پاسخ اجمالی:
سرچشمه ترس انسان از مرگ، آن است كه مرگ را به معنی نیستی و فناى مطلق می داند؛ و البته با این تفسیر چیزی وحشتناك تر از مرگ نخواهد بود. اما اگر مرگ را نوعی تولد بدانيم، و معتقد باشيم مرگ نوع كامل تر و عالى ترى از زندگى است، آنگاه مرگ زيبا و دوست داشتنى خواهد بود. از سویی جمعى نيز به خاطر پرونده سیاه اعمال خود، از مرگ وحشت دارند؛ گویا شكنجه هاى طاقت فرسا و مجازاتهاى دردناك پس از مرگ را با چشم خود مشاهده مى كنند.
پاسخ تفصیلی:
اصولا انسان از «عدم» و «نيستى» مى هراسد؛ از فقر مى ترسد، چون نيستى ثروت است از بيمارى مى ترسد، چون نيستى سلامت است از تاريكى مى ترسد، چون نور در آن نيست از بيابان خالى و گاهى از خانه خالى مىترسد، چون كسى در آن نيست حتى از مرده مى ترسد، چون روح ندارد، در صورتى كه از زنده همان شخص نمى ترسيد! بنابراين اگر انسان از مرگ مى ترسد به خاطر اين است كه مرگ در نظر او «فناى مطلق» و نيستى همه چيز است و اگر از زلزله و صاعقه و حيوان درنده وحشت دارد چون او را به فنا و نيستى تهديد مى كند.
البته از نظر فلسفى اين طرز روحيه چندان دور و بيراه نيست؛ زيرا انسان «هستى» است، و هستى با هستى آشناست و جنس خود را همچون كاه و كهرباست. اما با «نيستى» هيچ گونه تناسب و سنخيتی ندارد، پس بايد از آن بگريزد و فرار كند، چرا فرار نكند؟
ولى در اينجا يك سخن باقى مىماند و آن اينكه: همه اينها صحيح است اگر مرگ به معنى نيستى و فنا و پايان همه چيز تفسير شود، و راستى اگر اين چنين تفسير شود چيزى از آن وحشتناك تر نخواهد بود و آنچه درباره هيولاى مرگ گفته اند كاملاً به جا و به مورد است؛ اما اگر مرگ را - همچون تولد جنين از مادر - يك تولد ثانوى بدانيم، و معتقد باشيم با عبور از اين گذرگاه سخت، به جهانى گام مىگذاريم كه از اين جهان بسيار وسيعتر، پرفروغتر، آرام بخش تر و مملو از انواع نعمت هايى است كه در شرايط كنونى و در زندگى فعلى براى ما قابل تصور نيست، خلاصه اگر مرگ را نوع كاملتر و عالىترى از زندگى بدانيم كه در مقايسه با آن، اين زندگى كه در آن هستيم مرگ محسوب مى شود، در اين صورت مسلماً چيز نفرتانگيز و وحشتناك و هيولا، نخواهد بود، بلكه - در جاى خود - دلانگيز و رؤيايى و بسیار زيبا و دوست داشتنى است؛ زيرا اگر جسمى از انسان مى گيرد، بال و پرى به او مى بخشد كه بر فراز آسمان ناپيدا كرانه ارواح، با آن همه لطافت و زيبايى فوق حد تصور و خالى از هر گونه جنگ و نزاع و اندوه و غم، پرواز مى كند.
اينجاست كه شاعرى كه اين طرز تفكر را دارد به حكيم دانشمند دستور مى دهد:
بمير اى حكيم از چنين زندگانى *** كز اين زندگى چون بميرى بمانى
سفرهاى علوى كند مرغ جانت *** چو از چنبر آز بازش رهانى
مترس از حياتى كه در پيش دارى *** از اين زندگى ترس، كاينك در آنى!
و نيز شاعر ديگرى با مباهات و وجد و سرور مى گويد:
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم *** خوش آن دمى كه از اين چهره پرده بر فكنم
چنين قفس نه سزاى من خوش الحانى است *** روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
و ديگرى مىگويد:
مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك *** دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنم
خرّم آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست *** به هواى سر كويش پر و بالى بنم
بالاخره شاعر ديگر به مرگ فرياد مى زند و او را به سوى خود دعوت مي كند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من ز او جانى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
اينجاست كه چهره مطلب به كلى دگرگون مى شود و مسأله شكل ديگرى به خود مي گيرد كه هيچ شباهتى با شكل اول ندارد. بديهى است، آن كس كه چنين برداشتى از مسأله مرگ دارد هرگز نمى گويد مرگ بى حاصل، بدون دليل، و يا مثلاً از طريق انتحار و خودكشى، دريچه به آنچنان عالمى است، بلكه او به استقبال مرگى پرشكوه مى شتابد كه در راه هدف و آرمان پاك و آميخته با قهرمانى و فداكارى و شهامت باشد، مرگى كه انسان را از تن در دادن به ذلت و هر گونه بدبختى به خاطر چند روز عمر بيشتر مى رهاند.
عامل ديگر وحشت از مرگ
جمعى ديگر نيز هستند كه از مردن وحشت دارند؛ ولی نه بخاطر اينكه مرگ را به معنى فنا و نيستى مطلق تفسير می كنند، و منكر زندگانى پس از آن هستند؛ بلكه به خاطر اينكه آنقدر پرونده اعمال خود را سياه و تاريك مى بينند كه شكنجههاى طاقت فرسا و مجازاتهاى دردناك بعد از مرگ را گويا با چشم خود مشاهده مى كنند و يا لااقل چنين احتمالى را مى دهند. اينها نيز حق دارند از مرگ بترسند، زيرا به مجرمى مى مانند كه از پشت ميلههاى زندان آزاد شده و به سوى چوبه دار مى رود، البته آزادى خوب است، اما نه آزادى از زندان به سوى چوبه دار!
آزادى اينها هم از زندان بدن، يا زندان دنيا، توأم با رفتن به سوى چوبه دار است، «دار» نه به معنى اعدام؛ بلكه به معنى شكنجه هايى بدتر از آن اما آنها كه نه مرگ را فنا مى بينند، نه پرونده تاريك و سياه دارند چرا از مرگ بترسند؟ چرا از مرگ در راه هدفهاى پاك وحشت داشته باشند؟ چرا؟...(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.