پاسخ اجمالی:
كساني از «مرگ» مى ترسند كه مرگ را با نيستى و فنا مساوى مى دانند يا به خاطر آن كه پرونده اعمالشان سياه و تاريك است از آن مى گريزند؛ البته دلبستگى ها و وابستگى ها به زندگى دنيا و علاقه شديد به مال و مقام و زرق و برق ها نيز انسان را از مرگ مي ترساند؛ اما آنها كه مرگ را فنا نمى دانند و پرونده آنها روشن است و از وابستگى ها و دلبستگى ها به دنيا آزاد هستند ترسي از مرگ ندارند.
پاسخ تفصیلی:
ترس از مرگ براى انسان هاى معتقد به معاد مفهومى ندارد مگر آن گروه كه داراى پرونده اى سياه و تاريكند و از مجازات هاى الهى در سراى ديگر بيمناكند. به تعبير ديگر تنها سه كس از مرگ مى ترسند:
اوّل: كسانى كه مرگ را با نيستى و فنا مساوى مى دانند؛ نيستى وحشتناك است و فقر و بيمارى و ضعف و ناتوانى همه مايه وحشت است؛ چون به معناى نيستى ثروت و سلامت و توان و قدرت است، انسان يك موجود است و داراى هستى است و هستى با هستى آشنا است و جنس خود را همچو كاه و كهربا است. اما با نيستى هيچگونه تناسب و سنخيت ندارد، بايد از آن بگريزد و بايد از آن فرار كند. ولى اگر مرگ را به معناى نردبانى براى صعود به «هستى برتر» تفسير كنيم و جهان پس از مرگ را از نظر وسعت و نعمت قابل مقايسه با اين جهان ندانيم، دنيا را زندان و مرگ را آزادى از اين زندان بشمريم، زندگى كنونى را همچون قفس براى مرغ روح و مرگ را به معناى گشوده شدن اين قفس و به پرواز درآمدن روح معنا كنيم، نه تنها مسأله وحشتناكى نخواهد بود؛ بلكه در موقع خود دوست داشتنى و مطبوع است و به گفته آن حكيم دانشمند:
بمير اى حكيم از چنين زندگانى *** كز اين زندگى چون بميرى بمانى!
سفرهاى علوى كند مرغ جانت *** چو از چنبر آز، بازش رهانى
و به گفته شاعر ديگر:
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك *** چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم
خرم آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست *** به هواى سر كويش پر و بالى بزنم!
و سرانجام شاعر ديگرى با آغوش باز از مرگ استقبال كرده و آن را به سوى خود فرا مى خواند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ!
من ز او جانى ستانم جاودان *** او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ!
روشن است با چنين برداشتى از مسأله مرگ، كسى از آن نمى ترسد و وحشت و هراس به خود راه نمى دهد، نمى گوييم انتحار مى كند؛ چراكه اين زندگى را براى اندوختن سرمايه بيشتر و كسب زاد و راحله براى سفر آن جهان می خواهد، بلكه مى گوييم: هنگام جدا شدن از آن با آغوش باز پر مى كشد و با شهامت و شجاعت به استقبال چيزى مى رود كه به او حيات نوين مى بخشد.
دوّم: كسانى هستند كه ايمان به زندگى پس از مرگ دارند و هرگز مرگ را به معناى فنا و نيستى تفسير نمى كنند؛ ولى به خاطر آنكه پرونده اعمالشان سياه و تاريك است از بيم مجازات هايى كه پس از مرگ و در صحنه قيامت در انتظار آنهاست از آن مى گريزند همانند مجرمانى كه به خاطر پرونده سياهشان پيوسته آرزو مى كنند روز محاكمه به عقب بيفتد و همچنان در زندان بمانند! اين گروه نيز حق دارند از مرگ بترسند آزاد شدن از زندان خوب است اما نه براى مجرمى كه او را از زندان به سوى چوبه دار مى برند.
سوّم: اين نكته نيز قابل توجه است كه دلبستگى ها و وابستگى ها به زندگى دنيا و علاقه شديد به مال و مقام و زرق و برق هاى ديگر انسان را از مرگ، مرگى كه اين امور را از دست او بيرون مى آورد بيزار مى كند. اما آنها كه نه مرگ را فنا مى دانند و نه پرونده تاريك و سياه دارند و نه وابستگى ها و دلبستگى ها، آنها را به زندگى مادى دنيا پيوند زده، دليلى ندارد كه كمترين وحشتى از مرگ به خود راه دهند.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.