پاسخ اجمالی:
از نمونه هاى تاريخى و عينى «معاد» كه قرآن بر آن تكيه كرده، سرگذشت ابراهيم(ع) و داستان مرغ هاى چهارگانه است. ابراهيم(ع) از خدا خواست تا چگونگي زنده كردن مردگان را به او نشان دهد. خدا فرمود: مگر به قدرت ما ايمان نداري؟ عرض كرد: چرا، ايمان دارم ولكن مي خواهم قلبم آرام گيرد. به دستور خدا، ابراهيم(ع) چهار مرغ را گرفت و سر بُريد و اجزاى آنها را با هم مخلوط كرد، بعد آن را چند قسمت نمود و هر قسمتى را بر كوهى نهاد. آن وقت نام هر پرنده را صدا زد و مشاهده كرد كه پرندگان يك يك زنده شدند و به سوي ابراهيم آمدند.
پاسخ تفصیلی:
يكى از نمونه هاى تاريخى و عينى معاد كه قرآن بر آن تكيه كرده، سرگذشت ابراهيم(عليه السلام) و داستان «طيور اربعه»؛ (مرغ هاى چهارگانه) است كه بعد از داستان عُزير بلافاصله در قرآن آمده است، مى فرمايد: «وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فُخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اَجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيْنَكَ سَعْياً وَ اَعْلَمْ أَنَّ الله عَزيزٌ حَكيمٌ»(1)؛ (به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر [به معاد] ايمان نياورده اى؟ عرض كرد: آرى، آورده ام ولى مى خواهم قلبم آرام يابد. [آرامشى كه از احساس و شهود برخيزد]. فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را [پس از ذبح كردن] قطعه قطعه كن [و در هم بياميز] سپس بر هر كوهى [كه در اطراف تو است] قسمتى از آن را قرار ده، بعد آنها را بخوان [به فرمان خدا زنده مى شوند و] به سرعت به سوى تو مى آيند و بدان خداوند توانا و حكيم است).
هرگاه ظاهر آيه را جدا از پيشداورى ها مورد توجه قرار دهيم و تحت تأثير القائات اين و آن نباشيم به وضوح نشان مى دهد كه ابراهيم(عليه السلام) مى خواست صحنه اى از احياى مردگان را براى آرامش خاطر ببيند و مأموريت پيدا كرد كه نمونه اى از آن را عملا با دست خود به فرمان خدا انجام دهد، نمونه اى كه در آن، اجزاء بدن مرغ هاى چهارگانه همچون ذرّات خاك هاى انسان ها به هم آميخته گردد و بعد مانند آن به هر سو پراكنده شود، سپس به فرمان خدا از گوشه و كنار جمع گردد و جامه حيات در تن بپوشد.
شأن نزولى كه بسيارى از مفسّران براى اين آيه ذكر كرده اند نيز گواه اين مدّعاست، او از كنار دريايى مى گذشت، مردارى را ديد كه قسمتى از آن در آب و قسمتى در خشكى است، پرندگان از يكسو و حيوانات دريايى از سوى ديگر، آن را طعمه خود قرار داده اند، ابراهيم(عليه السلام) در فكر فرو رفت كه چگونه اين اجزاى پراكنده يك بدن كه ممكن است جزء بدن تعداد بى شمارى جانداران ديگر شود، بار ديگر جمع و احياء مى گردد. بديهى است كه ابراهيم با توجه به مقام نبوت و ارتباط با وحى، به همه چيز ايمان داشت، ايمانى بالاتر از ايمانى كه حاصل استدلال هاى عقلى است؛ ولى او مى خواست در اين زمينه شهود حسّى داشته باشد و لذا خداوند چنين صحنه اى را براى او مجسّم كرد تا معاد جسمانى را به معناى دقيق كلمه با چشم خود ببيند و قلبش آرام گيرد.
