پاسخ اجمالی:
بين «شفاعت» و «توحيد» تضادي نيست؛ چون شفاعت اصل مسلم قرآنى است كه خط اصلى آن به اذن خداست و تا او اجازه ندهد كسى حق شفاعت ندارد و اين گونه شفاعت، تأكيدى است بر مسأله توحيد؛ چرا كه خط اصليش از ناحيه خداست. بنابراين اگر انسان فقط به سراغ اولياء الله برود و فقط آن ها را شفيع درگاه خدا بداند نه شريك در ولايت و تدبير، و شفاعت آنها را نيز به اذن خدا بداند نه مستقلّ از او، در اين صورت ايرادي ندارد. مشكل وقتى است كه انسان يكى از اصول سه گانه خالقيت، مالكيت و رازقيت و يا هر سه اصل را ناديده بگيرد و راه خطا برود.
پاسخ تفصیلی:
پندار تضاد «شفاعت» با «توحيد» يكى از اشكالات معروف است كه به خاطر تبليغات زياد وهابيان و سرمايه گذارى آنها روى اين مسئله بايد دقيقاً مورد توجه قرار گيرد. عقائد وهابيان عمدتاً روى چند محور دور مى زند كه از همه واضح تر همان مسئله توحيد افعالى و توحيد عبادي است، آنها اين شاخه هاى توحيد را چنان تفسير مى كنند كه با مسئله شفاعت و توسل و استمداد از ارواح اولياء و انبياء و شفاعت آنها در پيشگاه خداوند تضاد دارد و به همين دليل تمام فِرَق مسلمين را (غير از وهابيون) كه معتقد به اين امورند مشرك دانسته اند! و شاید تعجب كنيد که جان و مال و ناموس آنها را همچون مشركانِ جاهليتِ عرب، مباح مى شمرند! آنها به خاطر همين عقيده، خون هاى گروه زيادى از مسلمين حجاز و عراق را ريختند و اموالشان را غارت كردند و جناياتى مرتكب شدند كه در تاريخ اسلام بى سابقه بود.
محمد بن عبد الوهاب بنيانگذار اين فرقه (متوفاى 1206) در كتابى كه بنام «رساله اربع قواعد» معروف است سخنى در اين زمينه دارد كه خلاصه اش چنين است: «رهائى از شرك تنها با شناخت «چهار قاعده» ممكن است:
1. مشركانى كه پيامبر با آنها نبرد كرد اقرار داشتند كه خداوند، خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است، چنانكه قرآن در آيه 31 سوره «يونس» مى فرمايد: «قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأرْضِ اَمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ اَفَلَاتَتَّقُونَ»؛ (بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ و يا چه كسى مالك [و خالق] گوش و چشمها است؟ چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و چه كسى امور [جهان] را تدبير مى كند؟ به زودى [در پاسخ تو] مى گويند: خدا! بگو پس چرا تقوى پيشه نمى كنيد؟ [و از خدا نمى ترسيد]). به اين ترتيب آنها معتقد به توحيد رازقيت، خالقيت، مالكيت و تدبير بودند.
2. مشكل كار مشركان اين بود كه مى گفتند: توجه و عبادت ما نسبت به بتها به خاطر اين است كه مى خواهيم براى ما نزد خدا شفاعت كنند و ما را مقرب سازند! «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لَايَضُرُّهُمْ وَ لَايَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلَاءِ شُفَعَائُنَا عِنْدَ اللهِ»(1)؛ (آنها جز خدا موجوداتى را مى پرستيدند كه نه زيان به آنها مى رساند و نه سودى به آنها مى بخشد و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند!).
3. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) با تمام كسانى كه عبادت غير خدا مى كردند پيكار كرد، اعم از اين كه آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند يا آنها كه فرشتگان و انبياء و صالحين را عبادت مى نمودند و پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) هيچ تفاوتى ميان آنها نگذاشت.
