پاسخ اجمالی:
زمانی که امام عهده دار خلافت شد، با مشکلات بسياری مواجه شد؛ بی عدالت اقتصادی فراگیر شده بود و صحابه ای که زودتر اسلام آورده بودند سهم بیشتری می گرفتند، از این رو فاصله غنی و فقیر زياد شده بود. همچنین انحرافات دینی و بدعت گرایی به وجود آمده بود و بسیاری از مردم آگاهی درستی از دین نداشتند. از سویی از نقل و کتابت حدیث جلوگيری شده بود و از سوی دیگر فساد اجتماعی و رفاه گرایی شدید مردم، سبب تضعیف آرمان ها و ارزش های دینی در جامعه شده و به دین جز به صورت ظاهر بهای چندانی داده نمی شد. و... .
پاسخ تفصیلی:
بر اساس شواهد تاریخی، زمانی که امام عهده دار خلافت شد، کوهی از مشکلات و دشواری ها در برابر او بود. همه این دشواری ها، به ضمیمه اوضاع آشفته سیاسی که پس از قتل عثمان پدید آمده بود، آینده را تیره و تاریک تصویر می کرد. در اینجا مروری بر مشکلات کرده و پس از آن به راه حل هایی که امام در پیش رو داشت خواهیم پرداخت. پیشاپیش باید بدانیم برای شخصی چون امام که بیش از هر کس نسبت به رعایت اصول و فروع حساسیت داشت، این مشکلات مطرح بود. زمانی قبل از آن، هر خلیفه به طور موقت و تنها به هدف توسعه فتوحات، راهی را گشوده بود؛ اما اکنون روشن شده بود که بسیاری از آن راهها بیراهه بوده و زمان این مطلب را نشان داده بود. به عنوان نمونه، عمر در تنظیم دیوان، بنا را بر اصول قبایلی قرار داده بود. اکنون پس از پانزده سال آثار و تبعات منفی اجتماعی و حتی سیاسی آن، خود را آشکار کرده بود. در اینجا برای آن که بحث منظم تر باشد، دشواری های امام را در چند بُعد مطرح می کنیم:
1- نخستین مشکل امام، مشکل رعایت عدالت اقتصادی بود. عمر دیوان را بر اساس سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد. از این رو صحابه ای که زودتر اسلام آورده بودند سهم بیشتری می گرفتند. همین وضعیت در زمان عثمان نیز ادامه داشت. او بذل و بخشش های خود را نیز آغاز کرد و این امر سبب شد تا فاصله میان طبقه غنی و فقیر جامعه بیشتر شود. همه این اموال مربوط به خمس غنایم، خراج و جزیه ای بود که از زمین های مفتوحه و نیز به صورت سرانه گرفته شده و متعلق به تمامی مردم بود. زمانی که امام بر سر کار آمد، تقسیم این اموال را به صورت تساوی مطرح کرد. دلیل امام برای این کار آن بود که رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) چنین می کرده است.
امام در همان سخنرانی نخست خود، با اشاره به این نکته که او تنها به سیره رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) عمل خواهد کرد: «وَ إِنّي حَامِلُكُمْ عَلى مَنْهَجِ نَبِيِّكُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه»، به سیاست مالی خود اشاره کرده و فضل مهاجر و انصار را بر دیگران، برتری معنوی خواند که نزد خداوند محفوظ بوده و پاداش آن نزد خداست. اما در این دنیا، هر کس که دعوت خدا و رسول را بپذیرد و مسلمان شده به قبله مسلمانان نماز بگذارد، از تمامی حقوق بهره مند و حدود اسلام بر شما اجرا خواهد شد. امام افزود: شما بندگان خدا هستید و مال نیز مال خداوند است که به تساوی میان شما تقسیم خواهد شد و کسی بر کسی برتری نخواهد داشت. پرهیزکاران نزد خدا بهترین پاداش را دارند. امام با تأکید بر سیاست خود فرمود: مباد فردا کسی بگوید: «حَرَّمْنَا عَلِيُّ بْنُ اَبِيطَالِبٍ حُقُوقُنَا».(1)
