پاسخ اجمالی:
دوران حیات امام صادق(ع)، با حوادثی مانند جنبش علویان آغاز شد كه به شكست و كشته شدن آنها انجاميد. همچنين دوران امام(ع) مصادف با جنبش عباسیان بود که به دنبال آن حکومت اموی سقوط کرده و عباسیان روی کار آمدند. از سویی جدایی عباسیان و علویان نیز از جمله حوادثی است که در زمان آن حضرت به وقوع پیوست. بخش پایانی زندگی امام(ع) مصادف با حکومت منصور عباسی بود. در این دوران فعالیت های امام(ع) پنهانی بود و آن حضرت اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت(ع) دستور می دادند. از سویی امام(ع) با قيام نفس زکیّه مخالفت كرد و در جریان شورش او از مدینه خارج شد و پس از پایان قيام به مدینه بازگشت.
پاسخ تفصیلی:
در دوران حیات امام صادق(علیه السّلام) حوادث سیاسی مهمی رخ داد که از جمله آنها جنبش علویان (قیام زید بن علی در سال 122 و قیام محمد بن عبد الله بن حسن و برادرش ابراهیم در سالهای 145 و 146 هجری) و جنبش عباسیان بود که به دنبال آن حکومت اموی سقوط کرده و عباسیان روی کار آمدند. جدایی عباسیان و علویان نیز که زمینه های آن قبل از به حکومت رسیدن «آل عباس» آماده شده بود، از جمله حوادثی است که در زمان آن حضرت به وقوع پیوست.
محبوبیتی که علویان -به ویژه فاطمیان- در میان دوستداران اهل بیت داشتند، «آل عباس» نداشتند. این وضعیت دلائل متعددی داشت که برخوردهای شخص پیامبر با آنان از مهمترین آنها بود. افزون بر این، مسأله امامت امیر مؤمنان(عليه السلام) و فرزندانش که حداقل برای شیعیان، مسأله بسیار با اهمیتی بود، میزان این محبوبیت را بالا می برد. فاطمیان تنها بقایای نسل رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) بودند که این امر نیز می توانست ارزش و موقعیت ویژهای به آنها بدهد.
پس از شهادت امام حسین(علیه السّلام)، «محمد بن حنفیه» بود که برای مدتی، از موقعیت اجتماعی - سیاسی قابل توجهی برخوردار بود، اما شخصیت علمی و اخلاقی امام سجاد(علیه السّلام) کم کم جای خود را در جامعه باز کرد و به صورت تنها شخصیت مورد توجه در میان اهل بیت رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) درآمد. او تنها پسر از فرزندان حسین بن علي(علیه السّلام) بود که از حادثه هولناک کربلا جان سالم بدر برد و با بقای خود مانع از آن شد که سلسله نسل فاطمه دختر رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) از طریق امام حسین(علیه السّلام) در تاریخ از میان برود.
«عبدالله بن عباس» از شخصیت های علمی معروف صدر اسلام بود که مصاحبت رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) را درک کرد و یکی از بزرگترین و موثق ترین محدثان عصر خود به شمار می آمد. تا زمانی که زنده بود (سال 68) اختلافی میان علویان و بنی عباس وجود نداشت؛ اما پس از او به تدریج اختلاف آغاز شد. گو این که نه تنها او که هیچ یک از عباسیان در کربلا حاضر نشدند. در اوائل قرن دوم، عباسیان به فکر استقلال از علویان افتاده و در خفا مردم را به سوی خود دعوت می کردند؛ اما امید چندانی به پیروزی خود نداشتند. علت این امر هم آن بود که از نظر مردم، «آل علی» تنها بازماندگان نسل پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) به شمار می آمدند. مظلومیت این خانواده به خصوص پس از حادثه جانگداز کربلا، حیثیت اجتماعی آنان را میان مردم به طور شگفتی بالا برده بود.
حرکتی که زید بن علی بن الحسین(علیهم السّلام) آغاز کرد، تأکیدی بر اهمیت علویان در میان مردم عراق بود. «زید بن علی»، برادر امام باقر(علیه السّلام) بود و با توجه به اهمیت زیادی که امام باقر(عليه السلام) از لحاظ علمی در جامعه داشت، موقعیت چشمگیری برای زید و حرکت انقلابی او به وجود نیامد، گرچه در شمار محدثان بود و به سبب علوی بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.