4. مشركان عصر ما (منظور تمام فِرَق مسلمين غير از وهابيان است) از مشركان عصر جاهليت بدترند!؛ زيرا آنها به هنگام آرامشِ خاطر، بتها را عبادت مى كردند؛ ولى در شدائد و سختيها فقط خدا را مى خواندند، چنانكه در آيه 65 سوره «عنكبوت» آمده: «فَاِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ اِلَى البَرِّ اِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»؛ (هنگامى كه سوار بر كشتى مى شدند خدا را با اخلاص مى خواندند [و غير او را فراموش مى كردند]؛ اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد باز مشرك مى شوند)».(2)
عجب اينكه آنها به قدرى به اين گفتار خود كه در حقيقت سفسطه و مغالطه اى بيش نيست پايبندند كه به سادگى جان و مال مخالفان را مباح مى شمرند و قتل آنها را مجاز مى دانند، چنانكه شيخ «سليمان» از سران اين فرقه گمراه در كتاب «الهدية السنيّه» مى گويد: «كتاب و سنت بر اين معنى گواهى مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبيا يا [مثلاً] ابن عباس و ابوطالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد، تا براى او به خاطر قربشان در درگاه خدا شفاعت كنند، همان گونه كه مقربانِ سلاطين، نزد آنها شفاعت مى كنند، چنين كسانى كافر و مشركند و خون و مال آنها مباح است، هر چند شهادتين بگويند و نماز بخوانند و روزه بگيرند!».(3) آنها پايبند بودن خود را به اين حكم زشت و شرم آور يعنى مباح شمردن خون و مال مسلمين در حوادث مختلف تاريخى از جمله در قتل عام معروف مردم طائف در حجاز (در صفر سال 1343) و قتل عام معروف مردم كربلا در عراق (در 18 ذي الحجة سال 1216) به ثبوت رساندند كه در بسيارى از تواريخ آمده است.
نقاط انحرافى اين استدلال
1. از آيات قرآن اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد كه «شفاعت» يك اصل مسلم قرآنى و اسلامى است، منتها شرائطى براى «شفاعت كننده» و «شفاعت شونده» در آن آمده است، بنابراين ممكن نيست كسى دم از اسلام و قرآن بزند و اين اصل را با اين همه مدارك روشن انكار نمايد و ما تعجب مى كنيم چگونه اينها خود را مسلمان مى دانند و اين اصل را - كه از ضروريات اسلام و قرآن است - انكار مى كنند؟ مگر ممكن است مسلمان منكر ضروريات اسلام و حقايق قرآن باشد؟!
2. شفاعتى كه قرآن ذكر كرده و از آن دفاع مى كند شفاعتى است كه خط اصلى آن به «اذن خدا» بر مى گردد و تا او اجازه شفاعت ندهد كسى حق شفاعت را ندارد و به تعبير ديگر شفاعتى است از بالا و به اذن پروردگار، نه شفاعتى هم چون شفاعت اطرافيان سلاطينِ جور، شفاعتى از سوى پائين و بر اساس روابط شخصى. اين گونه شفاعت، تأكيدى است بر مسأله توحيد؛ چرا كه خط اصليش از ناحيه خدا گرفته مى شود، توحيدى خالى از هر گونه شرك؛ ولى وهابيان كه شفاعت قرآنى را با شفاعت هاى شيطانىِ اطرافيان سلاطين اشتباه گرفته اند، آن را انكار كرده و با اصل توحيد در تضاد مى دانند در حقيقت آنها به پندارهاى خود در اين مسأله عمل كرده اند نه به مسأله شفاعت قرآنى.
3. شفاعت در حقيقت يك نوع سببيت براى نجات است، همان گونه كه اعتقاد به وجود اسباب در عالم آفرينش و تكوين (مانند تأثير تابش آفتاب و بارش باران در پرورش گياهان) با اصل توحيد هرگز منافات ندارد؛ زيرا تأثير اين اسباب همه به فرمان و اذن خدا است و در حقيقت كار آنها يك نوع شفاعت تكوينى است، همچنين در عالم شريعت نيز وجود چنين اسبابى براى مغفرت و آمرزش و نجات آن هم به اذن الله نه تنها منافات با توحيد ندارد؛ بلكه تأكيدى بر آن است و اين، همان چيزى است كه آن را شفاعت تشريعى مى ناميم.
