پاسخ اجمالی:
«عايشه» دختر ابوبكر در سال 4 بعثت به دنيا آمد و پس از جنگ بدر با پيامبر(ص) ازدواج كرد. وي بعد از پيامبر(ص) در زمان خلافت پدرش و عمر و نيمه اوّل خلافت عثمان از طرفداران جدّى حكومت بود؛ ولى در نيمه دوم خلافت عثمان از مخالفان او شد و با بیان جمله: «نعثل را بكشيد خدا او را بكشد» حكم به كشتن خليفه داد. او پس از رسيدن خلافت به امام علي(ع)، به جنگ با ايشان روي آورد و پس از شكست، به مدينه رفت و گوشه نشين شد؛ اما وقتي از قتل امام باخبر شد بسيار خوشحال گشت.
پاسخ تفصیلی:
«عايشه» دختر ابوبكر خليفه اوّل و از طائفه «تيم» يكى از شاخه هاى قريش، مى باشد. مادرش «امّ الرّومان» نام داشت كه دختر «عامر بن عويمر» بود.
معروف اين است كه عايشه در سال چهارم بعثت در مكّه به دنيا آمد و در همان جا پرورش يافت و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از همسر گراميش «خديجه» با او ازدواج كرد و در ماه شوّال سال دوم هجرت و پس از جنگ «بَدر» بنا به اصرار پدرش ابوبكر او را به خانه خود آوردند.
«عايشه» بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان خلافت پدرش، «ابوبكر» و پس از وى در زمان حكومت «عمر» و حتّى نيمه اوّل خلافت «عثمان» از طرفداران جدّى حكومت وقت بود؛ ولى در نيمه دوم خلافت «عثمان»، به شدّت از او رنجيده خاطر گشت و بين او و «عثمان» اقدامات تند و عكس العمل هاى شديدى ظاهر شد كه اين تيرگى رفته رفته به دشمنى مبدّل گرديد و به اين ترتيب «عايشه» در صف مخالفان «عثمان» درآمد و حتّى از يك نظر، رهبرى آنها را به عهده گرفت و به شورشى كه بر ضدّ «عثمان» پيدا شده بود، دامن مى زد تا اينكه «عثمان» كشته شد. «عايشه» اميدوار بود كه بعد از كشته شدن «عثمان»، خلافت به پسر عمّش «طلحه» برسد و به اين ترتيب خلافت به خاندان «تيم» باز گردد! ولى هنگامى كه متوجّه شد مردم با اميرمؤمنان على(عليه السلام) بيعت كردند و نقشه هايش نقش بر آب شد، تغيير مسير داد و به خونخواهى از «عثمان» برخاست و يكى از بنيان گذاران جنگ «جَمَل» در بصره شد و به همراهى «طلحه» و «زبير» آتش جنگ را برافروخت؛ ولى هنگامى كه در جنگ «جَمَل» متحمّل شكست سختى شد و هم پيمانانش، «طلحه» و «زبير» كشته شدند و على(عليه السلام) او را به خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) با احترام به مدينه بازگردانيد، خانه نشين شد. او در حدّ خود هوش سرشارى داشت و به همين دليل به خود اجازه مى داد در مسايل فقهى فتوا دهد و به خاطر جهات سياسى نيز، خلفا او را در اين قسمت مورد احترام قرار مى دادند.
«ابن سعد» در «طبقات» مى نويسد: «عمر» حقوق همسران رسول خدا را ده هزار دينار در سال تعيين كرده بود ولى به عايشه دوازده هزار دينار مى داد؛ ولى هنگامى كه عثمان با عايشه اختلاف پيدا كرد - به گفته يعقوبى در تاريخ خود - اين دو هزار دينار را قطع كرد.
اختلاف ميان «عثمان» و «عايشه» در جريان فرماندارى «وليد بن عُقبه» بالا گرفت. «وليد» كه علاوه بر شراب خوردن، به بعضى از صحابه معروف رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مانند «ابن مسعود» بى حرمتى روا داشت، به نزد عثمان فرا خوانده شد و شهود، شهادت به شراب خوارى او دادند، ولى به گفته «بلاذرى» در «اَنساب الأَشراف» عثمان نه تنها وليد را كه برادرخوانده او بود، مجازات نكرد؛ بلكه شهود را تحت تعقيب قرار داد! آنها به خانه عايشه پناه بردند و عثمان فرياد زد آيا سركشان عراقى را پناهگاهى جز خانه عايشه نيست؟ هنگامى كه عايشه اين سخنان را شنيد، نعلين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بر سر دست بلند كرد و گفت: «هنوز اين كفش كهنه نشده سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را پشت سر انداختيد!» هنگامى كه اين سخنان به مردم رسيد عدّه اى به طرفدارى او و گروهى به حمايت از «عثمان» برخاستند تا آنجا كه در مسجد به جان هم افتادند و به زد و خورد پرداختند.
هنگامى كه «عثمان» كشته شد، «عايشه» خوشحال گشت؛ امّا زمانى كه ديد حكومت در دست حضرت على(عليه السلام) افتاد، سخت ناراحت گشت و از آنجا كه على(عليه السلام) سخت پايبند به عدالت بود و طبعاً خواسته هاى عايشه انجام نمى شد، كينه آن حضرت را به دل گرفت.
