پاسخ اجمالی:
دلایل چندی سبب شد تا امام حسن(ع) پيشنهاد صلح معاويه را بپذيرد؛ ازجمله: 1. سستی مردم كوفه در حمایت از امام(ع)، یکی از مهمترین دلایل این تصمیم بود. از این رو هیچ کس نمی تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. 2. بر پایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی می تواند، آنان را به حضور در جنگ وادار کند. 3. اين صلح به منظور حفظ شیعیان انجام شده است.
پاسخ تفصیلی:
دلایل چندی سبب شد تا امام نتواند به مقصد اصلی که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود دسترسی پیدا کند، لذا ضرورت دید تا برای حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خونریزی بی نتیجه، از جنگ خودداری کند. اینک مواردی از آن دلایل:
الف: سستی مردم در حمایت از امام، از مهمترین دلایل اقدام امام برای اتخاذی موضع جدید بود. هیچکس نمی تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. سخنان و مواضع او کاملاً خلاف این نکته را ثابت می کند. ماجرای «ساباط» یکی از مهمترین نشانه ها برای روشن ساختن عدم قابلیت مردم در ادامه جنگ بود. در آنجا بود که امام به قول شیخ «مفید»، دریافت که مردم او را خوار کرده اند.(1) شمار زیادی از این مردم، در جنگ های «جمل»، «صفین» و «نهروان» در حمایت از [حضرت] علي(علیه السّلام) به قتل رسیده بودند و اینک خسته از جنگ ها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی دیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته و ثار خود را از اهل بیت طلب می کردند. آنها امام را مسئول خون کشتگان خود می انگاشتند. وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود: «شما با پدرم (در ادامه جنگ) مخالفت ورزیده و کار را به حکمیت کشاندید؛ در حالی که پدرم موافق نبود، او شما را به ادامه جنگ فرا خواند و شما اِبا کردید تا این که به دیدار پروردگارش شتافت. پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید و قرار شد تا با هر کس نبرد کردم شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید. امروز به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته اند و با او بیعت کرده اند، همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».(2) «جاحظ» درباره علت کناره گیری امام حسن(علیه السّلام) می نویسد: «وقتی پراکندگی اصحابش را مشاهده کرده و درهم ریختگی سپاه خود دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می دانست که هر روز به نوعی و رنگی رفتار می کنند، از حکومت کناره گرفت».(3) امام دریافت که به این مردم نمی توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام می فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ قَاتَلْتُ مُعَاوِيَةَ لَأَخَذُوا بِعُنُقِي حَتَّى يَدْفَعُونِي إِلَيْهِ سِلْماً»(4)؛ (به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند). امام در جای دیگری فرمود: «وَ رَأَیْتُ أَهْلَ الْعِراقِ، لَایَثِقُ بِهِمْ أَحَدٌ أَبَداً إِلَّا غَلَّبَ»؛ (اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد)؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواسته ها، موافقت ندارند.
آنان نه در خیر و نه شر، هیچ قصد جدی ندارند.(5) با چنین مردمی، امکان بر پایی جنگی با اهل شام که اتحادی کامل داشته و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت. مردمی پراکنده، مذبوب و فاقد اراده. نگاهی به سخنان دردناک امام علي(علیه السّلام) که در سالهای 39 و 40 هجری خطاب به مردم ایراد شده، هر منصفی را قانع می کند که راهی جز واگذاری عراق به شام وجود نداشت. امام حسن(علیه السّلام) نمی توانست با دست خالی، خود و شماری از شیعیانش را تسلیم شامیانی کند که فرمانده آنها، «بسر بن ارطاة» خونخوار بود. اکنون با صلح، بهانه ای برای حفظ عراق از چپاول و غارت وجود داشت. این ممکن بود امام با شماری اندک از سپاهیانش بایستد و به شهادت برسد؛ اما نتیجه آن چندان روشن نبود. معاویه با طرح خون خواهي عثمان، فضای مسمومی ایجاد کرده بود. او علاوه بر شام، اکنون مصر و بسیاری از نقاط دیگر را در اختیار داشت. در برابر او امام، با آن همه سابقه و نفوذ کلام کاری از پیش نبرده بود و این دلیلی جز زبونی عراق در برابر شام نداشت، در چنین وضعیتی شهادت امام نیز لوث می شد. این چهره ای است که همه از معاویه می شناسند و در شناسایی آن، نیازی به اصرار و اثبات نیست. گاه به خطا گفته شده است که امام از خونریزی بیزار بود. چنین چیزی درست نیست، او در طول جنگ «جمل» و «صفین»، خود در صحنه نبرد حضور داشت، سیره پدر را هم کاملا تأیید می کرد. آنچه امام نمی پذیرفت، خونریزی بی حاصلی بود که نتایج سیاسی روشنی نداشته باشد.
