پاسخ اجمالی:
پس از آن که نامه نگاری میان امام(ع) و معاویه نتیجه ای نداد امام(ع) به معاویه نوشت: بین او و معاویه چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود. امام(ع) سپاهیان را به فرماندهی «عبیدالله بن عباس» به «نخیله» فرستاد. اما عبیدالله با رشوه معاويه، سپاه امام(ع) را ترک کرد و به معاویه پیوست. سپس بخش اعظم سپاه عراق، به شامیان پیوستند. امام(ع) نیز در «مدائن» توسط یکی از خوارج مجروح شد. شايعه پذبرش صلح از سوی امام(ع) و پيوستن قيس به معاويه و...، باعث شد امام(ع) نتواند كوفيان را برای نبرد متحد كند، در نتیجه امام(ع) صلح تحميلی معاويه را پذیرفت.
پاسخ تفصیلی:
نامه های متبادله امام مجتبی(عليه السلام) به معاويه که متن آنها را «اصفهانی» نقل کرده(1) ثمر چندانی نداشت؛ البته باید گفت: امام حسن(عليه السلام) می دانست که معاویه کسی نیست که تسلیم این نامه ها شود، مهم آن بود که نامه های مزبور به عنوان یک سند در تاریخ باقی مانده و استدلالهای دو طرف را در مورد مشروعیت خودشان نشان دهد. در این میان معاویه کوشید تا با فرستادن جاسوسانی از اوضاع کوفه و بصره خبری بگیرد. جاسوسان مزبور شناسایی شدند و همگی به قتل رسیدند.(2) در این باره امام(عليه السلام) و نیز «عبدالله بن عباس» نامه هایي به معاویه نوشته و بغی او را به وی گوشزد کردند. تهدید آخرین امام(عليه السلام) آن بود که اگر معاویه تسلیم نشود همراه سپاه مسلمانان به سوی او خواهد رفت: «فَحَاکَمْتُکَ اِلَی اللهِ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ».(3)
پس از آن که نامه نگاری میان امام(عليه السلام) و معاویه نتیجه ای نبخشید امام(عليه السلام) به معاویه نوشت: بین او و معاویه چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود.(4)
پس از آن معاویه ضمن نامه ای به عمال خویش در نواحی مختلف با ابراز خوشحالی از شهادت امام علي(علیه السّلام) و این که دشمن آنان بدون زحمت از میان رفته است خبر داد که اوضاع کوفه درهم ریخته و میان یاران او اختلاف شده است. او (به دروغ یا راست) افزود: اشراف و رهبران مردم کوفه به من نامه نوشته برای خود و خاندان خود درخواست امان کرده اند. وقتی نامه من به شما رسید همراه سپاهتان به سوی من حرکت کنید که وقت انتقام فرا رسیده است. معاویه همراه سپاه خود پل «منبج» پیش آمد.
در این وقت امام حسن(علیه السّلام) «حجر بن عدی» را در پی مردم و عمالش فرستاد تا برای جنگ آماده شوند. در کوفه، اجتماعی فراهم آمد و امام در جمع آنان با تلاوت آیه: «وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»(5) چنین فرمود: «ای مردم! شما جز با صبر بر آنچه از آن کراهت دارید به آنچه دوست دارید نخواهید رسید. به من خبر رسیده که معاویه به سوی ما در حرکت است. همگی به سوی نخیله حرکت کنید».(6) «اصفهانی» می گوید: «سخن او چنان بود که گویی از سستی مردم نگران بود. هیچ کس سخن نگفت. عدی بن حاتم به سخن در آمد و گفت: من پسر حاتم هستم. این چه وضعیت زشتی است؟ آیا دعوت امامتان و فرزند پیامبرتان را اجابت نمی کنید؟ پس از آن روی به امام(عليه السلام) کرد و ضمن اعلام اطاعت از او راهی نخیله شد. به همراه وی شماری از افراد قبیله طیّ که عدیّ بن حاتم ریاست آن را بر عهده داشت، عازم شدند. بنا به نقل یعقوبی، در «طیّ» هزار جنگجو بودند که از فرمان عدی سر نمی پیچیدند».(7) پس از آن «قیس به سعد»، «معقل بن قیس» و «زیاد بن صعصعه» سخنانی ایراد کرده و آنگاه بود که سپاهی در حدود دوازده هزار تن در نخیله فراهم شده و امام(عليه السلام) تا دیر عبدالرحمن همراهشان رفت».(8)
به هر روی باید توجه داشت که روحیه مردم عراق، از پس از ماجرای حکمیت، خدشه دار شده بود. آنان احتمال صلح با «قاسطین» را در اذهان خود زمینه سازی کرده بودند. در عین حال وقتی سلطه معاویه را بر عراق احساس می کردند تنشان به لرزه می افتاد. در این گیرودار، گروهی خود را به غفلت زده، گروهی سخت گرفتار شک و تردید بوده و تنها اقلیتی به امام(عليه السلام) پیوستند. امام خود عازم لشکرگاه شده و پسر عم خود «مغیرة بن نوفل» را در کوفه گذاشت تا مردم را برای رفتن به نخیله تشویق کند. «حارث همدانی» می گوید: کسانی که نیت پیوستن به امام(عليه السلام) را داشتند به نخیله رفتند؛ اما شمار زیادی از رفتن سرباز زدند. در میان آنان کسانی بودند که پیش از آن وعده همکاری داده بودند.(9) بر پایه همین نقل، امام(عليه السلام) خود به کوفه بازگشت تا مردم را برای رفتن به جنگ بسیج کند.