امام باقر(علیه السّلام) در سال 114 یا 117 رحلت فرمود و پس از آن امام صادق(علیه السّلام) به عنوان ششمین امام از امامان شیعه(علیهم السّلام)، نظرها را به سوی خود جلب کرد. اواخر دهه دوم قرن دوم، زید پس از پشت سر گذاشتن یک سلسله اختلافات و مشاجرات لفظی با «هشام بن عبدالملک»، تصمیم به اعتراض علیه قدرت حاکم گرفت و در صفر سال 122 در کوفه دست به یک حرکت انقلابی زده و پس از دو روز درگیری نظامی به شهادت رسید. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، مسأله برخورد امام صادق(علیه السّلام) با خروج زید و با فرقه ای به نام «زیدیه» -که پس از شهادت زید موجودیت خود را در عراق آغاز کرده بود- می باشد.
در برخی از روایات شیعه آمده است که زید از معتقدان به امامت امامان شیعه از جمله امام باقر و صادق(علیهما السّلام) بوده است، چنانکه از او نقل شده که می گفت: «جَعْفَرُ اِمَامُنَا فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ»(1)؛ (جعفر، امام ما در حلال و حرام است). و در روایتی از امام صادق(علیه السّلام) درباره زید چنین آمده است: «رَحِمَهُ اللهُ، اِمَّا أَنَّهُ کانَ مُؤْمِناً وَ کانَ عَالِماً وَ کانَ صَدُوقاً، اَمّا أنّهُ لَوْ ظَفَرَ لَوَفَی، اِمّا أَنّهُ لَوْ مَلِکَ یَعْرِفُ کَیْفَ یَضَعُهَا»(2)؛ (خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گویی بود، که اگر پیروز می شد وفا می کرد و اگر زمام امور را به دست می گرفت، می دانست آن را به دست چه کسی بسپارد). در این زمینه، روایات زیادی نقل شده، چنانکه روایات دیگری هم، که با مضمون این روایات تعارض دارد، نقل شده است. ممکن است زید امامت علمی امام صادق(علیه السّلام) را پذیرفته باشد؛ اما امامت سیاسی آن حضرت را نپذیرفته و درباره قیام، بدون اذن صریح آن حضرت دست به این اقدام زده باشد. به هر روی، در این حرکت شورشی را علیه امویان -که از نظر وی سمبل جاهلیت بودند- رهبری کرد که نزدیک به هشتاد سال میان خانواده او و آنها بر سر خلافت اسلامی جنگ و جدال هایی در جریان بود. در روایاتی چند از امام صادق(علیه السّلام) خبر شهادت زید در محله «کناسه» کوفه از قبل خبر داده شده است.(3)
در نقل دیگری آن حضرت در برابر کسانی از شیعیان که از زید تبری می جستند، او را تأیید فرموده است.(4) هر دو قسم این روایات در مصادر اهل سنت نقل شده است؛ اما سر جمع رضایت امام را از اصل قیام نشان نمی دهد؛ به ویژه که در کافی و برخی دیگر از جوامع حدیثی شیعه، انتقادهایی علیه قیام زید صورت گرفته است. با این همه، مسلم است که حضرت به قیام زید، به عنوان قیامی بر ضد ستمگری می نگریستند، چنانکه شخصیت اخلاقی زید را نیز تأیید می فرمودند و حاضر نبودند کسی به ایشان جسارت کند. در نقلی آمده است که حکیم بن عیاش کلبی که عثمانی مذهب بود در شعری گفت:
«صلبنا لکم زیدا علی جذع نخلة *** و لم أر مهدیّا علی الجذع یصلب
و قستم بعثمان علیّا سفاهة *** و عثمان خیر من علیّ و أطیب»؛
(ما زید را بر شاخه های نخل به دار آویختیم و مهدی ای دیده نشده که به شاخ نخل به دار آویخته شود. شما از روی سفاهت علی را با عثمان مقایسه کردید در حالی که عثمان بهتر و پاک تر از علی است).
