آباءش و نیز نسخهای برای اهل بیت است که جعفر بن محمد(عليهما السلام) آن را روایت می کند). او میافزاید: کسانی چون «ابن جریح»، «شعبة بن حجاج» و دیگران از او روایت می کنند. «ابو زهره» تلاش می کند شیوخ روایتی برای امام صادق(عليه السلام) دست و پا کرده و اتصال آن حضرت را از کانال آنها غیر از اجداد طاهرینش به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) مطرح کند و از این نمونه تنها نام «قاسم بن محمد بن ابی بکر» را ذکر کرده است.(10)
باید گفت که اگر بنا بود امام صادق(علیه السّلام) همانند محدثان معروف آن زمان - چنانکه در «تذکرة الحفاظ» می بینیم که هر یک از آنها دست کم ده نفر را به عنوان مشایخ روایت خود ذکر کرده اند- از طریق مشایخ روایتی غیر از اجداد طاهرینش از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نقل حدیث نماید، می بایستی مشایخ روایت خود را معرفی کند؛ در حالی که می بینیم او تنها از طریق اجداد خود حدیث نقل می کند که آنها را نیز نمی توان به عنوان شیخ روایت به حساب آورد.
ائمه اهل بیت(علیهم السّلام) از ابتدا بر این نکته تأکید داشتند که آنها (شیوخ) روایتی ندارند و علم آنها از طریق دیگری غیر از مشایخ روایت معمول، سرچشمه می گیرد. امیر المؤمنین(علیه السّلام) به منظور بیان همین مطلب می فرماید: «أَلَا إِنَّ اَبْرَارَ عِتْرَتِی وَ طَائِبَ اَرُومَتِی أَحْلَمُ النَّاسَ صِغَاراً وَ أَعْلَمُهُمْ کِبَاراً اِلَّا وَ إِنَّا أَهْلُ الْبَیْتِ مِنْ عِلْمِ اللّهِ عَلِمْنَا وَ بِحُکْمِ اللهِ حَکَمْنَا وَ مِنْ قُولٍ صَادِقٍ سَمِعْنَا، فَاِنْ تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا، مَعَنَا رَایَةُ الْحَقِّ مَنْ یَتَّبِعُهَا لِحَقٍّ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا غَرِقَ»(11)؛ (نیکان عترت و پاکان خانواده من، بردبارترین مردم در کوچکی و داناترین آنها در بزرگی هستند. ما اهل بیت از علم خدا بهره گرفتیم و به حکم خدا حکم می کنیم و سخن از پیامبر راستگو شنیدیم. اگر از ما و آثار ما پیروی کنید با راهنمایی ما هدایت می یابید و پرچم حق با ما است که هر کسی از آن پیروی کند به حق می رسد و هر کسی از آن روی برگرداند در ضلالت و گمراهی غرق می شود). همچنین امام صادق(علیه السّلام) فرمود: «إِنَّ عِنْدَنَا مَا لَانَحْتَاجُ مَعَهُ اِلَی النَّاسِ وَ اِنَّ النَّاسَ لَیَحْتَاجُونَ اِلَیْنَا وَ اِنَّ عِنْدَنَا کِتَابَ اِمْلَاءِ رَسُولِ اللّهِ وَ خَطِّ عَلِيٍ(علیه السّلام) صَحِیفَةً فِیْهَا کُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ»(12)؛ (پیش ما اهل بیت چیزی است که با وجود آن احتیاج به مردم ندارید، ولی مردم به ما احتیاج دارند. پیش ما کتابی است که رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) املا فرموده و امیر مؤمنان(علیه السّلام) آن را نوشته است. کتابی که کلیه احکام؛ اعم از حلال و حرام، در آن است).