جمله «فَصُرْهُنَّ» طبق تصريح بعضى از ارباب لغت و جمعى از مفسّران از ماده «صَور» بر وزن (قَوْل) به معناى تقطيع و پاره كردن است و اشاره به اين است كه ابراهيم(عليه السلام) مأمور بود مرغ هاى چهارگانه را ذبح كند و سپس پاره پاره كرده، در هم بياميزد ولى جمعى از ارباب لغت آن را به معناى متمايل ساختن تفسير كرده اند (مخصوصاً هنگامى كه با «الى» متعدى شود) به همين جهت بعضى از مفسّران به اصطلاح روشن فكر اصرار دارند كه ابراهيم(عليه السلام) مرغ هاى چهارگانه را هرگز پاره پاره نكرد، بلكه مأمور بود آنها را با خودش مأنوس كند و بعداً هر يك از آنها را بر بالاى كوهى بگذارد و بعد صدا زند تا به سوى او آيند! سپس این را مثالى براى احياء مردگان گيرد و بداند به همان آسانى كه او مرغ ها را صدا مى زند و به سوى او مى آمدند مسأله احياى مردگان در برابر قدرت خدا آسان است.(2)
ولى اينها گويا فراموش كرده اند كه اولا ابراهيم(عليه السلام) تقاضاى مشاهده احياء مردگان كرد و خداوند از طريق اين دستور دعوت او را اجابت فرمود: تا قلب ابراهيم(عليه السلام) مطمئن و آرام گردد، در حالى كه اگر مسأله به اينجا ختم شود كه مرغانى را بگيرد و تربيت كند و صدا بزند و بيايند، نه تنها خواسته ابراهيم(عليه السلام) كه مشاهده احياء مردگان و آرامش قلب بوده حاصل نمى گردد؛ بلكه اين فرمان هيچ گونه ارتباطى با آن درخواست ندارد و اگر در برابر چنين درخواستى چنين پاسخى از سوى يك فرد عادى داده شود ناموزون و زشت به نظر مى رسد تا چه رسد به اينكه از ناحيه خداوند آن هم در كلام فصيحى همچون قرآن باشد.
ثانياً تعبير «جزء» را به هريك از مرغ هاى چهارگانه تفسير كردن بسيار نامناسب به نظر مى رسد.
ثالثاً شأن نزولى كه براى آيه ذكر شده و روايات متعددى كه در منابع حديث آمده هيچ كدام متناسب با اين معنا نيست؛ بلكه صريحاً بيانگر اين حقيقت است كه ابراهيم(عليه السلام) چهار مرغ را گرفت و سر بُريد و اجزاى آنها را با هم مخلوط كرد، سپس آن را چند قسمت نمود و هر قسمتى را بر كوهى نهاد.(3)
و اما جمله «فصرهن» چه به معناى قطع كردن باشد و چه به معناى متمايل ساختن تأثيرى در محتواى آيه ندارد؛ چرا كه آيه به هر حال در مقام ارائه و نشان دادن چگونگى زنده شدن مردگان به فرمان خدا است.
همان گونه كه گفتيم مشكل براى كسانى كه سراغ اين گونه تفاسير براى آيات قرآن مى روند مسأله عدم پذيرش خوارق عادات است؛ چراكه با مذاق طرفداران مكاتب مادّى ناسازگار است، به همين دليل خود را در اين سنگلاخها وارد مى سازند، در حالى كه وجود معجزه و خوارق عادات در تمام مذاهب از بديهيات است حتّى در جهان طبيعت هم خوارق عادات زيادى مى بينيم كه علم روز از تفسير آن عاجز است.(دقت كنيد)
در اينكه مرغ هاى چهارگانه كدام يك از انواع مرغ ها بودند معروف اين است كه: طاووس، خروس، كبوتر و كلاغ بوده است كه هر يك از آنها مظهر روحيّه و صفات ويژه اى هستند و گاه حركات انسان ها را به آنها تشبيه مى كنند. طاووس، مظهر كبر و خودنمايى، خروس مظهر تمايلات شديد جنسى، كبوتر مظهر لهو و بازيگرى و كلاغ مظهر آرزوهاى دراز! ولى احتمالات متعدد ديگرى نيز در تفاسير وارد شده، از جمله: نام هدهد، بوم، شاهين و كركس در كلمات مختلف مفسّران آمده است.(4) ولى معلوم است كه ويژگى مرغان مزبور تأثيرى در اصل مسأله ندارد، همين اندازه معلوم است كه انواع مختلفى از پرندگان بوده تا بتواند نشانه اى از آميخته شدن خاك هاى مختلف انسان ها با يكديگر بوده باشد. تعداد كوه هايى كه اجزاء آن بر آن نهاده شده، در روايات ده عدد ذكر شده و به نظر مى رسد كه اين حادثه بعد از ورود ابراهيم(عليه السلام) به شام اتفاق افتاده باشد؛ زيرا سرزمين بابل كوهى ندارد.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.