زمانی که این شعر به امام صادق(علیه السّلام) رسید، حضرت در حالی که دستانشان لرزان بود به آسمان بلند کردند و فرمودند: «اَللّهُمّ إِنْ کَانَ عِنْدَکَ کَاذِباً فَسَلَّطَ عَلَیْهِ کَلْبَکَ»؛ (خداوند! اگر دروغگوست، سگ خود را بر او مسلط فرما). گفته شده که بنی امیه او را برای کاری به کوفه فرستادند که در راه شیری او را کشت. وقتی خبر به امام صادق(علیه السّلام) رسید، آن حضرت به سجده افتاد و فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَنْجَزَنَا مَا وَعَدَنَا».(5)
در نقل دیگری آمده که: «حضرت از ابو ولاد کاهلی درباره زید سؤال کردند. او گفت: او را در حالی که مصلوب بود، دیدم. کسانی او را شماتت می کردند و افرادی ستایشش می نمودند. حضرت فرمود: ستایش کنندگان با او در بهشتند و شماتت کنندگان شریک خون او».(6) پس از قیام زید و به خصوص به دنبال روی کار آمدن «بنی عباس»، «بنی الحسن» از «بنی الحسین» جدا شدند و به بهانه زید و فرزندش یحیی، روی کار آوردن یکی از «بنی الحسن» به نام محمد بن عبدالله بن الحسن بن حسن بن علي(علیهما السّلام) را وجهه همّت خود قرار دادند. اینها به تدریج گروهی از شیعیان را نیز به دور خویش جمع کردند که عنوان «زیدیه» بر آنان اطلاق گردید. همان گونه که پس از این خواهیم دید در میان جعفری ها و زیدی ها اختلافات شدید و مبارزات داغی آغاز شد که در جریان آن، زیدی ها، امام صادق(علیه السّلام) را آماج ایراد اتهاماتی قرار دادند. در حدیثی آمده است: زیدیان امام صادق(عليه السلام) را متهم می کردند که ایشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام این اتهام را از خود رد کرده، فرمود: «وَ لِکِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَدْعُ عِلْمِي اِلَی جَهْلِهِمْ»(7)؛ (ولی من نمی خواهم علم خود را در کنار جهل آنان بگذارم).
سیاست نخست امام صادق(علیه السّلام)، یک سیاست فرهنگی و در جهت پرورش اصحابی بود که از نظر فقهی و روایی از بنیان گذاران تشیع جعفری به شمار آمده اند. تلاش های سیاسی امام(علیه السّلام) در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) بود. از نظر امام صادق(علیه السّلام) تعرض نظامی علیه حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم -که مهمترینش کار فرهنگی بود- جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن ممکن باشد و گرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمی آورد؛ بلکه فرصت طلبان از آن بهره برداری می کردند.
چنانکه در جریان حرکتی که «زید بن علی» و پس از آن «یحیی بن زید» در خراسان به آن دست زدند، بنی عباس بیشترین بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبلیغ کردند. همراه با این تلاش ها آن عده از طالبیان که بنا به نقل برخی، به طرفداری از جانشینی «ابو هاشم بن محمد بن حنفیه» فعال بودند به قتل رساندند. نتیجه کار بعدها معلوم شد؛ زیرا فقه «جعفری»، بنیانگذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت؛ اما زیدیه و خوارج که منحصراً در خط سیاست کار می کردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کم کم موضع نسبتاً نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی - نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند. این در حالی بود که کاندیدای بنی هاشم، یک نفر از فرزندان امام حسن(علیه السّلام) به نام «محمد بن عبدالله» بود.
در تبیین رابطه امام صادق(علیه السّلام) با قیام بنی عباس می توان گفت: کار اصلی دعوت بنی عباس به دست دو نفر -«ابو سلمه خلال» که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت(8) و «ابو مسلم خراسانی»- انجام شد. چنانکه در جای خود روشن شده، در ابتدا شعار اصلی نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در می یافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) که طبعاً جز علویان کسی نمی توانست باشد، باید به خلافت برسد؛ ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی وقفه بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق کلید کار در دست «ابو سلمه خلال» بود که در «کوفه»، «سفاح» و «منصور» را تحت نظر داشت تا آن که به محض سقوط امویان از مردم برای سفاح بیعت گرفت. اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و این که تلاش می کرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد. ماجرا از این قرار بود که: «ابو سلمه نامه ای به امام صادق(علیه السّلام) و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، برای ایشان بیعت بگیرد. امام صادق(علیه السّلام) آگاه بود که چنین دعوتی پایه ای ندارد. حتی اگر پایه ای هم می داشت، امام وضعیت را برای رهبری یک امام شیعه مناسب نمی دید. از نظر امام صادق(علیه السّلام) دعوت ابو سلمه نمی توانست جدی تلقی شود. از این رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: ابو سلمه، شیعه شخص دیگری است».(9) در نقل های دیگری آمده است که «ابو مسلم» نیز در این باره نامه ای به امام صادق(علیه السّلام) نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت: «مَا أَنْتَ مِنْ رِجَالِي وَ لَا الزَّمَانُ زَمَانِي»(10)؛ (نه تو از داعیان من هستی و نه زمان، زمان من است).
