پاسخ اجمالی:
شناخت فلسفه آفرینش و خلقت انسان به شناخت عالم پس از مرگ کمک می کند. تکامل و تربیت نوع انسان، هدف از خلقت انسان می باشد و این هدف با مرگ انسان پایان نمی یابد؛ بلکه به شکل عالی تری پس از مرگ ادامه خواهد یافت. از این رو انعکاس فلسفه آفرینش و قانون تکامل را می توان در آیات قرآن، بویژه آیات سوره واقعه جستجو کرد، که همگی گواهی می دهند حیات واقعی با مرگ جسم پایان نمی پذیرد.
پاسخ تفصیلی:
فلسفه آفرينش مى گويد: عالم پس از مرگ وجود دارد و شناخت فلسفه آفرينش و خلقت انسان به شناخت عالم پس از مرگ كمك مى كند. بالاخره روزى منظومه شمسى خاموش مى گردد! آيا چرخ هاى تكامل انسان هم پس از آن همه پيشرفت از كار مى افتد؟ آيا اين بيهوده كارى نيست؟!... .
غالباً سؤال مى كنند فلسفه آفرينش ما و اين جهان وسيع چيست؟ اگر ما آفريده نمى شديم چه مى شد؟ باغبان، درخت را براى ميوه مى كارد، باغبانِ عالَمِ هستى، ما را براى چه كاشته است؟ ما كه نمى فهميم براى چه آمده ايم؟ و براى چه هستيم؟ و براى چه خواهيم رفت؟ به همين دليل، احساس بيهودگى و پوسيدگى مى كنيم، و اين احساس رنج دهنده هر وقت از كار روزانه فارغ مى شويم و لحظه اى در فكر فرو مى رويم به ما دست مى دهد و مطالعه آثار بعضى از فلاسفه و شعرا نيز نشان مى دهد آنها نيز چنين احساسى را داشته اند.
ولى براى حل اينگونه سؤالات به ظاهر پيچيده بايد از نقاط روشن و ساده شروع كرد، همان نقاط روشنى كه «دكارت» فيلسوف معروف فرانسوى، مكتب خود را روى آن بنا نهاد.
فرض كنيد از كنار شهرى عبور مى كنيم در بيرون شهر چشم ما به ساختمان عظيم و پرشكوهى مى افتد كه تازه از زير دست نقاش بيرون آمده، از آن ديدن مى كنيم، اسلوب جالب، نقشه عالى، معمارى خيره كننده، روشنايى كافى و انتخاب صحيح مصالح، تحسين و اعجاب ما را بر مى انگيزد، ما از نظر اصولى هر چيزى را در جاى خود و حساب شده مى يابيم؛ اما نمى دانيم اين ساختمان پرشكوه براى چه ساخته شده است؟
آيا عقل و منطق به ما اجازه مى دهد كه فكر كنيم تمام اجزاء اين ساختمان حساب شده و روى هدف است، اما مجموعه آن بيهوده و بى هدف است؟ قطعاً نه، آن كس كه در كوچكترين جزء، هدفى را داشته چگونه ممكن است كل را فراموش كند؟
حالا به درون كارگاه عظيم وجود خودمان فرو مى رويم قلب را مى بينيم كه با صداى موزون و حركات منظم و پى در پى خود بدون يك لحظه توقف در وسط سينه ما ايستاده و كار مى كند، آنچه درباره ساختمان قلب شنيده ايم از دريچه ها، بطنها، دهليزها، رگ هاى خارج كننده خون و رگ هاى داخل كننده خون، همه را در جاى خود مى بينيم كه هر كدام هدفى دارند و به دنبال آن در حركتند، حتى يك جزء زائد و بى هدف در اين تلمبه خودكار نمى بينيم و كار آن، تغذيه و تهويه و سيراب كردن و شستشوى تمام سلول هاى بدن است، از آن مى گذريم و به تماشاى معده و سپس كبد، كليه، ريه و ماهيچه ها و... مى پردازيم مى بينيم همه داراى برنامه و هدف هستند.