4. شفاعتى را كه قرآن درباره بت ها نفى مى كند از يك سو به خاطر آن است كه بت پرستان موجوداتى را كه از هر جهت بى خاصيت بوده، شفيعان خود در درگاه خدا قرار مى دادند و لذا در آغاز آيه 18 سوره «يونس» - كه مخصوصاً مورد استناد آنها است - صريحاً مى گويند: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لَايَضُرُّهُمْ وَ لَايَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلَاءِ شُفَعَائُنَا عِنْدَ اللهِ»؛ (آنها غير از خدا معبودهائى را مى پرستند كه نه زيانى به آنها مى رساند و نه سودى و مى گويند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند!). مسلّماً اين ربطى به شفاعت انبياء و اولياء ندارد، اين مخصوص بتها است همان سنگها و فلزّات بى عقل و شعور. از سوى ديگر، قرآن شفاعتى را مذمّت مى كند كه بر اساس اعتقاد به استقلال شفاعت كننده و تأثير او در سرنوشت انسانها بدون اذن خدا باشد و لذا در آيه 3 سوره «زمر» - كه مخصوصاً مورد استناد آنها است - مى خوانيم: «وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِيُقَرِّبُونَا اِلَى اللهِ زُلْفاً اِنَّ اللهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِيمَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»؛ (كسانى كه غير از خدا را اولياء خود قرار دادند و مى گفتند: اينها را عبادت نمى كنيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كند، خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهد كرد). مطابق اين آيه آنها معبودان خود را ولى و سرپرست و حامى و حافظ خويش مى پنداشتند و آنها را پرستش مى كردند و اين هر دو كار غلط و ناروا بود (آنها را ولىّ خود شمردن و آنها را عبادت كردن). امّا اگر كسى اولياء الله و انبياء و فرشتگان را هرگز پرستش نكند؛ بلكه آنها را گرامى و عزيز بشمرد و شفيعان بر درگاه خدا، باذن الله بداند هرگز مشمول اين آيات نخواهد بود. وهّابيان به خاطر عدم احاطه بر آيات قرآنى در مورد شفاعت و مسأله كفر و ايمان و شرائطى كه خداوند براى شفاعت كننده و شفاعت شونده ذكر كرده، اين مسأله را با آنچه بت پرستان درباره بتها اعتقاد داشته اند اشتباه كرده اند و به اين ترتيب «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».
5. اينكه وهّابيها مى گويند بت پرستانِ عرب، همه چيز را اعم از خالقيت، مالكيت و رازقيت را مخصوص خدا مى دانستند و مشكل كار آنها فقط در مسأله وساطت و شفاعت بتها بود، يكى ديگر از اشتباهات آنها است كه از كمى بضاعت علمى و عدم احاطه آنها به آيات قرآنى سرچشمه مى گيرد؛ زيرا از آيات متعددى استفاده مى شود كه آنها بعضى از اين صفات را براى بتها قائل بودند از جمله در آيه 65 سوره «عنكبوت» مى خوانيم: «فَاِذا رَكِبُوا فِي الفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجّاهُمْ اِلَى البَرِّ اِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»؛ (هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند [و تنها حل مشكلات را از او مى طلبند]؛ امّا هنگامى كه آنها را نجات مى دهد و به خشكى مى رساند مشرك مى شوند [يعنى حل مشكلات خود را از غير خدا مى خواهند]). اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه آنها براى حل مشكلات خود در حال عادى به سراغ بتها مى رفتند هر چند در شدائدِ سخت، تنها دست به دامن لطف خدا مى زدند. در آيه 40 سوره «فاطر» به پیامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) دستور مى دهد: «قُلْ اَرَأَيْتُمْ شُرَكائَكُمْ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ اَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأَرْضِ اَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ»؛ (بگو به من خبر دهيد كسانى را كه جز خدا مى پرستيد و همتاى خدا مى دانيد، چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ آيا آنها شريك در آفرينش آسمانها هستند؟!). اگر مشركان، خالق را منحصر به خدا مى دانستند و بتها را به چشم شفيعان مى نگريستند، اين سؤال معنى نداشت؛ چرا كه آنها در جواب مى گفتند: ما آنها را خالق نمى دانيم و تنها واسطه اى ميان خالق و مخلوق مى شناسيم، مگر واسطه بايد خالق يا شريك در خلقت باشد؟ اين نشان مى دهد كه آنها نوعى شركت در خلقت را براى آنها قائل بودند و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) مأمور مى شود براى روشن ساختن كذبِ آنها، سؤال كند چه چيزى را آنها خلق كرده اند؟!
آيه 111 سوره «اسراء» نيز نشان مى دهد كه آنها بتها را همتاى خداوند در مالكيت و حاكميت بر جهان مى پنداشتند و حتى معتقد بودند كه بتها خدا را در مشكلات يارى مى كنند!: «وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً»؛ (و بگو حمد براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت دارد و نه ولى و حمايت كننده اى در برابر ضعف و ذلت و او را بسيار بزرگ بشمار). اين جمله هاى سه گانه هر كدام براى نفى يكى از اعتقادات بت پرستان است كه «ملائكه را دختران خدا مى دانستند» (توجه داشته باشيد ولد به پسر و دختر هر دو گفته مى شود)(4) و آنها را شريك در خلقت و آنها را ياور حق مى شمردند!