در هر صورت، عکس العمل امام(علیه السّلام) در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانکه اتخاذ همین مواضع را با «عبدالله بن حسن» درباره فرزندش محمد - نفس زکیه - نیز توصیه فرمود. وفاداری «ابو سلمه» به بنی عباس و تثبیت امامت در خاندان آنها، نشان از جدی نبودن دعوت او است. حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده؛ ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون «ابو مسلم» و عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل «ابو سلمه» و «ابو مسلم» به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.
همچنین بخش اخیر زندگی امام صادق(علیه السّلام) مصادف بود با دوران حکومت «منصورم. امام صادق(علیه السّلام) در میان بنی هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود.(11) او در زمان «منصور» از شهرت علمی برخوردار بوده و مورد توجه بسیاری از فقیهان و محدثان اهل سنت بوده است. طبیعی بود که «منصور» با توجه به کینه شدیدی که نسبت به علویان داشت، آن حضرت را به شدت زیر نظر گرفته و اجازه زندگی آزاد به او نمی داد. امام صادق(علیه السّلام) نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را دایر بر این که امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کرده اند، پنهان نمی داشت و برخورد بعضی از اصحاب او در موضوع «مفترض الطاعه» بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است.
امام صادق(علیه السّلام) در حدیثی می فرماید: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَی الْخَمْسِ، عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصُّوْمِ وَ الْوِلَایَةِ، قَالَ زُرَارَةُ: فَقُلْتُ: أَیُّ شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ: اَلْوِلَایَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِيُ هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنَّ»(12)؛ (اسلام روی پنج اصل استوار است، نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره می گوید: پرسیدم کدام یک از اینها از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ فرمود: ولایت؛ زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والی است که مردم را به این مطالب هدایت می کند). در این روایت، ولایت به عنوان اصلی مطرح شده که اجرای دیگر اصول، در گرو وجود آن است. این روش برای «منصور» بسیار خطرناک بود. به این جهت مترصد فرصتی بود تا به بهانه ای امام(عليه السلام) را به شهادت برساند. «ابن عنبه» می نویسد: «منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت؛ ولی خدا او را حفظ کرد».(13)
فعالیت های امام(عليه السلام) به طور عمده در پنهانی انجام می گرفت و آن حضرت مکرر اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت(علیهم السّلام) دستور می داد، چنانکه روایات زیادی در این زمینه از آن حضرت نقل شده است.(14) به این جهت، چگونگی کار امام در تاریخ، به طور دقیق گزارش نشده است؛ اما رهبری شیعه به طور مسلم دارای برنامه ها و فعالیت های پنهانی در جهت انسجام امامی مذهبان بوده، چیزی که در دوره های بعد آثارش هویدا گشت. امام(عليه السلام) معمولاً از رفت و آمد به دربار «منصور» جز در موارد سرباز می زد و به همین سبب هم از طرف «منصور» مورد اعتراض قرار می گرفت.(15) چنانکه روزی به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمی رود؟ امام در جواب فرمود: «لَیْسَ لَنَا مَا نَخَافُکَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَا عِنْدَکَ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ مَا نَرْجُوکَ لَهُ وَ لَا أَنْتَ فِی نِعْمَةٍ فَنُهَنِّیَکَ وَ لَاتَرَاهَا نِقْمَةً فَنُعَزِّیَکَ بِهَا، فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَکَ؟»(16)؛ (ما کاری نکرده ایم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمی دانی که تو را دلداری بدهیم، پس پیش تو چه کار داریم؟)
بدین گونه بود که امام نارضایی خود را نسبت به حکومت او ابراز میداشت، چنانکه با توصیه های سیاسی به افراد مانند: «اَیّاکَ وَ مُجَالِسَةُ الْمُلُوکِ»(17)؛ (بر تو باد که از همنشینی پادشاهان دوری کنی) یاران خود را نیز از همنشینی سلاطین بر حذر می داشت و نیز می فرمود: «کَفَّارَةُ عَمَلِ السُّلْطَانِ، اَلْإِحْسَانُ إِلَی الْاِخْوَانِ»(18)؛ (کفاره همکاری با سلطان، نیکی به برادران است). آن حضرت عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از این کار بیم داده و می فرمود: «اَلْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ فَاِذَا رَأَیْتُمُ الْفُقَهَاءَ قَدْ رَکِبُوا اِلَی سَلَاطِینَ فَاتَّهَمُوهُمْ»(19)؛ (فقیهان، امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد، او را متهم کنید).