سپس به كارگاه عجيب مغز وارد مى شويم و پس از بررسى يك يك دستگاه هاى بدن و گيرنده ها و فرستنده ها و دستگاه هاى كنترل كننده به فكر فرو مى رويم و از خود مى پرسيم آيا ممكن است كوچكترين دستگاه هاى بدن ما - حتى يك مژه - هدفى داشته باشد، اما مجموعه اين انسان، پوچ و بيهوده و بى هدف باشد؟ آيا عقل اجازه مى دهد كه حتى چنين احتمالى را در مغز خود راه بدهيم؟
و سپس از درون خود بيرون مى آئيم و بر بال هاى فرشتگان دور پرواز خيال سوار مى شويم، و به سير عالم هستى مى پردازيم، مى بينيم در كنار هر اتمى تابلويى نصب شده و هدف آفرينش آن اتم روى آن نوشته شده و ما در پرتو علم و دانش اين قدرت را پيدا كرده ايم كه اين خطوط را به مقدار وسيعى بخوانيم.
اكنون كه در همه ذرات اين جهان هدفى مى يابيم، آيا راستى مجموعه اين جهان پهناور مى تواند بى هدف باشد؟ آيا در كنار اين عالم پهناور تابلوى بزرگى براى نشان دادن هدف نهائى نصب نشده كه بر اثر عظمتش نمى توانيم آن را در لحظات نخست ببينيم و آيا روى اين تابلوى بزرگ چيزى جز كلمات «تكامل و تربيت» به چشم مى خورد؟(1)
اكنون كه دانستيم هدف از آفرينش ما تكامل و تربيت ما بوده و اين است فلسفه آفرينش انسان، بايد ببينيم آيا اين تكامل مى تواند با مرگ ما پايان يابد و همه چيز با مرگ ما تمام شود؟ آيا اين زندگى كوتاه مدت با آن همه دردسرها و بدبختيها و رنجها مى تواند هدف اين آفرينش بزرگ باشد؟ آيا ما نردبان ترقى ديگرانيم؟
ممكن است بگوئيم: با مرگ ما جهان انسانيت پايان نمى پذيرد؛ بلكه ما جاى خود را به افرادى مترقى تر و پيشرفته تر مى دهيم و به اين ترتيب قافله تكامل همچنان پيش مى رود، امروز در جنبه هاى مادى و تكنولوژى، و فردا در جنبه هاى اخلاقى و انسانى.
بنابراين، فلسفه آفرينش، تكامل و تربيت نوع انسان است نه افراد. و اين تكامل نوعى، با مرگ افراد نابود و متوقف نمى گردد و همچنان پيش خواهد رفت؛ ولى اين پاسخ شباهت به يك داروى مُسكّن دارد و هرگز نمى تواند مشكل اصلى را حل كند چرا كه:
اولاً: آيا ادامه تكامل نوع انسان، با فنا و نابودى يك فرد، تبعيض ظالمانه نيست؟ اگر محصول زندگى ما فراهم كردن يك سلسله امكانات براى پيشرفت آيندگان است و ما خودمان هيچ نتيجه اى جز نردبان ترقى آيندگان شدن، و جز براى آنها بيگارى كردن نمى بريم، آنها را نابرده رنج، گنج ميسر مى شود، و ما رنج بران را سهمى از آن گنج نيست، اين با عدالت مطلقه اى كه بر هستى حكومت مى كند چگونه سازگار است؟ (چون تمام اين بحثها بعد از قبول وجود خدا و صفات اوست) بنابراين مرگ نمى تواند نقطه پايان حتى براى يك فرد باشد و گرنه مسأله پوچى و بيهودگى حيات انسانى زنده خواهد گشت.
ثانياً: همه دانشمندان به ما مى گويند: سياره اى كه ما روى آن زندگى مى كنيم در آينده - آينده اى كه از نظر مقياس هاى فضائى چندان دور نيست - به خاموشى مى گرايد، و تمدن فوق العاده عالى و تكامل يافته آن نيز تدريجاً يا بطور ناگهانى خاموش مى گردد، و زمين تبديل به كره اى ويران و سرد و خاموش مى شود و آنگاه اين فكر پيش مى آيد كه از اين آمد و شد چه حاصلى به دست آمد؟ آيا اين كار شبيه به ساختن يك تابلوى بسيار نفيس و زيبا و شكستن و نابود كردن آن نيست؟ اما اگر قبول كنيم كه زندگى انسان - به شكل ديگر و در جهانى وسيع تر - تا بى نهايت ادامه مى يابد آنگاه است كه مى توانيم فلسفه آفرينش را به روشنى لمس كنيم و شاهد ادامه قانون تكامل بوده باشيم.