طبرى در «تاريخ الامم و الملوك» و ابن سعد در «طبقات» و ابن اثير در «الكامل» مى نويسند: «هنگامى كه خبر شهادت على(عليه السلام) به او رسيد، شادمان گشت و سجده شكر به جاى آورد و از خوشحالى اين شعر را بر زبان جارى كرد:
«فَأَلْقَتْ عَصَاهَا و اسْتَقَرَّ بِهَا النَّوَى *** كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالاَيَابِ الْمُسَافِرِ»
(عصاى خود را افكند و آرامش پيدا كرد - همانگونه كه انسان از بازگشت مسافر عزيزش شادمان مى شود).
اشاره به اينكه حالا نگرانى هاى من، برطرف شده و آرامش يافتم و از آن بالاتر اين كه از «ابن ملجم» با ابياتى تجليل كرد و چون اين سخن به گوش «زينب» دختر «امّ سلمه» رسيد، به عايشه اعتراض كرد و او متوجّه شد كار زننده اى انجام داده و ظاهراً در مقام عذرخواهى برآمد و گفت: «من فراموش كار شده ام، هر وقت فراموش كردم به من تذكّر دهيد!» عايشه در آن زمان نزديك به 50 سال داشت.
از عجائب زندگى عايشه تغيير موضع سريع و شديد او درباره «عثمان» است. به گفته «ابن ابى الحديد» هر كس در تاريخ و اخبار چيزى نوشته صريحاً گفته است عايشه از سرسخت ترين دشمنان عثمان بوده؛ او نخستين كسى بود كه عثمان را «نعثل» ناميد و گفت: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلاً»؛ (نعثل را بكشيد خدا او را بكشد!) «نعثل» در لغت به معناى پيرمرد احمق است و به معناى مرد ريش بلندِ پرمو نيز آمده و گاه گفته شده «نعثل» يك مرد يهودى ريش بلند بوده و معلوم نيست نامگذارى عثمان به «نعثل» از طرف عايشه روى كدام يك از اين معانى است ولى با اين حال هنگامى كه عايشه شنيد مردم بعد از عثمان، على(عليه السلام) را برگزيده اند گفت: اگر اين حرف صحيح باشد اى كاش آسمان بر زمين فرو ريزد! و از همان وقت مى گفت: «قَتَلُوا ابْنَ عُفَّانَ مَظْلُوماً»؛ (عثمان را مظلوم كشتند). سپس با تحريك طلحه و زبير، به عنوان مطالبه خون عثمان، مردم را به قيام بر ضدّ على(عليه السلام) فرا خواند.
سپس «ابن ابى الحديد» مى افزايد: «هنگامى كه عايشه تصميم بر قيام بر ضدّ على(عليه السلام) گرفت، مى خواست «اُمّ سلمه» يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با خود همراه كند، لذا از او دعوت كرد و براى او از مظلوميّت عثمان سخن گفت.
«اُمّ سلمه» در شگفتى فرو رفت و به او گفت: «تا ديروز مردم را بر ضد عثمان مى شوراندى و او را «نعثل» مى خواندى چطور امروز به خوانخواهى او برخاستى! با اين كه موقعيّت على(عليه السلام) را در نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوب مى دانى؟ اگر فراموش كرده اى يادآوريت كنم!».
عايشه گفت: «عيبى ندارد». سپس «اُمّ سلمه» داستانى از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نقل كرد كه نشان مى داد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را شايسته خلافت مى دانست. عايشه اين ماجرا را تصديق كرد؛ امّ سلمه پرسيد: «پس چرا مى خواهى با او مبارزه كنى؟» گفت: «براى اصلاح در ميان مردم!!».(1)
مورّخ معروف «طبرى» نيز نقل مى كند: هنگامى كه عايشه گفت عثمان را مظلوم كشتند و من به خونخواهى عثمان بر مى خيزم؛ كسى به او گفت: به خدا سوگند! نخستين كسى كه بر عثمان ايراد گرفت تو بودى و تو بودى كه مى گفتى: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً فَقَدْ كَفَرَ»؛ (نعثل را بكشيد كه كافر شده است).
عايشه گفت: «آرى، ولى مردم نخست عثمان را توبه دادند و پس از توبه او را كشتند. من قبول دارم كه چنين سخنى را درباره او گفتم، ولى الان مى گويم او مظلوم بود و اين سخن از سخن اوّل بهتر است!».(2) شبيه همين معنا را «ابن اثير» در كتاب «كامل» نقل كرده است.(3)
«بخارى» در «صحيح» خود داستان حسد ورزيدن عايشه نسبت به حضرت خديجه را نقل مى كند با اينكه خديجه قبل از ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله) با عايشه، از دنيا رفته بود.(4)
داستان رسيدن عايشه در مسير راه خود، به سوى بصره، به يك آبادى به نام «حَوْئَب» و سر و صداى سگ هاى آبادى، معروف است؛ در آنجا وقتى كه عايشه نام «حوئب» را شنيد، به ياد سخنى افتاد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان هشدار به او گفته بود: «بترس! از آن روزى كه به راهى مى روى كه سگ هاى «حوئب» در آنجا در اطراف تو سر و صداى زياد خواهند كرد». عايشه سخت نگران شد و تصميم گرفت از همانجا بازگردد؛ ولى كسانى كه با اين كار سخت مخالف بودند، پنجاه نفر از «اَعراب» بيابانى آنجا را ديدند و قول پاداش به آنها دادند تا بيايند و شهادت دهند اين جا «حَوْئَب» نيست!.(5)
عايشه در شب سه شنبه 10 شوّال سال 57 يا 59 در مدينه از دنيا رفت و ابوهريره بر جنازه او نماز خواند و او را در بقيع به خاك سپردند.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.