ب- نکته دیگری که دلیل صلح را از دید امام روشن می کند، آن است که اساسا بر پایی جنگ در شرایط عادی، منوط به حضور مردم بوده و حاکم در حد خاصی می تواند، آنان را به حضور در جنگ وادار کند. در واقع دو نکته را باید از یکدیگر جدا کرد، یکی آن که آیا حاکم مسلمانان می تواند به هر صورت و حتی در شرایط مخالفت آشکار اکثریت مردم، جنگ را آغاز کند؟ اگر چنین کاری را می تواند انجام دهد، در چه شرایطی؟ نکته دوم آن که به فرض حاکم بتواند چنین کند، آیا چنین کاری به مصلحت مسلمانان است یا نه؟ اصولا سیره رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) آن بود که در امر جنگ با مسلمانان مشورت می کرد. این در حالی بود که اولاً رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) از ابتدا با مردم بیعت کرده بود و ثانیاً آن که جهاد در شمار فروعات اسلام بوده و اصولاً وظیفه مسلمانان است که همانند نماز به این دستور نیز عمل کنند. پس چرا آن حضرت، علی رغم این دو نکته، در امر جنگ با مردم مشورت می کرد؟ دلیل نخست آن این بود که بار جنگ بسیار سنگین بوده و این مردم بودند که این بار را بر دوش می کشیدند. نماز خواندن عبادتی است که تنها وقت محدودی را از یک مسلمان می گیرد؛ اما جنگ سبب از بین رفتن جان و مال مسلمان ها و گاه آوارگی و خانه به دوشی است. با وجود چنین تبعاتی برای جنگ که با شهادت یک نفر، طایفه ای نگران و ناراحت می شوند، طبیعی است که مردم خود در جریان آن قرار گرفته و با مشورت در این زمینه، قدری از بار این خسارت را بر دوش گیرند.
رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) -علی رغم آن که جهاد از فروعات اسلام بود- در جنگ های پیش از بدر از انصار که تعهد شرکت در جنگ های آن حضرت را نداشتند استفاده نکرد. در بدر نیز، تنها پس از اعلام آمادگی رهبران آنها، از ایشان بهره گرفت. بعدها در احد و احزاب نیز مشورت هایی داریم.
اما درباره این نکته که آیا در زمینه جنگ می توان کاری را بر مردم تحمیل کرد یا نه؟ سیره امیر المؤمنین(عليه السلام) بر آن بود که تنها با نصیحت و احیاناً در دست گرفتن درّه (شلاق) به تربیت مردم بپردازد؛ اما امام حاضر نبود تا برای وادار کردن مردم برای شرکت در جنگ از شکنجه و شمشیر استفاده کند.(6) آن حضرت به طور صریح می فرمود: «من دیروز فرمان می دادم و امروز فرمانم می دهند. دیروز باز می داشتم و امروز بازم می دارند. شما زنده ماندن را دوست دارید و «لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ مَا تَکْرَهُونَ»؛ (نرسد به من تا چیزی وادارمتان که ناخوش می انگارید).(7)
امام مجتبی(علیه السّلام) نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که می دید مردم خود مایل به داشتن چونان امامی نیستند و حاضر به حفظ موقعیت خویش در برابر شام نیستند، طبیعی بود که او بعد از نصایح لازم که بخش عمده را پدرش پیشاپیش کرده بود، عراق را رها کرده و به مدینه برود. امام علي(علیه السّلام) مردم عراق را از آینده سخنی که در انتظارشان است آگاه می کرد: بدانید که بعد از من به سه بلا گرفتار خواهید آمد. خواری و ذلتی همه گیر، شمشیری کشنده و استبداد و خودکامگی ستمکاران. در آن حالات مرا یاد خواهید و آرزو کنید که کاش مرا می دیدید و یاریم می کردید و خون های خود برای دفاع از من بر خاک می ریختند.(8)
امام حسن(علیه السّلام) در شرایط دشوار عراق و بی اعتنایی مردم به درخواست های وی برای جنگ، در آستانه اصرار معاویه در کناره گیری وی، ضمن سخنانی به بیان مواضع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام کرد که درباره جنگ با شام هیچ گونه تردید و دودلی ندارد: «وَ اللهِ لَا ثَنَانَا عَنْ أَهْلِ الشَّامِ شَکٌّ وَ لَا نَدَمٌ وَ إِنَّمَا نُقَاتِلُ أَهْلَ الشَّامِ بِالصَّبْرِ وَ السَّلَامَةِ»؛ (شک و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان باز نمی دارد؛ بلکه ما با بردباری و آرامش، با آنها می جنگیم). آنگاه امام به بیان روحیه مردم پرداختند: «شما با گذشته خود تفاوت کرده اید. آنگاه که به صفین می رفتید، دینتان در پیش رویتان بود؛ اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است». آنگاه افزود: «شما در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفته اید، بر کشته های خود می گریید و درباره آنها، در طلب ثار خویش هستند... و اکنون معاویه از ما تقاضای صلح کرده، صلحی که هیچ گونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد. «أَلَا وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ دَعَانَا إِلَی اَمْرٍ لَیْسَ فِیهِ عِزٌّ وَ لَا نِصْفَةٌ». امام با این بیان به مردم عراق اعلام کردند که وارد شدن در کار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست. پس از آن، امام از مردم خواست تا تکلیف او را روشن کنند: «فَإِنْ أَرَدْتُمُ الْمُوْتَ رَدَدْنَاهُ عَلَیْهِ وَ حَاکَمْنَاهُ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِظَبْیِ السُّیُوفِ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ الْحَیَاةَ قَبِلْنَاهُ وَ أَخَذْنَا لَکُمُ الرَّضِیُّ»(9)؛ (اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان، کار او را به خدا وا میگذاریم؛ اما اگر «ماندن» را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تأمین بگیریم). در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمده و با ندای «الْبَقِيَّة الْبَقِيَّة» صلح را امضا کردند.