این یکدستی که در کتب روایی شیعه وجود دارد، به هیچوجه در کتب روایی اهل سنت نیست؛ زیرا کتابهای آن مشحون از اختلاف آراء و احادیثی با محتوای ناهماهنگ است که به طور عمده ریشه آنها به عقاید و نظریات صحابه منتهی می شود. در این صورت بی انصافی است که کسی در مقام معرفی شیعه، آن را نحله ای بداند مرکب از آراء و افکار مختلف که اوهام زیادی در آن راه یافته است.(13)
از این رو امام صادق(علیه السّلام) وقتی علوم محدثان عامی زمان خود را مورد ارزیابی قرار می دهد، چنین می فرماید: «اِنَّ النَّاسَ بَعْدَ نَبِیِّ اللّهِ رَکِبَ بِهِ سُنَّةَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، فَغَیَّرُوا وَ بَدَّلُوا وَ حَرَّفُوا وَ زَادُوا فِی دِینِ اللهِ وَ نَقَصُوا مِنْهُ فَمَا مِنْ شَیْءٍ عَلَیْهِ النَّاسُ اَلْیَوْمَ اِلَّا وَ هُوَ مُتَحَرِّفٌ عَمّا نُزِّلَ بِهِ الْوَحْیُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ»(14)؛ (دیگران پس از پیامبر راه امت های قبلی را پیمودند، پس دین خدا را تغییر داده و آن را از اصل خود منحرف نمودند. بر آن، چیزهایی افزوده و مطالبی از آن برداشتند، بنابراین هر چه اکنون در دست آنها است صورت تحریف شده آن چیزی است که از طرف خدا نازل شده است).
روایات امامان شیعه در فقه سنت نیز نفوذ کرده و بسیاری از محدثان آنها از امام باقر و صادق(علیهما السّلام) روایاتی نقل کرده اند که بخشی از آن در جوامع حدیثی آنان مندرج است. حتی می توان گفت روایات فراوانی در کتب اهل سنت یافت می شود که گاه از نظر لفظی و گاه از جهت مضمون شبیه روایات اهل بیت(علیهم السّلام) است.
دلیل شدت اختلاف میان فقهای سنت آن بود که به سرعت نیاز به اجتهاد پدید آمد و آنان کار استنباط خود را از روایات برای دریافت احکام جدید آغاز کردند در حالی که شیعه تا مدتها تمسک به نص روایات امامان داشت. اشکال مهم کار اهل سنت این بود که به مقدار کافی منابع حدیثی در اختیار نداشتند(15) و مقدار موجود هم علاوه بر آن که در حافظه عده ای در شهرهای متعدد و دور دستی پراکنده بود، از نظر محتوا نیز اختلاف زیادی میان آنها وجود داشت و همین روایات بود که مشکل کار را دو چندان کرده بود. به این ترتیب بود که علمای اهل سنت این مشکل بزرگ غیر قابل حل را با شرعی تلقی کردن افعال خلفا و صحابه و حتی تابعین تا حدودی حل کردند. البته این که چنین کاری تا چه حد با مبانی دینی و عقلی سازگار بود، مسأله دیگر است.
درباره ضعف روایی غیر شیعه روایتی زیبا از طریق امام صادق(علیه السّلام) نقل شده است: «یَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَدَّعُونَ اَنَّهُمْ فُقَهَاءٌ عُلَمَاءٌ اَنَّهُمْ قَدْ أَثْبَتُوا جَمِیعَ الْفِقْهِ وَ الدِّینِ مِمَّا یَحْتَاجُ اِلَیْهِ الْاُمَّةُ وَ لَیْسَ کُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللهِ عَلَّمُوهُ وَ لَا صَارَ اِلَیْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) وَ لَا عَرَفُوهُ وَ ذَلِکَ اَنَّ الشَّیْءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْاَحْکَامِ یَرِدُ عَلَیْهِمْ فَیَسْأَلُونَ عَنْهُ وَ لَایَکُونُ عِنْدَهُمْ فِیهِ اَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللّهِ»(16)؛ (اینهایی که خود را از فقیهان و عالمان اسلام می شمارند و کلیه مسائل فقهی و دینی و هر آنچه را که مردم به آن محتاجند، استنباط کرده اند، چیزی از علم رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نمی دانند و چیزی از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) به آنها نرسیده است؛ زیرا هنگامی که از احکام و حلال و حرام از آنها سؤال می شود، از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) اثری در آن مسأله پیش آنها وجود ندارد). این ضعف روایی اهل سنت و اتکای آنها بر عمل صحابه و تابعین، به طور طبیعی باعث ضعف بنیه فقهی آنها گردید؛ زیرا اختلاف نظر و سلیقه بین صحابه و تابعین، به قدری زیاد بود که جمع کردن آرا و فتاوا را بسیار دشوار می ساخت.