این موضع امام(عليه السلام) برخلاف گفته زهری و دیگران است که می گویند: «كَان الحَسنُ لَايُؤْثِر الْقِتَالَ وَ َ يَمِيل الی حَقْنِ الدِّمَاء»(10)«وَ لَمْ يَكُن فِی َ نِيَّة الحسنُ ُ أَن يُقَاتِل أَحَدا وَ لَكِنَّ غَلَبُوا عَلی رَأْيِهِ»(11) به این معنا که امام(عليه السلام) مایل به جنگ نبوده است. افزون بر این، امام(عليه السلام) برای تقویت روحیه نیروهای خود حقوق آنان را افزایش داد.(12) این افزایش در همان ابتدای خلافت و طبعاً ایجاد آمادگی در آنها برای رویارویی با شامیان بود.
مجموع جمعیتی که به نخیله رفت دوازده هزار نفر بود. اینان گروهی بودند که با فشار تبلیغات و گروهی به پیروی از رؤسای خود به لشکرگاه رفته بودند. با این که این رقم در بیشتر مصادر تاریخی تصریح شده، برخی گفته اند که چهل هزار تن به نخیله رفته بودند. گفته شده: شمار سپاه امام(عليه السلام) چهل هزار تن بوده که به «دیر عبدالرحمن» رفته و از آنجا هزار تن همراه «قیس بن سعد» به عنوان سپاه مقدم اعزام شدند.(13) چنین رقمی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا:
اولاً روایات تاریخی تصریح دارد که در ابتدای دعوت حتی یک نفر پاسخ مساعد نداده بود، چگونه ممکن است که یک مرتبه شمار آنان تا به این اندازه افزایش یافته باشد؟ ثانیاً اگر امام(عليه السلام)، این مقدار هوادار و طرفدار داشت، لازم نبود تا برای جمعآوری نیرو به مدائن رفته و خطری که در جدایی او با سپاهش وجود داشت، بر خود هموار کند.
ثالثاً شمار فراوانی از مورخان که خبر اعزام را به صورت دقیق گزارش کرده اند، همان عدد دوازده هزار نفر را نقل کرده اند. از جمله آنها «یعقوبی»، «ابو الفرج اصفهانی» و «ابن عساکر» است.(14) رابعاً به احتمال قوی منشأ این قول، روایتی مجعول درباره شمار کسانی است که هنگام شهادت [حضرت] علي(علیه السّلام) با او بیعت کرده بودند و قرار بود تا به مقابله سپاه شام بروند، عدد مزبور در آن نقل، چهل هزار آمده است.(15) به عقیده بعضی،(16) این روایت سبب شده تا کسانی گمان کنند این افراد آماده همکاری با حسن بن علي(علیهما السّلام) بودهاند، اگر چه در بیعت این تعداد با امام حسن(علیه السّلام) تردید بسیار وجود دارد. خامساً آن که با وجود سخنان مکرر امام علي(علیه السّلام) در سرزنش مردم کوفه: به خاطر عدم همراهی در جنگ با شام که در نهج البلاغه و سایر مصادر آمده، نمی توان باور کرد که چنین جمعیتی با فرزند او همراهی کرده باشند. سادساً دلیل مهم بر پایی صلح، عدم همکاری مردم بود. این مطلب را امام، مکرر تصریح فرموده و روشن است که با وجود چهل هزار نفر نمی بایست چنین جملاتی از امام(علیه السّلام) نقل شده باشد.