امام حسن(علیه السّلام) در جای دیگری فرمود: «إِنِّی رَأَیْتُ هَوَی عِظَمِ النَّاسِ فِی الصُّلْحِ وَ کَرِهُوا الْحَرْبَ فَلَمْ أَحَبُّ أَنْ أَحْمَلَهُمْ عَلَی مَا یَکْرَهُونَ»(10)؛ (من خواسته بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار کنم).
و در جای دیگری فرمود: «أَرَی أَکْثَرُکُمْ قَدْ نَکَلَ عَنِ الْحَرْبِ وَ فَشَلَ فِی الْقِتَالِ وَ لَسْتُ أَرَی أَحْمِلُکُمْ عَلَی مَا تَکْرَهُونَ»(11)؛ (من دیدم که بیشترین شما از جنگ روی گردان شده و در جنگ سستاند و من چنان نیستم تا شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار کنم). امام عدم همراهی مردم را دلیل واگذاری خلافت به معاویه یاد کردند. در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد. آن حضرت در جای دیگری فرمود: «وَ اللهِ إِنِّی سَلَّمْتُ الْاَمْرِ لَأَنِّی لَمْ أَجِدْ أَنْصَاراً وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ لَیْلِی وَ نَهَارِی حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ»(12)؛ (به خدا سوگند، من از آن روی کار را به او سپردم که یاوری نداشتم، اگر یاوری می داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند).
ج: یکی دیگر از دلایل امام برای پذیرش صلح، آن بود که اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به امام از دو گروه بودند، کسانی که از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امام علي(علیه السّلام) نیز درگیر شده بودند و گروهی از شیعیان که روحیه انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانه ای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاه و بی گاه به امام اعتراض می کردند. از میان معترضان کسانی بودند که امام را «مُذِلُّ الْمُؤْمِنِینَ» می خواندند.
امام در برابر، اقدام به پذیرش صلح را «عزتآور» دانسته و خود را «مُعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» معرفی می کردند. دلیل این امر را نیز چنین یاد می کردند: «إِنّی لَمَّا رَأَیْتُکَ لَیْسَ بِکُمْ عَلَیْهِمْ قُوَّةٌ، سَلَّمْتُ الْأَمْرَ لَأَبْقَی أَنَا وَ أَنْتُمْ بَیْنَ أَظْهَرِکُمْ»(13)؛ (زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم). از عبارات دیگر آن حضرت، چنین به دست می آید که مقصود از ماندن آنها و خود، حفظ تشیع بوده است. امام در سخنی، اقدام خود را شبیه سوراخ کردن کشتی توسط آن عالِم همراه موسی(علیه السّلام) کرد که هدف او حفظ کشتی برای صاحبانش بود.
امام در سخن دیگری فرمود: «فَصَالَحْتُ بَقْیاً عَلَی شِیعَتِنَا خَاصَّةً مِنَ الْقَتْلِ فَرَأَیْتُ دَفْعَ هَذِهِ الْحُرُوبِ إِلَی یَوْمَ مَّا، فَإِنَّ اللّهَ کُلُّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(14)؛ (من برای حفظ شیعیانمان از قتل مصالحه کردم، و اندیشیدم تا این جنگها را تا مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندرکار، کاری است).
