پاسخ اجمالی:
امام(ع) در بخشی از خطبه 111 به دو نكته مهم درباره وضع زندگى دنيا و كم ارزشی مواهب آن اشاره مى فرمايد؛ اول این که هيچ چيز در آن قابل اعتماد نيست، و بعد این که تمام شيرينى هاى آن با تلخى همراه است، لذا مى فرمايد: «حكومت دنيا ناپايدار و همواره دست به دست مى گردد، زندگى آن تيره و شيرينى آن تلخ است، زندگانش همواره در معرض مرگ و تندرستانش در معرض بيمارى اند و ...».
پاسخ تفصیلی:
امام(علیه السلام) در بخشی از خطبه 111 نهج البلاغه به دو نكته مهم درباره وضع زندگى دنيا و كم ارزش بودن مواهب مادى اشاره نموده اند؛ نخست اين كه، هيچ چيز در آن قابل اعتماد نيست، ایشان در این باره مى فرمايد: (چه بسيار كسانى كه بر آن دنيا تكيه كردند، ناگهان آنها را به درد و رنج افكند، و چه بسيار افرادى كه به آن اطمينان نمودند ولى آنها را بر زمين كوبيد، چه افراد صاحب جاه و جلالی كه دنيا آنها را حقير و كوچك ساخت و متكبران فخرفروشى كه به خاك مذلّتشان انداخت)؛ «كَمْ مِنْ واثِق بِها قَدْ فَجَعَتْهُ، وَ ذِي طُمَأْنِينَة إلَيْها قَدْ صَرَعَتْهُ، وَ ذي اُبَّهَة(1)قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً، وَ ذِي نَخْوَة قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلاً».آرى هيچ كس در هيچ پست و مقام و موقعيتى از حوادث دردناكى كه به طور ناگهانى گريبان افراد را مى گيرد در امان نمى باشد، شاهان بزرگ، قهرمانان قوى پيكر، ثروتمندان پر تجربه، و جوانان شاداب و زيبا، همه و همه در معرض هجوم اين حوادث ناگهانى هستند، حوادثى كه يك شبه نعمتها را مى گيرد و عزيزترين عزيزان را بر خاك مذلّت مى نشاند و تاريخ پر است از اين گونه حوادث.
طبرى در تاريخ خود مى نويسد: «سليمان بن عبدالملك» روزى لباس گرانبها و عمامه سبز رنگى پوشيد و نگاه در آيينه كرد و از چهره خود لذّت برد، و از روى مباهات گفت: (من پادشاه جوان جوانبختم ولى بعد از اين ماجرا تنها يك هفته زنده بود).(2)
وبه گفته شاعر:
بهار عمر بسى دلفريب و رنگين است *** ولى چه سود كه دارد خزان مرگ از پى.
ديگر اين كه: تمام شيرينى هاى آن با تلخى آميخته و پيروزيها با شكست توأم است، مى فرمايد: (حكومت دنيا ناپايدار و همواره دست به دست مى گردد، زندگى آن تيره، گوارايی اش، ناگوار، شيرينى آن تلخ، غذاى آن مسموم، و طنابهايش كهنه و پوسيده است!)؛ «سُلْطانُها دُوَّلٌ(3)وَ عَيْشُها رَنِقٌ(4)وَ عَذْبُها اُجاجٌ(5)، وَ حُلْوُها صَبِرٌ(6)وَ غِذَائُها سِمَامٌ(7)و أَسْبابُها رِمامٌ(8)».
و در ادامه آن مى افزايد: (زندگانش همواره در معرض مرگند و تندرستانش در معرض بيمارى، حكومتش بر باد رفته، نيرومندانش مغلوب، صاحبان نعمتش رو به فنا، و همسايگانش غارت زده اند!)؛ «حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْت، وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْم، مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ وَ عَزِيْزُها مَغْلُوبٌ، وَ مَوْفُورُها(9)مَنكْوُبٌ(10)، وَ جارُها مَحْروُبٌ(11)».
آرى لذات و مواهب دنيا حتى در زمانى كه وجود دارد آميخته با انواع درد و رنجهاست. حاكمان مقتدر را از دور مى بينيم و گاه بر قدرت و سطوت آنها غبطه مى خوريم، اما هنگامى كه نزديك مى شويم مى بينيم او حتى از نزديكترين دوستانش در وحشت است و از اين كه نمى داند فردا چه مى شود سخت نگران است.
این وضعیت به همان داستانى مى ماند كه شخصى آرزوى يك روز سلطنت و نشستن بر تخت پادشاهى كرده بود، به خواسته اش ترتيب اثر دادند، امّا بالاى سرش خنجر برنده سنگينى آويزان كرده بودند كه به يك موى بسته بود، و او هر لحظه احتمال مى داد، آن مو پاره شود و خنجر بر فرقش فرود آيد، پيوسته پا به پا مى كرد و آرزو مى كرد: هر چه زودتر آن روز تمام شود و از شر تخت و تاجى كه با خطرات آن خنجر آميخته است، رهايى يابد، و به تعبير امام(عليه السلام) همه طنابهاى به ظاهر محكم دنيا پوسيده است و بر هيچ يك نمى توان اعتماد كرد.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.