فرماندهی سپاه امام(عليه السلام) را «عبیدالله بن عباس» عهده دار بوده است. «زهری» به اشتباه، فرمانده سپاه را «عبدالله بن عباس» دانسته است.(17) کسانی نیز «قیس بن سعد» را فرمانده دانسته اند.(18) البته پس از فرار عبیدالله، قیس فرماندهی سپاه را عهده دار شد. گویا تردیدی در این که امام(عليه السلام)، عبیدالله را انتخاب کرده وجود نداشته باشد.(19) از دلایل عمده انتخاب عبیدالله آن بود که امام(عليه السلام) در آن جوّ تردید، بهترین شانسی که برای این کار داشت آن بود که فردی از خاندان خود را برای این کار برگزیند. افزون بر آن، عبیدالله، کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، «بسر بن ارطاة»، یکی از فرماندهان معاویه، در حمله ای که به حجاز کرد، دو فرزند عبیدالله را در پیش چشمان مادرشان سر برید. در عین حال امام احتیاط را از دست نداد و دو معاون برای عبیدالله برگزید. یکی «قیس بن سعد» و دیگری «سعید بن قیس».
امام آنان را به سوی دشمن فرستاد و خود عازم «ساباط مدائن» شد. پیش از ترک آنان به عبیدالله نصایحی کرد: «اَلِنْ جَانِبَکَ»؛ (برخوردت را نرم گردان). «اَبْسِطْ وَجْهَکَ»؛ (روی خود را گشاده دار). «اَفْرِشْ لَهُمْ جَنَاحَکَ»؛ (مردم را زیر چتر محبت خود گیر). «اَدِنْهُمْ مِنْ مَجْلِسِکَ»؛ (آنان را به مجالس خود نزدیک کن). «وَ شَاوِرْ هَذَیْنِ»؛ (با این دو نفر مشورت کن). «فَلَاتُقَاتِلْهُ حَتَّی یُقَاتِلَکَ»؛ (قبل از آن که جنگ را شروع کنند، تو جنگ را آغاز مکن). امام به وی سفارش کرد که این مردم بقایای کسانی هستند که مورد اعتماد امام علي(علیه السّلام) بودند. سپس به وی فرمودند تا به سمت فرات رفته، از آنجا راهی «مسکن» شده و در برابر معاویه بایستد و آنگاه همانجا بماند تا او در پی وی برسد.(20)
امام(عليه السلام) خود راهی «ساباط مدائن» شد. «دینوری» می گوید: معاویه سپاهی را به فرماندهی «عبدالله بن عامر بن کریز» به سوی «انبار» فرستاد تا از آنجا به سوی مدائن پیشروی کند. امام(عليه السلام) که وضع را چنین دید خود عازم مدائن شد.(21) حادثه ای که در آنجا اتفاق افتاد و همه مورخان آن را گزارش کرده اند حمله خوارج به امام است. مورخانی چون «دینوری»، «بلاذری» و «ابوالفرج اصفهانی» -و حتی شیخ مفید که اخبار خود را از اصفهانی گرفته- گفته اند که: «امام(عليه السلام) در سخنان خود به گونه ای سخن گفت که بوی صلح می داد. به همین دلیل خوارج بر بار و بنه او حمله کردند. این سخن با ظاهر وقایع سازگار نیست. چگونه امام(عليه السلام) که برای جلوگیری از حمله دشمن به مدائن و یا تهیه نیرو به آنجا آمده بی دلیل و هنوز درگیری آغاز نشده سخنانی به زبان می آورد که بوی صلح می دهد؟ در اینجا «یعقوبی»، نقلی را برای ما حفظ کرده که روشنگر ماجراست. معاویه که در هیچ مورد دست از حیله گری بر نمی داشت، «مغیرة بن شعبه» و «عبدالله بن عامر» را به «ساباط» فرستاد تا درباره صلح با امام(عليه السلام) سخن بگویند. وقتی آنها (دست خالی) از نزد امام(عليه السلام) بیرون آمدند، زیر لب (و طبعاً برای تحریک خوارج) به گونه ای که مردم بشنوند می گفتند: خدا به وسیله فرزند پیامبر خون مردم را حفظ کرده فتنه را بواسطه او آرام کرد و صلح را پذیرفت. «یعقوبی» می افزاید: با این سخن، سپاه مضطرب شده و مردم در راستگویی آنان تردید نکردند. پس از آن بود که بر حسن(عليه السلام) شورش کرده بار و بنه او را غارت کردند».(22)
شیعیان امام(عليه السلام) را در میان خود گرفته از معرکه دور کردند. با این حال «جراح بن سنان» با این فریاد که تو نیز همانند پدرت مشرک شده ای ضربتی بر ران امام(عليه السلام) زد. شیعیان بر سر جراح ریخته او را به قتل رساندند. امام(عليه السلام) نیز به خانه امیر ساباط، «سعد بن مسعود ثقفی» -عموی مختار- آمد و برای معالجه در آنجا ماند(23) با توجه به عبارت «یعقوبی» درباره شورش «مدائن» مطلب بسیار مهمی روشن می شود و آن این که حادثه «مدائن» نیز برخاسته از توطئه معاویه و فرماندهان وی و در رأس آنها فرد فاسقی چون «مغیرة بن شعبه» بوده است.