امام علي(علیه السّلام) فردای آن روز به «عبیدالله بن ابی رافع» دستور داد: هر کس آمد سه دینار به او بدهد. همانجا «سهل بن حنیف» گفت: این شخص غلام من بوده که دیروز او را آزاد کردم. امام فرمود: همه سه دینار خواهند گرفت و ما کسی را بر دیگری برتری نخواهیم داد. گروهی از نخبگان از بنی امیه و نیز طلحه و زبیر برای گرفتن سهم خویش نیامدند. فردای آن روز «ولید بن عقبه» همراه شماری دیگر نزد امام آمد و با اشاره به قتل پدرش توسط علي در احد و قتل پدر سعید بن عاص در آنجا و تحقیر پدر مروان نزد عثمان و امور دیگر از امام خواست تا لااقل آنچه از اموال به آنها داده شده باز پس گرفته نشود. به علاوه قاتلان عثمان نیز قصاص شوند. امام درخواست های او را رد کرد و آنان نفاق خویش را آشکار کرده و زمزمه مخالفت را آغاز کردند. فردای آن روز بار دیگر امام خطبه خواند و از سر خشم مبنای خود را برای تقسیم اموال موجود، کتاب خدا یاد کرد. امام از منبر پایین آمد و بعد از خواندن دو رکعت نماز، در گوشه مسجد در کنار طلحه و زبیر نشست. سخن اصلی این دو نفر آن بود که اولاً در کارها با ما مشورت نمی کنی و ثانیاً: «خِلافُکَ عٌمَرُ بْنُ الْخَطّابِ فِی الْقِسْمِ». اشکال عمده، مخالفت تو با روش عمر در تقسیم است. تو سهم ما را همانند دیگران که زحمتی برای اسلام نکشیده اند دادی. امام فرمود: تا وقتی حکمی در کتاب خدا آمده، جای مشورت نیست، البته اگر چیزی در کتاب خدا و سنت رسول نیامده بود با شما مشورت خواهم کرد. در مورد تقسیم بالسویه، همه ما شاهد بودیم که رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) به این گونه عمل می کرد، چنان كه کتاب خدا نیز همین را دستور می دهد.(2) همانجا زبیر گفت: این پاداش ماست؟ ما در این راه برای او! وارد [عمل] شدیم تا عثمان کشته شد و او امروز کسانی را برتر از ما قرار می دهد که ما برتر از آنها بودیم.(3) «ابن ابی الحدید» به دنبال آن، عادت مردم را به روش عمر، سبب اصلی مشکل مخالفت اصحاب با امام دانسته است؛ در حالیکه ابوبکر نیز همان روش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) را داشت و کسی با او مخالفت نکرد. امام در برابر اصحابی که به روش او اعتراض داشته و سنت عمر استناد می کردند، فرمود: «أَفَسُنَّةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَوْلى بِالِاتِّبَاعِ عِنْدَكُمَا أَمْ سُنَّةُ عُمَر»(4)؛ (آیا پیروی از سنت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) اولی است یا پیروی از سنت عمر).
جدی شدن کار مخالفت نسبت به این روش، سبب شد تا کسانی از اصحاب خود حضرت نزد امام رفته و از او خواستند تا اشراف از عرب و قریش را بر موالی و عجم ترجیح دهد؛ اما [امام] سخن آنان را نپذیرفت و فرمود: آیا به من می گویید تا پیروزی را با ستم به دست آورم.(5) بعدها ابن عباس ضمن نامه ای به امام حسن(علیه السّلام) نوشت: «مردم از آن روی پدرت را ترک کردند و به سوی معاویه رفتند که اموال را به تساوی میانشان تقسیم می کرد و آنان تحمل این امر را نداشتند».(6) کسانی به صراحت دلیل مخالفت خود را همین می دانستند که [حضرت] علي(علیه السّلام) در تقسیم اموال، رعایت حال آنان را نکرده است.(7) به هر روی یکی از ویژگی های امام که به آن شهرت یافت همین بود که: «قَسَمَ بِالسَّوِيَّةِ وَ عَدَلَ فِي الرَّعِيَّة».(8)
2_ یکی از تبعات فتوحات، اختلاط نژادهای مختلف عرب، ایرانی، نبطی، رومی و بربر بود. بسیاری از اینان با مهاجرت یا به قصد جنگ به نقاط دیگر برده شده یا رفته بودند. کسان زیادی نیز اسیران جنگی بودند که به قبایل عربی تعلق گرفته و از مناطق مختلف به شام، عراق و حجاز آورده می شدند. اسیران آزاد شده را «موالی» می نامیدند. این بدان معنا بود که این اسیر متعلق به این طایفه عربی بوده و اکنون نیز به نحوی مربوط به همان طایفه می شود. طبیعی بود که طبقه موالی از اعراب پایین تر بوده و از حقوق کمتری برخوردار بودند. یکی از دشواری های حکومت این بود که چگونه با این مسأله برخورد کند. آنچه مسلم است این که زمانی که امام بر سر کار آمد، جامعه برتری عرب را بر موالی اصل مسلمی فرض کرده بود. این امر مشکل مهمی برای روحیه عدالت خواهانه امام بود که از نظر دینی هیچ دلیلی بر درستی تفاوت مزبور نمی دید؛ بلکه بر عکس تساوی همه مسلمانان، دلایل آشکاری داشت.
