پاسخ اجمالی:
طبق بيان انجيلها در آخرين شب زندگى مسيح(ع) عده بسيارى با راهنمايى يهودا او را دستگير كردند. وقتي از او پرسيدند: آيا تو پسر خدا هستي؟ پاسخ داد: «من هستم و پسر انسان را خواهيد ديد كه بر طرف راست قوت نشسته، در ابرهاى آسمان مىآيد». اين سخن كه متضمّن ادعاى فرزندى خدا يا متضمّن دعوى نبوّت بود كافي بود تا حكم تكفير و قتلش را صادر كنند. جمعيت او را براى مصلوب ساختن بيرون بردند و به همراه دو نفر دزد، به دار آويختند چيزى نگذشت كه آوازى بلند در داد و جان داد و يوسف نامى جسد عيسى را تحويل گرفته و به خاك سپرد.
پاسخ تفصیلی:
درباره كشته شدن حضرت مسيح(عليه السلام) به وسيله مصلوب شدن در پايان هر يك از انجيلهاي چهارگانه شرح مبسوطى ديده مىشود كه همه آنها در كلّيّات مشترك هستند؛ ولى در جزئيّات واقعه با هم تفاوت بسيار دارند و خلاصه مضمون آنها چنين است:
در آخرين شب زندگى مسيح هنگامى كه او با شاگردانش سخن مىگفت و از كشته شدن خود خبر مىداد، ناگهان گروه بسيارى با شمشيرها و چوبها از طرف رؤساى كَهَنه آمدند و به راهنمايى يهوداى اِسخريوطى كه يكى از دوازده شاگرد او بود او را شناخته، دستگير ساختند. زد و خورد مختصرى در ميان شاگردان او و مأموران رؤساى كهنه واقع شد؛ امّا به زودى همه شاگردان فرار كردند، آنها وى را گرفته، به خانه رئيس كهنه آوردند، پطرس كه يكى از شاگردان او بود از دور در عقب سر او مىآمد تا به خانه رئيس كهنه درآمد.
رئيس كهنه كوشش داشت مدركى براى كشتن او به دست آورَد، لذا عدّه زيادى آمدند و شهادتهاى دروغين بر ضدّ او دادند امّا چون شهادتهاى آنها با هم موافق نبود رئيس كهنه قانع نشد، تا اينكه شخصاً از عيسى پرسيد: «آيا تو مسيح پسر خداى متبارك هستى؟ عيسى گفت: من هستم و پسر انسان را خواهيد ديد كه بر طرف راست قوت نشسته، در ابرهاى آسمان مىآيد».(1)
رئيس كهنه جامه چاك زد و با شنيدن اين سخن (كه متضمّن ادّعاى فرزندى خدا يا متضمّن دعوى نبوّت بود) حكم تكفير او را صادر كرد و همه گفتند او مستوجب قتل است.
در اين موقع يكى از كنيزان كهنه متوجّه پطرس، شاگرد معروف مسيح شد كه در ايوان پايين خود را (در كنار آتش) گرم مىكرد. او را به جمعيّت معرّفى كرد، آنها دو سه بار به سراغ پطرس آمدند؛ ولى پطرس ارتباط خود را با عيسى انكار كرد حتّى به او لعن و نفرين نمود و قسم خورد كه او را نمىشناسم تا دست از سر او برداشتند!
صبح رؤساى كهنه او را بند نهاده، تسليم «پيلاطِس» والى قيصر، پادشاه روم كردند. پيلاطس هر چه خواست از او اقرار بگيرد و نسبت پادشاهى يهود را كه به او داده بودند اعتراف كند او چنان اعترافى نكرد (در حقيقت رؤساى كهنه او را به جرم مخالفت با عقايد مذهبى محكوم نمودند ولى پيلاطس به دنبال يك جرم سياسى و مخالفت با رژيم كشور مىگشت).
پيلاطس چون نتوانست گناهى براى او پيدا كند مىخواست او را آزاد سازد؛ امّا رؤساى كهنه شوريدند و نگذاشتند وى مسيح را به آنها تسليم كرد تا هر طور مىخواهند با او رفتار كنند، و خود را از خون او تبرئه نمود.
جمعيّت او را براى مصلوب ساختن بيرون بردند، لباس سرخ رنگ (يا ارغوانى) در بدن او پوشانيده، تاجى از خار بر سر وى نهادند و پيوسته او را استهزا مىكردند و به او مىگفتند: سلام بر تو اى پادشاه يهود! و آب دهان بر او مىانداختند.
سپس حكم اعدام او را نوشته و به عنوان ادّعاى پادشاهى يهود او را محكوم نمودند و همراه دو نفر دزد، او را به دار آويختند (او در وسط و دزدان در دو طرف او بودند، براى اينكه قضيه بيشتر لوث شود).
عدّهاى در اين حال او را مسخره مىكردند و مىگفتند اين كه ادّعا مىكرد مىتواند ديگران را نجات دهد پس چرا خودش را نجات نمىدهد؟ چرا از صليب پايين نمىآيد تا ما به او ايمان بياوريم؟
او چندين ساعت بالاى دار بود و در آخرين ساعت عمر خود صدا زد: «ايلى ايلى كَمَا سَبَقْتَنِى»؛ (يعنى الهى الهى، چرا مرا واگذار كردى).(2) چيزى نگذشت كه آوازى بلند در داد و جان بداد و در اين موقع حوادث غريبى در عالم به ظهور پيوست.
هنگام شام، يوسف نامى نزد پيلاطس آمد و جسد عيسى را تحويل گرفته و او را در كفن خوبى پيچيده، در وسط باغى در قبرى كه از سنگ تراشيده بود نهاد و سنگ بزرگى بر درِ قبر گذارد.
عدّهاى به پيلاطس گفتند: او مدّعى بود كه پس از سه روز از قبر برمىخيزد و خوب است عدّهاى مأمور بر قبر بگمارى؛ زيرا ممكن است شاگردان او جسد وى را بدزدند و سپس بگويند او زنده شده. او نيز مأمورانى بر قبر گماشت؛ ولى پس از سه روز كه مريم مجدليه و ديگران بر سر قبر آمدند ديدند سنگ به طرفى غلتيده و جسد او در قبر نيست، در همان حال عيسى بر مريم ظاهر گشت و به او فهماند كه زنده شده است و به او گفت برود به شاگردان خبر دهد آنها باور نكردند ولى بعداً خود مسيح بر آنها ظاهر گشت و دستور راهنمايى مردم را به آنها داد و گفت كه به زودى نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما به آسمان خواهم رفت و عدّه ديگرى نيز او را با همين بدن عنصرى و همين گوشت و پوست ديدند و سپس ناپديد شد.
اين بود خلاصه آنچه از اناجيل چهارگانه به خصوص انجيل مرقس درباره مصلوب شدن مسيح و زنده شدن او استفاده مىشود.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.