آن حضرت در پاسخ یکی دیگر از معترضان فرمودند: «مَا أَرَدْتُ بِمُصَالِحَتِی مُعَاوِیَةَ إِلَّا أَنْ أَدْفَعَ عَنْکُمْ الْقَتْلَ عِنْدَ مَا رَأَیْتُ تَبَاطِئُ أَصْحَابِی عَنِ الْحَرْبِ وَ نُکُولِهِمْ عَنِ الْقِتَالِ»(15)؛ (هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود که وقتی سستی یارانم را از جنگ و روی گردانی آنها را از نبرد دیدم، لااقل جان شما را حفظ کنم). امام در برابر معترض دیگری، صلح خویش را مشابه صلح جدش پیامبر اكرم(صلّی اللّه علیه و آله) می داند، با این تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزیل» بوده و این با کفار «بالتأویل». سپس فرمودند: «وَ لَوْ لَا مَا أَتَيْتُ لَمَا تُرِكَ مِنْ شِيعَتِنَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِلَ»(16)؛ (اگر من چنین نمی کردم، از شیعیان ما کسی نبود جز آن که کشته میشد).
امام در پاسخ اعتراض «حجر بن عدی» فرمود: «یَا حِجْرُ! لَیْسَ کُلُّ النَّاسِ یَحِبُ مَا تُحِبُّ وَ مَا فَعَلْتُ اِلَّا إِبْقَاءَ عَلَیْکَ وَ اللهُ کُلُّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(17)؛ (ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو [و امثال تو] نکردم، خداوند نیز هر روز دست اندر کار، کاری است). همچنین «مالک بن ضمره» درباره صلح به امام اعتراض کرد. امام در پاسخ او فرمودند: «یَا مَالِکُ! لَاتَقُلْ ذَلِکَ، إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُ النَّاسَ تَرَکُوا ذَلِکَ اِلَّا أَهْلَهُ، خَشِیتُ أَنْ تَجْتَثُّوا عَنْ وَجْهِ الْاَرْضِ، فَأَرَدْتُ أَنْ یَکُونَ لِلدِّینِ فِی الْاَرْضِ نَاعِیٌ»(18)؛ (ای مالک! چنین مگوی، زمانی که من دیدم که مردم جز عده ای این کار را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم). امام در سخن دیگری فرمود: «إِنَّمَا هَادَنْتُ حَقَّنَا لِلدِّمَاءِ وَ صِيَانَةً وَ إِشْفَاقاً عَلَى نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ الْمُخْلِصِينَ مِنْ أَصْحَابِي»(19)؛ (من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خودم را حفظ کرده باشم).
معترضان، نوعا علاقهمند به اهل بیت بوده و کسانی از آنها همانند «حجر بن عدی» خلافت را تنها حق آل علی می دانست، با این حال، به سبب آگاهی از کینه توزی امویان نسبت به اسلام و داشتن روحیه انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورت، در مقابل آنها بایستند. جملات فوق که به تعمد با تفصیل نقل کردیم، به خوبی نشان می دهد که بینش امام بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود که معاویه با چهره حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیم بیشعوری که در اختیار دارد، می تواند حرکت محدود عراق را سرکوب کرده و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود.
اکنون کمتر کسی از صحابیان بنام که توان عرضه در برابر او را داشته باشد، باقی مانده بود، تا این زمان، او توانسته بود عراق را نیز به تردید وادارد. به همین دلیل و دلایل دیگر، مردم عراق را از گرد امام پراکنده بود. تصور این نکته دشوار نیست که اگر معاویه در اواخر زمان امام علي(علیه السّلام) نیز می خواست عراق را بگیرد، امام نمی توانست در برابر او اقدامی جز آنچه فرزندش حسن انجام داد، انجام دهد. وجود شماری از افراد مخلص؛ اما اندک، کافی نبود تا امام حسن(علیه السّلام) جنگ را آغاز کند. برای دریافت این نکته که اگر امام علي(علیه السّلام) نیز در آن شرایط بود، راهی جز این اقدام نداشت، توجه به برخورد امام با مسأله حکمیت قابل توجه است. امام علي(علیه السّلام) به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت که اصرار داشتند جنگ را ادامه دهند فرمود: «شما می بینید که سپاه من چگونه با من به مخالفت برخاسته است. شما جمعیتی کوچک در میان اکثریت آن چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی شان با شما بیشتر از اهل شام است. زمانی که اهل شام و اینها با یکدیگر متحد شوند، همه شما را نابود خواهند کرد. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم؛ اما تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می ترسیدم».(20)
به هر روی حفظ شیعه یکی از ضرورت هایی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که از انجام آن خود رشادت خاص خود را می طلبید. برای امام و اصولاً هر فرد مکتبی، مهم آن است تا به رسالت شرعی خویش عمل کند نه آن که به دلیل احتمال طعنه های مردم، خود را به دامی در اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی(علیه السّلام) درباره صلح خود فرمود: «وَ اللَّهِ الَّذِي عَمِلْتُ خَيْرٌ لِشِيعَتِي مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ»(21) و امام باقر(علیه السّلام) درباره این اقدام فرمود: «وَ اللهُ، اَلَّذِی صُنْعُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ(علیهما السّلام)، کَانَ خَیْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ».(22)،(23)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.