روزی «منصور» از آن حضرت پرسید: «یَا أَبَا عَبّدِاللهِ! لِمَ خَلَقَ اللهُ تَعَالَی الذُّبَابَ؟ لِیَذِلَّ بِهِ الْجَبَابِرَةِ»(20)؛ (ای ابا عبدالله! خدا پشه را برای چه آفریده است؟ فرمود: برای این که دماغ زورگویان را به خاک بمالد). در نقل دیگری آمده است که «منصور» به امام گفت: «نَحْنُ وَ أَنْتُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ سَوَاءٌ، فَقَالَ: لَوْ خَطَبَ اِلَیْکُمْ رَسُولُ اللّهِ(صلّی اللّه علیه و آله) قَدْ تَزَوَّجَ مِنْکُمْ لَجَازَ لَهُ وَ لَایَجُوزُ أَنْ یَتَزَوَّجَ مِنَّا، فَهَذَا دَلِیلٌ عَلَی أَنّا مِنْهُ وَ هُوَ مِنَّا»(21)؛ (نسبت ما و شما به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) برابر است. حضرت فرمود: اگر از دختران شما خواستگاری کند مجاز است؛ اما از ما نمی تواند. این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما). همچنین روایاتی که تحت عنوان: «لَاتُحَاکِمُوا اِلَي الطّاغُوتِ»؛ (طغیانگران را به داوری انتخاب نکنید) از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده، نشانه طرز برخورد وی با قدرت حاکم است. آن حضرت در جواب سؤالی در این زمینه فرمود: « ... مَنْ تَحَاکَمَ اِلَیْهِمْ - اَلسُّلْطَانَ وَ الْقُضَاةَ - فِي حَقٍّ اَوْ بَاطِلٍ، فَاِنَّمَا تَحَاکَمَ اِلَي الطَّاغُوتِ ... »(22)؛ (... هر کس داوری در امور خود اعم؛ از حق یا باطل را به آنان - حاکم یا قضات منصوب وی - واگذار کند، او طغیانگری را به داوری پذیرفته است...).
کسانی چنین تصور کرده اند که امام لزوماً باید در صدد تحریک مردم برای قیام بر ضد حاکمیت بر میآمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیام های سخت بر ضد حکومت عباسی، دارای پشتوانه فقهی و فرهنگی محکم و ریشه نبودند. چنین امری در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پی تحکیم بنیادهای فکری خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق(علیه السّلام) که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفری شناخته شود.(23) در حقیقت، امامت آن حضرت از این زاویه باید مورد بحث واقع شود، امامتی که در نهایت از سیاست فرهنگی به سیاست به معنای مصطلح آن می رسد. از اینجا است که می توان به اشتباه فاحشی که «شهرستانی» مرتکب آن شده، پی برد. او در مقام وصف برخورد اجتماعی امام(عليه السلام) می نویسد: «ما تعرّض للامامة قطّ و لا نازع أحدا فی الخلافة قطّ»(24)؛ (هرگز به فکر امامت نیافتاده و با کسی بر سر خلافت به مبارزه نپرداخت).