در حالی که عمر گفته بود تا بردگان عرب را از بیت المال آزاد کنند(9) و بدین ترتیب تفاوتی میان نژادهای مختلف گذاشته بود، امام حاضر به گذاشتن کوچکترین فرقی میان آنان نبود. گفته شده است که دو زن نزد امام علي(علیه السّلام) آمدند و اظهار فقر و ناداری کردند. امام فرمود: بر ماست تا در صورت درستی سخن شما، به شما کمک کنیم. آنگاه مردی را به بازار فرستاد تا برای آنان پیراهن و غذا خریده و به هر یک از آنها صد درهم بدهد. یکی از دو زن لب به اعتراض گشوده گفت: من عرب هستم در حالی که زن دیگر از موالی است، چرا باید با ما یکسان رفتار شود؟ امام پاسخ داد: «من قرآن [را] خواندم و در آن خوب تأمل کردم، در آنجا ندیدم که حتی به اندازه بال پشهای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری داده شده باشند».(10)
زمانی که امام قصد تقسیم مالی را داشت، فرمود: حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد و نه کنیز، بندگان خدا همه آزادند ... اکنون مالی نزد من است و من میان سفید و سیاه فرقی نخواهم گذاشت و آن را به گونه مساوی تقسیم خواهم کرد.(11) رعایت تساوی در میان عرب و عجم، امری نبود که برای اعراب قابل تحمل باشد. ام هانی خواهر امام علي(علیه السّلام) برای گرفتن عطایش نزد امام آمد و آن حضرت، بیست درهم به او داد. کنیز عجمی ام هانی نیز نزد امام آمد و آن حضرت به او نیز بیست درهم داد. زمانی که ام هانی از این امر خبردار شد، خشمگین شده و با اعتراض نزد امام رفت. پاسخ امام در برابر او همین بود که او در قران، برتری عرب را بر عجم ندیده است.(12)
امام در جای دیگری نیز خطاب به مهاجران و انصار گفت که بی جهت مالی را به کسی نخواهد داد و «لَأُسَوِّيَنَّ بَيْنَ الْأَسْوَدِ وَ الْأَحْمَرِ»(13)؛ (برخورد عادلانه امام با موالی و عجم سبب اعتراض متعصبانی چون «اشعث بن قیس» شد. زمانی که امام روی منبر بود، اشعث فریاد زد: «غَلّبَتْنَا عَلَیْکَ الْحَمْرَاءُ»؛ (این موالی سفید روی بر ما غلبه یافته اند و تو خود می بینی). [حضرت] علي(عليه السلام) از این سخن خشمگین شد و ابن صوحان گفت: امروز معلوم خواهد شد که عرب را چه پایه و منزلت است؟ [حضرت] علي(علیه السّلام) گفت: چه کسی مرا از کیفر دادن به این مردم ستبر اندام که تا نیمروز بر بستر خود می غلتند معذور می دارد در حالی که قومی برای شب زنده داری از بستر خود پهلو تهی می کنند؟ مرا می گویی که آنان را طرد کنم و از ستمکاران گردم. سوگند به کسی که دانه را رویانید و جانداران را بیافرید که از [حضرت] محمد(صلّی اللّه علیه و آله) شنیدم که می فرمود: به خدا قسم آنها شما [عربها] را خواهند زد تا به دین بازگردید همچنان که شما ایشان را در آغاز می زدید تا به دین درآیند.(14)
«مغیره ضبی» گوید: «[حضرت] علي(علیه السّلام) به موالی علاقه می ورزید و به آنان مهربان بود؛ ولی عمر از آنان بیزار بود و دوری می کرد».(15) از جمله اشعار امام، شعری است که در نفی تأثیر مسائل نژادی در شرافت انسانی و الهی است: «لَعَمْرُکَ مَا الإِنْسَانُ إلا بِدِینِهِ فَلَا تَتْرُکِ التَّقْوَی اتِّکَالاً علی الحَسبِ فَقَد رَفع الاِسلام سَلمان فارس وَ قَد هَجُنَ الشِرک الشَریف أبا لَهَب»(16)؛ (به جان تو سوگند که ارزش انسان جز به دین او نیست و تو نباید با تکیه بر حسب و نسب تقوای الهی را رها سازی. اسلام، سلمان فارسی را برتری بخشید در حالی که ابولهب را شرک، تحقیر کرد).