پس از آن که امام(عليه السلام) مجروح شد، ضمن خطبه ای برای مردم فرمود: ای مردم عراق! «اتَّقُوا اللَّهَ فِينَا فَإِنَّا أُمَرَاؤُكُمْ وَ ضِيفَانُكُمْ، أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً». راوی می گوید: در آن لحظه هر کس در پای سخن امام(عليه السلام) بود، گریه می کرد.(24) دور شدن امام(عليه السلام) از سپاه که به دلیل گردآوری نیرو و یا آماده کردن مدائن برای جلوگیری از تجاوز غارتگران شام صورت گرفته بود، مشکلات خاصی را به وجود آورد. دو سپاه در قریه «حبوبیه مسکن» در برابر هم قرار گرفتند. معاویه مثل همیشه با استفاده از شیوه های حیله گرایانه خود، درصدد فریب سپاه امام(عليه السلام) بر آمد. او به دروغ، «عبدالرحمن بن سمره» را نزد عبیدالله و سپاهش فرستاد تا بگوید: حسن(عليه السلام) درخواست صلح کرده است؛ اما مردم او را تکذیب کرده و دشنام دادند.(25)
پس از آن به طور مخفیانه در پی «عبیدالله بن عباس» فرستاد و به وی پیغام داد: حسن از ما تقاضای صلح کرده است. اگر هم اکنون به ما ملحق شوی، به تو یک میلیون درهم خواهم داد. نیمی را اکنون می گیری و نیمی را وقتی که داخل کوفه شدیم. «عبیدالله شبانه» به معاویه پیوست در حالی که مردم برای نماز صبح منتظر آمدن او بودند، «قیس بن سعد» با مردم نماز گزارد و پس از آن به بدگویی از عباس پرداخت که چگونه در به در همراهی مشرکان کرد و به اسارت در آمد. پس از آن بنای بدگویی به عبیداللّه را گذاشت که چگونه در یمن، از برابر «بسر بن ارطاة» گریخت و اجازه داد تا بسر، فرزندان او را بکشد.(26)
از برخورد معاویه در پرداخت پول و نیز اخبار دیگر، چنین بر می آید که معاویه به دروغ مسأله درخواست صلح را از طرف امام(عليه السلام) مطرح کرده بود. در اصل، اگر امام صلح را پذیرفته بود معنا نداشت که معاویه حاضر شود یک میلیون درهم به عبیدالله بپردازد. بسیاری از مردم عراق مترصد بودند تا تمایل امام(عليه السلام) را به صلح ببینند، در آن صورت لحظه ای در سپاه نمی ماندند. با رفتن عبیدالله، قریب دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست.(27) بدین ترتیب تنها چهار هزار نفر در کنار «قیس بن سعد» باقی ماندند.
معاویه گمان کرد که با آمدن عبیدالله و این تعداد از سپاه عراق، چیزی باقی نمانده است. بنابراین «بسر بن ارطاة» را به سوی باقيمانده لشکر عراق فرستاد. مردم آماده بوده به سوی آنها حمله ور شدند. بسر بازگشت و همراه لشکری حمله برد. این بار نیز قیس و یاران بر جای مانده آنها را به عقب راندند و بر اثر درگیری تعدادی کشته شدند.(28) معاویه کوشید تا قیس را نیز فریب دهد. اما قیس گفت که در دینش فریب نخواهد خورد. پس از آن معاویه به تحقیر وی پرداخته او را یهودی فرزند یهودی خواند. معاویه افزود: ببین چگونه قوم تو، پدرت را تنها گذاشت، آن گونه که در حوران شام غریبانه مرد. قیس در پاسخ وی، او را وثن بن وثن (بت فرزند بت) خواند و به او نوشت: از ابتدا با اکراه اسلام را پذیرفتی و جز ایجاد تفرقه در آن کاری نکرده و با رغبت از آن خارج شدی. تو همیشه با خدا و رسول جنگیده ای و حزبی از احزاب مشرکین بوده ای.(29) «اصفهانی» تازه پس از نقل این ماجراها اشاره به هیئتی می کند که معاویه برای صحبت با امام حسن(عليه السلام) به ساباط فرستاد. این نشان آن است که اقدام معاویه در برخورد با عبیدالله، تنها برای فریب وی بوده است.