روشن است اگر چنين اعتقاداتى در آن محيط وجود نداشت اين تعبيرات قرآنى مفهومى نمى توانست داشته باشد. قابل توجّه اينكه قرآن همه جا بت پرستان را به عنوان «مشركان» و عمل آنها را به عنوان «شرك» معرّفى مى كند، اگر آنها هيچ گونه شركتى ميان «خدا» و «بتها» قائل نبودند و تنها آنها را شفيعان درگاه خدا مى پنداشتند،، اين تعبير صحيح نبود محتواى واژه «شرك» و «مشرك» اين است كه آنها بتها را شريك خداوند در ربوبيت و حل مشكلات يا خلقت و مانند آن مى دانستند (البتّه بت هاى سنگى و چوبى در نظر آنها سمبل و مظهرى بود از صالحان و فرشتگان). به تعبير ديگر آنها براى بتها نوعى استقلال در تدبير امور جهان قائل بودند و به اصطلاح، آنها را همتاى خدا مى دانستند، نه فقط وسائط بر درگاه او. مخصوصاً تعبيرات گوناگونى در آيات مختلف قرآن آمده كه اين مطلب را كاملاً روشن مى سازد، مثلاً در آيه 22 سوره «عنكبوت» مى خوانيم: «وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لَا نَصِيرٍ»؛ (براى شما جز خدا ولىّ و ياورى نيست). اين اشاره به اعتقاد بت پرستان است كه بتها را ولىّ و ياور خود (جز خدا) مى دانستند، چنانكه در آيه 10 سوره «جاثيه» مى خوانيم: «وَ لَايُغْنِي عَنْهُمْ مَا كَسَبُوا شَيْئاً وَ لَا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ اَوْلِياءَ»؛ (هرگز آنچه را [مشركان] به دست آورده اند، آنان را از عذاب الهى رهائى نمى بخشد و نه اوليائى كه غير از خدا براى خود برگزيدند). (دقت كنيد). تعبير «مِنْ دُونِ اللهِ» كه به طور مكرّر در آيات قرآن درباره مشركان آمده نشان مى دهد كه آنها موجوداتى را جداى از خداوند مورد توجه قرار مى دادند تا ولىّ و نصير و حامى آنها باشد اين همان شرك در ربوبيّت است، نه مسأله شفاعت.
كوتاه سخن اينكه: قرآن در آيات مختلف دو ايراد عمده بر مشركان مى گيرد: نخست اينكه آنها موجوداتى بى شعور و فاقد سمع و بصر را مبدء اثر مى دانستند و ديگر اينكه براى آنها در كنار تدبير الهى، ربوبيتى قائل بودند. البتّه بت پرستانِ عصر جاهليّت، كلمات ضد و نقيضى هم داشتند، چنان نيست كه مانند يك انسان منطقى و آگاه، سخنان خود را بى هيچ تناقض و تهافتى بيان كنند، لذا در عين اينكه بتها را شريك خدا در حلّ مشكلات مى پنداشتند و آنها را «من دون الله» و جداى از خداوند، ولىّ و حامى خود معرّفى مى نمودند گاه مسئله شفاعت در پيشگاه خدا را نيز عنوان مى كردند و اين هرگز دليل بر عدم اعتقاد به شرك در افعال نبود. اين چيزى است كه از مطالعه مجموع آيات و مجموع حالاتِ آنها به دست مى آيد و تازه آنها هرگز شفاعت را منوط به اذن و اجازه خدا نمى دانستند.
بنابراين به خوبى نتيجه مى گيريم كه اگر انسان فقط به سراغ اولياء الله برود (نه بتهائى از سنگ و چوب!) و فقط آن ها را شفيع در درگاه خدا بداند (نه شريك در ولايت و حمايت و تدبير) و شفاعت آنها را نيز به اذن الله و اجازه او بداند (نه مستقلّ از او) در اين صورت هيچ ايرادى بر او وارد نيست. ايراد وقتى پيدا مى شود كه انسان يكى از اين اصول سه گانه و يا هر سه اصل را ناديده بگيرد و راه خطا بپيمايد.(5)،(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.