در اصل، امام هویت جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت خود را بر این جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است. در اینجا به عنوان یک شاهد، روایتی را نقل می کنیم: «حسن بن صالح بن حی و یارانش نزد امام صادق(علیه السّلام) آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت: «یَابْنَ رَسُولِ اللهِ مَا تَقُولُ فِي قُوْلِ اللهِ تَعَالَی: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ؟ قَالَ: اَلْعُلَمَاءُ، فَسَأَلُوهُ عَنِ الْعُلَمَاءِ، فَقَالَ: اَلْأَئِمَّةُ مِنّا أَهْلُ الْبَیْتِ»(25)؛ (ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید چیست؟ حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بیت(عليهم السلام) است).(25)
از سویی اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین(علیهما السّلام) از آنجا پدید آمد که عبدالله بن حسن بن حسن فرزندش محمد را به عنوان «قائم آل محمد»(26) معرفی کرد. پس از آن بود که این اختلاف شدت گرفت و البته عباسیان نیز در طول زمان، در تشدید این اختلاف فعالیت می کردند. بعد از قیام و شهادت زید، بنی هاشم، از علوی و عباسی -به جز امام صادق(علیه السّلام) و چند نفر دیگر- بر بیعت «محمد بن عبدالله» گردن نهادند. با اطلاعاتی که از حرکت پشت پرده عباسیان داریم، باید شرکت آنها در این جنبش موقت را برای استفاده از آن دانست. همچنین می توان گفت هم که در آن زمان هنوز امید آن که به قدرت مستقلی برسند را نداشتند و به همین مقدار که در جنبش نفس زکیه به نوایی برسند، راضی بودند. جریان بیعت علویان و عباسیان با «نفس زکیه» را، «ابو الفرج اصفهانی» به تفصیل نقل کرده است. بنا به نقل او، از عباسیان «داود بن علی»، «ابراهیم امام»، «صالح بن علی»، «منصور» و «سفاح» در این بیعت حاضر بودند. زمانی که در آن محفل از امام صادق(علیه السّلام) سخن به میان آمد، «عبدالله بن حسن» پدر «نفس زکیه» گفت: «لانرید جعفرا لئلّایفسد علیکم أمرکم»؛ (حضور جعفر در اینجا لزومی ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب می کند).
زمانی هم که امام مخالفت خود را با قیام آنها اعلام کرد، «عبدالله بن حسن» این عمل او را حمل بر حسادت کرد.(27) بیعت مزبور به جایی نرسید و عباسیان به قدرت رسیدند. بعدها، «نفس زکیه» فعالیت خود را آغاز کرد و در سال 145 در مدینه شورید؛ اما اندکی بعد به دست نیروهای «منصور» به قتل رسید. برادرش ابراهیم هم در سال 146 در بصره شورید که او نیز کشته شد. در جریان شورش «نفس زکیه» در مدینه، امام صادق(علیه السّلام) از مدینه خارج شده و به منطقه فرع در راه مدینه به مکه رفتند و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشتند.(28) پیش از آن هم «منصور» از امام صادق(علیه السّلام) به خاطر فتنه انگیزی «عبدالله بن حسن» و فرزندانش گله کرد. حضرت اختلاف میان خود و آنها را به وی یادآور شد و با اشاره به آیه دوازده سوره حشر «لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ ...» اشاره کردند که این حرکتی مورد حمایت عامه مردم نیست.(29)
بسیاری از وابستگان به «بنی الحسن» هم در زندان منصور درگذشتند که فهرست نام آنها را «ابو الفرج» آورده است. این قیام ها و شکست ها، سرآغاز قیام های بعدی بود که به طور عمده با شکست مواجه شد. نخستین قیام پیروز در شرق اسلامی، در «طبرستان» رخ داد که منجر به تأسیس دولت زیدی در این دیار شد.
این مسأله گذشت و طولی نکشید که هر دو برادر - محمد بن عبد الله بن حسن در مدینه و ابراهیم در بصره - قیام کرده و پس از درگیری نظامی کوتاهی با نیروهای عباسی کشته شدند. این شکست سرآغاز شکست های دیگری برای زیدی ها بود که در «عراق» و «ایران» دست به شورش نظامی زدند، گرچه یکی از این قیام ها -قیام حسن بن زید- در «طبرستان» به پیروزی نسبی نائل آمد و برای مدتی - نزدیک به نیم قرن (نیمه دوم قرن سوم) دوام آورد.(30)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.