3- مشکل مهمتری که بر سر راه امام قرار داشت، انحرافات دینی و همان چیزی بود که اصحاب تحت عنوان بدعت گرایی، عثمان را به آن متهم کرده بودند. جدای از بدعتها، مشکل مهم دیگر آن بود که بسیاری از مردم آگاهی درستی از دین نداشته و اقدامی در جهت ارائه آگاهی های مذهبی به آنان صورت نگرفته بود. در اینجا به ذکر برخی از نمونه های عینی این تحریفات که امام با آنها درگیر شد می پردازیم:
کسانی از صحابه و برخی از خلفا، با وجود قرآن و سنت و صرفاً بر اساس «مصلحت گرایی»، احکامی را مطرح می کردند. در این میان، عدم اعتنای به سنت، روشنتر و با دلایل بیشتری در مآخذ حدیثی و تاریخی آمده است. شاید عبارت «ابو جعفر نقیب» روشن ترین عبارتی باشد که یک سنی معتدل در این باره ابراز کرده است. او می گوید: «صحابه به طور متحد و یکپارچه، بسیاری از نصوص [کلمات رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله)] را ترک کردند و این بدلیل مصلحتی بود که در ترک آنها تشخیص می دادند، نظیر سهم ذوی القربی و سهم مؤلفة قلوبهم».(17)
امام در ضمن خطبه مفصلی به نقد این نگرش پرداخته و تعهد خود را به سنت نشان داده است. آن حضرت با اشاره به این که برای حل یک مسأله، آراء مختلفی ابراز شده و آنان نزد حاکم آمده و او رأی همه را درست شمرده می فرماید: «این در حالی است که خدای آنها یکی است، پیامبرشان یکی است و کتاب شان یکی است. آیا خدا گفته است به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا را برده اند؟ یا آنان را از مخالفت نهی فرموده و نافرمانی او کرده اند؟ یا آنچه خدا فرستاد دینی است ناقص و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته؟ یا آنان شریک اویند و حق دارند بگویند و خدا باید خشنود باشد از راهی که آنان می پویند؟ یا دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) در رساندن آن، کوتاهی کرده است؟ حال آن که خدا می فرماید: «فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را».(18)
امام در خطبه دیگری از اشتباهات دسته های مختلف اظهار شگفتی می کنند و این که: «نه پیامبری را می گیرند و نه پذیرای کردار جانشینند ... به شبهات عمل می کنند و به راه شهوت ها می روند. معروف نزدشان چیزی است که شناسند و بدان خرسندند و منکر آن است که آن را نپسندند. در مشکلات تنها به خود اتکا می کنند و در گشودن مهمات به رأی خویش تکیه دارند. گویی هر یک از آنان، امام خویش است که در حکمی که می دهد چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین وسیله ها را به کار برده».(19)
آنچه در اين میان جالب بود این که به باور خلیفه دوم و سوم، آنان حق داشتند تا در برخی از امور، برای خود تشریع ویژه خویش را داشته باشند و سنت را کنار بگذارند (مثل آن که عثمان، بر خلاف پیامبر و حتی خلفای قبل از خود، نمازش را در منی تمام خواند) اما، مسلمانان به مرور، افعال و اعمال خلفا را به صورت سنت شرعی غیر قابل تخطی پذیرفتند. خود عمر در حین مرگ، گفت: «جانشین معین نکردن سنت [پیامبر!] است و جانشین کردن هم سنت [ابوبکر]».(20)
بنابراین از نظر او، عمل ابوبکر نیز «سنت» محسوب می شده است. بعد از مرگ او، «عبدالرحمن» شرط کرده بود که خلافت را به کسی بسپارد که به سنت پیامبر و سنت شیخین عمل می کند. یکی از نمونه های واضح برخورد امام با این بدعت ها، برخورد با نماز «تراویح» بود که عمر با پذیرفتن این که بدعت است- گرچه به قول خودش بدعت خوب- آن را برقرار کرد. زمانی که امام در کوفه بود، کسانی نزد امام آمده از آن حضرت خواستند تا برای نماز تراویح آنان در ماه رمضان، امامی معین کند. آن حضرت آنها را از این کار نهی فرمود. شب هنگام فریاد وا رمضاناه آنان بلند شد.
