پاسخ اجمالی:
خداوند در سوره «فتح» مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيّه مى اندازد كه كفّار با ديدن آن همه آيات و نشانه هاى حقّانيّت پيامبر اكرم(ص) به خاطر تعصّب هاى جاهلى ايمان نياوردند و اين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ باز داشت. آنها در واقع به قدری در حجاب تاریک جهل و تعصب گرفتار بودند که پیامبر(ص) را متهم به سحر و جنون می کردند در حالی که سحر احتیاج به آگاهی قابل ملاحظه ای نسبت به بخشی از علوم و دانش ها دارد و این با جنون سازگار نیست. در واقع می توان گفت این سخنان ضد و نقیض از جهل و تعصب آن ها نشأت می گرفت.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در آيه 26 سوره «فتح» مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيّه مى اندازد كه كفّار با ديدن آن همه آيات و نشانه هاى حقّانيّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) به خاطر تعصّب هاى جاهلى ايمان نياوردند و اين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مى فرمايد: «اذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَانْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كَانُوا احَقُّ بِهَا وَ اهْلَهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيماً»؛ (به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليّت داشتند [به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند؛ بلكه در مقام مبارزه با حق بر آمدند] و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود [تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنانِ متعصّب بايستد]، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است). حميّت از مادّه «حمى» (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان يا اشياى ديگر به وجود مى آيد، به همين دليل به حالت تب، «حُمّى» (بر وزن كبرى) گفته مى شود. سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبّر و تعصّب، حميّت اطلاق شده است، چرا كه همه اينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مى كند. جالب اينكه در اين آيه حميّت به جاهليّت اضافه شده كه اشاره اى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى، و سكينه كه نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است كه آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ايمان. در سوره «صافات» مى خوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت، بزرگترين انبياى الهى و عقل كلّ را متّهم به جنون مى كردند و آن را بهانه مخالفت خود با آيين آنها قرار مى دادند، مى فرمايد: «وَ يَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونِ»(1)؛ (آنها پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟). عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصّب گرفتار بودند كه نمى فهميدند اين سخن يك گفتار ضدّ و نقيض است، «شاعر بودن» احتياج به تفكّر و ذوق سليم و آگاهى كافى از دقايق سخن دارد (توجّه داشته باشيد كه شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست. همچنين گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى كردند در حالى كه سحر نيز احتياج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانش ها دارد و هوشيارى خاصّى را مى طلبد و با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضدّ و نقيض ناشى از جهل و تعصّب بود.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.