«ابو زهره» درباره عصری که «ابو حنیفه» و امام صادق(علیه السّلام) در آن زندگی مي کردند، می نویسد: «و لقد کثر المأثور من فتاوی الصحابة فی ذلک العصر کثرة عظیمة شغلت عقول الفقهاء و اتّخذوها نبراسا فی اجتهادهم فتأثروا بها فی اجتهادهم»(17)؛ (در آن زمان روایاتی که حاوی فتاوی صحابه است به قدری زیاد یافت می شد که افکار فقها را به خود مشغول کرده بود، به طوری که این روایات را چراغ راه خود در اجتهاد قرار دادند و به شدّت تحت تأثیر آن قرار گرفتند).
فقهای اهل سنت علاوه بر اتکا به سیرت صحابه و تابعین، منابع حکم و فتوای دیگری نیز ارائه دادند که مهمترین آنها قیاس است. یکی از عالمان اهل سنت در توجیه تمسک به قیاس، مسأله کمبود نصوص را مطرح کرده است.(18) عین همین نظر را امام صادق(علیه السّلام) در آن زمان مطرح کرده و در ادامه حدیث قبلی در زمینه فقر روائی اهل سنت می فرماید: «وَ یَسْتَحْیُونَ اَنْ یَنْسِبَهُمُ النَّاسُ اِلَی الْجَهْلِ وَ یَکْرَهُونَ أَنْ یَسْأَلُوا فَلَایُجِیبُونَ فَیَطْلُبُ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدَنِهِ فَلِذَلِکَ اِسْتَعْمَلُوا الرَّأْیَ وَ الْقِیَاسَ فِی دِینِ اللهِ وَ تَرَکُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا بِالْبِدَعِ»(19)؛ (شرمشان می آید که مردم نسبت جهل و نادانی به آنها بدهند و خوش ندارند که به سؤالات جواب ندهند. در نتیجه مردم علم را از معدن آن [اهل بیت(عليهم السلام)] اخذ کنند و برای همین، رأی و قیاس را در دین خدا وارد کرده و آثار رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) را کنار گذاشتند و به این ترتیب به بدعت رو آوردند).
در روایت فوق، امام علت گرایش فقهای اهل سنّت به رأی و قیاس را، فقر روایی آنها دانسته و خود این گرایش را علت رو گردانی آنان از روایات، قلمداد فرموده است. در واقع چارهجویی آنها برای رفع کمبود حدیث با تمسک به رأی و قیاس، خود سبب شد تا تعبد به نصوص -تقریباً- جای خود را به رأی و قیاس به عنوان منابع حکم و فتوا بدهد. چنین فقهی با چنین منابعی، نمی توانست فقهی اصیل و مطابق با آثار و اخبار باشد. امام صادق(علیه السّلام) در برابر چنین مکتب فقهی، موضع مخالف گرفته، بیشترین بخش فعالیت فرهنگی خود را اختصاص به مخالفت با رأی و قیاس دادند، به طوری که روایات متعددی در این زمینه از آن حضرت نقل شده که به نمونههایی از آن اشاره می کنیم. «ابو حنیفه» از جمله کسانی بود که در تمسک به رأی و قیاس، گوی سبقت را از دیگران ربوده بود و اساساً مکتب فقهی او، در عراق مشهور به مکتب رأی بود. این نیز به آن دلیل بود که او روایاتی را که از طرق اهل سنت نقل شده بود، صحیح نمی دانست. «ابن خلدون» در این زمینه می نویسد: «تمامی روایات مقبول ابو حنیفه، تنها به هفده حدیث یا همین حدود می رسید، چنانکه مالک نیز 300 حدیث را صحیح دانسته و می پذیرفت».(20) «ابوبكر بن داود» می گوید: «روایاتی که ابو حنیفه نقل کرده، از حدود یکصد و پنجاه حدیث تجاوز نمی کند».(21)
گرایش «ابو حنیفه» به رأی و قیاس و ترک عمل به نصوص، معلول دو علت بود:
1. نخست نادرست دانستن روایات موجود که سبب می شد تا او حاضر به نقل و تمسّک به آنها نباشد.