«حارث اعور» نزد امام آمد و گفت: مردم به ضجه افتاده و از سخن شما ناراحت شده اند. امام فرمود: رهاشان کن تا هر کاری می خواهند بکنند و هر کس را می خواهند به امامت جماعت برگزینند.(21) این نقل نشانگر آن است که امام با چه قومی سر و کار داشته و چگونه از او پیروی می کرده اند.
امام در نامه ای به مالک، با اشاره به انتخاب افراد صالح، درباره دنیاداری دینداران فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ کَانَ أَسِیراً فِي أَیْدِي الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»(22)؛ (این دین در دست اشرار اسیر بوده، در آن به هوس حکم می راندند و به نام دین، دنیا را می خوردند).
یکی از انحرافات مهمی که به طور اصولی سبب ایجاد انحرافات دیگری شد، این بود که از نقل و کتابت حدیث جلوگیری شد. «رشید رضا» به اين نکته اشاره کرده است که این امر ضربه جبران ناپذیري بر فرهنگ اسلامی زده است.(23) چنین اقدامی، به دلیل بی اعتنايی به سنت بوده است. اقدام خلفا به جمع آوری قرآن و بیاعتنای به قرآنی که امام علي(علیه السّلام) فراهم آورده و همراه آن تفسیر و شأن نزول آیات بود، نشان دیگری از بی توجهی به کلمات و سخنان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) بوده که امام آنها را ثبت و ضبط کرده بود.
امام علي(علیه السّلام) درباره علت پیدایش جنگ های داخلی میان مسلمانان، عامل اصلی را، رسوخ شبهه و کج فکری در میان مردم دانستند: «وَ لَكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلَامِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الِاعْوِجَاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِيل»(24)؛ (امروز ما از آن روی با برادران مسلمان مان وارد جنگ شده ایم که انحراف، کجی، شبهه و تأویل در اسلام وارد شده است). امام بر مفهوم شبهه تأکید خاصی داشتند. آن حضرت در جای دیگری فرمودند، شبهه را شبهه نامیده اند، چون حق را ماند.(25)
4- مشکل دیگر امام، فساد اجتماعی بود. رفاه گرایی شدید مردم، سبب تضعیف آرمان ها و ارزش های دینی در جامعه شده و به دین جز به صورت ظاهر بهای چندانی داده نمی شد. زمانی که خلیفه سوم به رفاه گرایی شدید غلطید، همین روحیه در رعایای او نیز ظاهر شده و به تدریج جامعه را از جهت دینی گرفتار مشکل کرد. جامعه ای که گرفتار فتنه و فساد شد، به سادگی نمی تواند خود را به تعادل اخلاقی برساند. امام در ضمن یکی از خطبه های خود، جامعه خود را همانند جامعه جاهلی معرفی می کند. آن حضرت می فرماید: وضعیت امروز شما همانند آن روز شده است که خداوند رسولش را مبعوث کرد.(26) امام در همانجا، به دگرگونی ارزش ها در آن جامعه و لزوم تحول آن سخن گفتند، این جامعه باید غربال شود، آنان که پیش افتاده اند بازگردانده شده و آنان که واپس مانده اند، پیش برده شوند.
امام در جای دیگر فرمود: «بدانید که شما پس از هجرت- و ادب آموختن از شریعت- به خوی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید ... بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید».(27) امام در جای دیگری درباره فساد زمان فرمود: «وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِ قَلِيلٌ وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ مُصْطَلِحُونَ عَلَى الْإِدْهَانِ فَتَاهُمْ عَارِمٌ وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ وَ قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ لَا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ وَ لَا يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ»(28)؛ (بدانید خدایتان بیامرزد! شما در زمانی به سر می برید که گوینده حق اندک است در آن و زبان در گفتن راست ناتوان. آنان که با حق اند خوارند و مردم به نافرمانی گرفتار و سازش با یکدیگر را پذیرفته اند. جوان شان بدخو و پیرشان گنهکار. عالم شان دورو، قاری شان سودجو، نه خُردشان سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را کمک دهد).
ظهور معاویه به عنوان شخصی مزور و منحرف در عرصه سیاست اسلامی، خود بزرگترین فتنه و فساد در جامعه بود. همین طور جریان عثمانی در بصره و نیز خوارج در کوفه. اینها جریانات فاسدی بودند که گاه با علم به باطل بودن خود و گاه به خیال پیمودن راه حق، راه را بر حق روان بستند. امام فتنه معاویه را چنان می دید که می فرمود: «پشت و روی این کار نگریستم و دیدم جز این راهی نیست که جنگ با آنان را پیش گیرم یا به آنچه محمد(صلّی اللّه علیه و آله) آورده است کافر شوم».(29)،(30)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.