معاویه با داشتن جاسوسان فراوان خود خبر مجروح شدن امام(عليه السلام) را زودتر از سپاه عراق شنیده بود. به دنبال شنیدن این خبر، پیامی به قیس فرستاد که اصرار تو بیهوده است، اصحاب حسن(عليه السلام) بر او اختلاف کرده و او در «ساباط» مجروح شده است. این امر سبب شد تا قیس تأمل کرده منتظر خبر قطعی از امام(عليه السلام) شود.(30) اشراف عراق که وضع را به این صورت دیده و احتمال پیروزی معاویه را قوی دانستند، مرتب به معاویه ملحق شده و یا پیام بیعت می دادند. «بلاذری» می گوید: بزرگان عراق نزد معاویه آمده بیعت میکردند. اولین نفر، «خالد بن معمر» بود. او گفت: بیعت او به معنای بیعت تمامی افراد قبیله ربیعه است. بعدها شاعری خطاب به معاویه گفت: به «خالد بن معمر» اکرام کن، چه اگر او نبود تو به امارت نمی رسیدی.(31)
سیاستی که معاویه از آن بهره کافی برد، استفاده از شایعاتی بود که خود آنها را در سه منطقه کوفه، ساباط و میدان جنگ منتشر می کرد. کوفیان گمان می کردند که کار تمام شده است. در میدان جنگ چنین منتشر شد که امامتان درخواست صلح کرده است. در «ساباط» نیز خبر رفتن عبیدالله و بخش اعظم سپاه به امام(عليه السلام) رسیده و حتی شایع شد که «قیس بن سعد» نیز صلح کرده است. از میان مورخان، تنها کسی که به دقت متوجه این شایعات چند جانبه شده، «یعقوبی» است. او می گوید: معاویه کسانی را به لشکرگاه امام(عليه السلام) می فرستاد تا بگوید که «قیس بن سعد» صلح را پذیرفته است. از سوی دیگر، کسانی را به لشکر قیس می فرستاد تا بگویند حسن(عليه السلام) با معاویه صلح کرده است.(32) متأسفانه، گروهی از مورخان، همین شایعات را به عنوان اخبار تاریخی ضبط کرده اند. از جمله «محمد بن سعد»، حیله گری «مغیرة بن شعبه» را که منجر به شورش گروهی از مردم در «ساباط مدائن» شد به عنوان خبر تاریخی این چنین ضبط کرده که همانجا، هر چه معاویه تعهد کرده بود، امام(عليه السلام) پذیرفت.(33)
گروه فراوانی از اشراف عراق به معاویه پیوسته و حتی گفته بودند که حاضرند حسن(عليه السلام) را دست بسته به او تحویل دهند. به نوشته «ابن اعثم»، زمانی که قیس، ضمن نامه ای خبر رفتن شمار زیادی از سپاه عراق را به امام(عليه السلام) نوشت، حضرت بزرگان اصحاب خود را فراهم آورده و فرمود: ای مردم عراق! من با شما جماعت چه کنم؟ این نامه «قیس بن سعد» است، او نوشته است که اشراف و بزرگان شما نزد معاویه رفته اند. به خدا سوگند این از شما عجیب نیست. شما در «صفین» پدرم را بر حکمیت اجبار کردید و زمانی که آن را پذیرفت، بر او اعتراض نمودید. برای بار دوم شما را به جنگ با معاویه خواند، سستی کردید تا آن که کرامت الهی نصیب او شد. پس از آن بدون اکراه با من بیعت کردید، من بیعت شما را پذیرفتم و قدم در این راه گذاشتم، خدا آگاه است که قصد من چه بوده است؛ اما ببینید شما چه کرده اید. ای مردم عراق! همینا برای من کافی است، مرا در دینم فریب مدهید.(34)
توضیحات امام(عليه السلام) نشان میدهد که امام(عليه السلام) کوچکترین تردیدی در جنگ نداشته؛ اما رفتار ناشایست مردم او را به ستوه آورده است.(35)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.