بنابراين فلسفه آفرينش و قانون تكامل انسان به ما مى گويد: مرگ نمى تواند نقطه پايان زندگى باشد و زندگى به شكل عاليتر پس از مرگ همچنان ادامه خواهد يافت.
انعكاس اين منطق را در قرآن با اينكه قرآن مجيد در لا به لاى سوره هاى مختلف از رستاخيز و زندگى پس از مرگ و جزئيات آن بحث مى كند، مى بينيم. بعضى از سوره هاى قرآن از آغاز تا پايان به مسأله معاد مى پردازد، از جمله سوره واقعه كه تقريباً سراسر آن بحث معاد است و از آيه 57 تا 73 (هفده آيه) همين بحث فلسفه آفرينش و قانون تكامل را به شكل جالبى با ذكر چند مثال تعقيب مى كند كه خلاصه مجموع آن چنين است:
«شما چگونه در رستاخيز ترديد مى كنيد» با اينكه:
اولاً: ما شما را آفريديم و به صورت نطفه اى در رحم مادر قرار گرفتيد و سير تكاملى خود را پيموديد و انسانى كامل شديد. آيا آن كس كه اين سير تكاملى نطفه را در جنين رهبرى مى كند ممكن است آن را پس از به ثمر رسيدن متوقف سازد و يا ممكن است از تجديد حيات بعد از مرگ ناتوان باشد؟
ثانياً: شما به اين دانه اى كه در زمين مى افشانيد بنگريد، آيا شما مراحل تكامل آن را رهبرى مى كنيد، ما اگر مى خواستيم محصول آن را چيزى جز كاه خشكيده قرار نمى داديم؛ اما ما اين جهان را به سوى تكامل پيش مى بريم و از يك دانه گندم دانه ها مى رويانيم و سپس جزء بدن انسان مى شود و مرحله تازه اى از تكامل را سير مى كند. آيا ممكن است اين شعله فروزان تكامل با مرگ اين انسان بكلى خاموش گردد و سرانجام تبديل به خاك بى ارزش شود؟ آيا اين عمل، بيهوده كارى نيست؟
ثالثاً: اين آب گوارايى را كه شما مى نوشيد بنگريد، فراموش نكنيد كه آب شور و تلخ و ناگوارى در دريا بود، ما آن را تصفيه كرديم و به صورت ابر به آسمان فرستاديم ما مى توانستيم (املاح آن را نيز همراه آن به آسمان بفرستيم و) آن را آب تلخى قرار دهيم. ولى نه، چنين نكرديم و قانون تكامل را در آن پياده نموده آب گوارا از آن ساختيم كه جزء بدن گياهان و سپس انسانها گردد، آيا با مرگ انسان اين بساط تكامل را بر مى چينيم؟ آيا اين بيهوده كارى نيست؟
رابعاً: اين آتشى را كه مى افروزيد بنگريد، آيا شما درخت و چوب آن را ايجاد كرديد؟ يا ما بوديم كه براى يادآورى شما و همچنين رفع نيازمندي هايتان آن را آفريديم؟ ما بوديم كه به آفتاب فرمان تابش داديم و انرژي هاى پراكنده آن را از طريق تابش در بدنه درخت و چوب آن ذخيره كرديم، تا بتوانيد در چند لحظه كوتاه، مجموعه اى از انرژى آفتاب را به صورت شعله هاى داغ از درون آن بيرون بكشيد و از آن انرژى، در حيات خود استفاده كنيد و جزء خود سازيد. ما كه اين انرژى را در مسير تكامل مرحله به مرحله رهبرى كرديم تا ميوه اى به نام انسان داد آيا ممكن است با مرگ او همه چيز پايان يابد، نه: چنين نيست. همه اينها گواهى مى دهند كه حيات واقعى با مرگِ جسم پايان نمى پذيرد.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.