2. از وقتی که روی به رأی و قیاس آورد، از نظر وی این چنین منابعی او را حتی از نصوص نیز بی نیاز می ساخت، به طوری که حتی از آن مقدار هم که به نظر خود او صحیح و قابل استناد بود، دست برداشت و یکپارچه به رأی و قیاس روی آورد. البته «محمد بن حسن شیبانی» و دیگر پیروان «ابو حنیفه» این را یک اتهام می دانند.
به هر روی عراق که مرکز شیوع مذهب رأی به شمار آمد، منطقه ای بود که شیعیان نیز در آن فراوان بودند. لذا برخورد شیعیان و اصحاب رأی، امری غیر قابل اجتناب می نمود. به همین دلیل امام صادق(علیه السّلام) با تمام توان همّت خود را در جهت انکار مبانی رأی و قیاس و استحسان به کار برد.
در روایت مشهوری که درباره مناظره امام صادق(علیه السّلام) با «ابو حنیفه» نقل شده، امام او را از قیاس در دین پرهیز داده و در چند جا یادآور شدند که قیاس در آنها به هیچ وجه نمی تواند جوابگو باشد. امام از او می پرسد: آیا زنا مهمتر است یا قتل نفس؟ «ابو حنیفه» می گوید: قتل نفس. امام صادق(علیه السّلام) می فرمود: خدا در زنا چهار شاهد و در قتل نفس دو شاهد برای اثبات ادعا خواسته است و این بر خلاف مقتضای قیاس است. سپس پرسیدند: آیا نماز مهمتر است یا روزه؟ گفت: نماز. حضرت فرمود: زن موظف به قضای نمازهای فوت شده در ایّام حیض نیست؛ ولی روزههای فوت شده را باید قضا کند. این نیز با قیاس قابل توجیه نیست.(22)
مثال های دیگری از این قبیل نیز در روایات دیگر ذکر شده است.(23) به این ترتیب امام نشان داد که استفاده از قیاس چگونه فقیه را به آرا و فتاوائی بر ضد احکام ثابت و مسلّم اسلامی وا میدارد. این روایت را موفّق مکی در مناقب «ابو حنیفه» بگونه ای نقل کرده که گویا مناظره میان «ابو حنیفه» و امام باقر(علیه السّلام) روی داده نه امام صادق(علیه السّلام). ضمناً چنین به نظر می رسد که «ابو حنیفه» این مثال ها را برای امام باقر(علیه السّلام) زده و در برابر اعتراض امام(علیه السّلام)، می خواهد نشان دهد که او قیاس را قبول ندارد.(24)
امام(علیه السّلام)، اصحاب خویش را از مجالست با اهل رأی، به صورتی که تحت تأثیر آنان قرار گیرند، باز می داشت.(25) چنانکه در زمینه محکوم کردن عمل به قیاس، روایات زیادی از امام(علیه السّلام) نقل شده(26) و آن حضرت نگرانی شدید خود را از کسانی که از ایشان حدیث نقل کرده و به قیاس عمل می کردند هرگز پنهان نمی داشت. «داود بن سرحان» می گوید: از امام صادق(علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: «إِنِّی لَأُحَدِّثُ الرَّجُلَ بِالْحَدِیثِ وَ أَنْهَاهُ عَنِ الْجِدَالِ وَ الْمَرَاءِ فِی دِینِ اللّهِ وَ أَنْهَاهُ عَنِ الْقِیَاسِ، فَیَخْرُجُ مِنْ عِنْدِی فَیَتَأَوَّلُ حَدِیثِی عَلَی غَیْرِ تَأْوِیلِهِ»(27)؛ (گاهی حدیثی بر کسی می گویم و او را از جدال و مراء در دین خدا و قیاس نهی می کنم. او پس از آن که از پیش من بیرون می رود سخن مرا بر خلاف منظورم تأویل می کند).
به یقین اگر امام صادق(علیه السّلام) با این قاطعیت در برابر قیاس و طرفداران و مبتکرین آن نمی ایستاد، فقه شیعه که در عراق فاصله چندانی با اصحاب رأی نداشت، از آن متأثر شده و اصالت خود را از دست می داد. اما به عکس، می بینیم که چگونه فقهای شیعه در حد گسترده متعبّد به نصوص بوده و آن را روش همیشگی خود در استنباط احکام قرار دادند و به مرور زمان بر اساس همین نصوص، احکام فرعی را بیان کرده و یک مکتب فقهی غنی و پربار با اصول و قواعد مستحکم ارائه دادند؛ کاری که شیخ «طوسی» در «مبسوط» در شکل دادن به آن نقشی اساسی ایفا کرد.
درباره مشکل سند، اهل سنت دشواری های فراوانی در پیش روی خود داشتند. به همین علت بود که «ابو حنیفه» به آن احادیث اعتماد نداشت؛ زیرا بیشتر طرق احادیث، اطمینان بخش نبود و در یک کلام، فقه غیر شیعه متکی به مجموعه نارسایی از احادیث بود که اعتماد به آن مشکل می نمود. در برابر، شیعیان متّکی به عصمت ائمه و منبع پرفیض اهل بیت(علیهم السّلام) بودند که در رأس آنها امیر المؤمنین(علیه السّلام) قرار داشت و از این جهت مشکلی نداشتند، حتی بسیاری از علمای اهل سنت نیز تردیدی در این حقیقت نداشتند.
«ابو حنیفه» خود بخش معتنابهی از احادیثی را پذیرفته که از طریق اهل بیت(علیهم السّلام) وارد شده است.(28) اطمینان «ابو حنیفه» به روایات اهل بیت(علیهم السّلام) از نقل زیر به دست می آید: «روزی ابو حنیفه حدیثی از امام صادق(علیه السّلام) شنید و از محضر آن حضرت خارج شد. از او پرسیدند: چرا از جعفر بن محمد در زمینه واسطه موجود میان او و رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) نپرسیدی؟ ابو حنیفه گفت: حدیث را به همین شکل قبول دارم».(29)
منبعی که شیعه بر آن اتکا داشت برای اهل سنت نیز قابل قبول بود، زیرا امام صادق(علیه السّلام) احادیث را از طریق پدران خود نقل می کرد که اصل آن به امیر المؤمنین(علیه السّلام) و سپس به شخص رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) می رسید. امیر مؤمنان(علیه السّلام) سال های متمادی در محضر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) بوده و فقیه و محدثی قابل اعتماد برای همه فقها و محدثان بود.
در دوران امویان، آثار باقی مانده از غیر طریق شیعه، به فراموشی سپرده شد و تنها اهل بیت(علیهم السّلام) بودند که آثار آن حضرت را حفظ کرده و دست به دست به فرزندان خود و به وسیله آنها به شیعیان خود رساندند. «ابو زهره» با اشاره به از بین بردن بسیاری از اقوال امیر مؤمنان(علیه السّلام) در دوران امویان می نویسد: معقول نیست که آنها علیّ را بر بالای منابر سبّ کرده و اجازه داده باشند احادیث او در میان مردم به عنوان منبع غنی و سرشار علوم اسلامی معمول باشد ... از این رو علوم او تنها در میان اهل او باقی ماند. به همین جهت به این نتیجه می رسیم که علم روایت از امیر مؤمنان(علیه السّلام)، به صورت کامل آن، در خاندان آن حضرت محفوظ بود که فرزندان او احادیثی را که وی از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) روایت کرده و همچنین فتاوا و فقه آن حضرت را به طور کامل یا نزدیک به کامل نقل کرده اند.(30)
روایتی که طریق آن از امام صادق(علیه السّلام) تا رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) باشد، سندش با هیچ سند دیگری قابل مقایسه نیست. شخصیت ائمه(علیهم السّلام)، هم از حیث اخلاقی و هم علمی، فراتر از هر شخص دیگری حتی با ساده ترین معیارهای موجود نزد اهل سنت است.
لذا «عجلي» از رجالیین قدیمی اهل سنت ذیل نام امام صادق(علیه السّلام) می نویسد: «جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب(رضی الله عنهم اجمعین) و لهم شیء لیس لغیرهم، خمسة ائمة»(31)؛ (برای آنها مزیتی هست که برای هیچکس دیگر نیست و آن این که آنها پنج امام هستند).(32)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.