پاسخ اجمالی:
اگر مرگ، نقطه پایان حیات انسان باشد، آفرینش انسان بیهوده خواهد بود. مطالعه در جهان هستی، شکوه و اسرار آفرینش را آشکار می سازد. از سوی دیگر باور کردنی نیست که هدف از آفرینش انسان، تنها همین زندگی کوتاه باشد و پس از آن همه آموزش ها و آمادگی های روحی، این دفتر بکلی بسته شود. قرآن در این رابطه می فرماید: «آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز گردانده نمى شويد؟» در واقع عدم وجود معاد و زندگى پس از مرگ، آفرينش را بيهوده خواهد نمود.
پاسخ تفصیلی:
اگر مرگ نقطه پايان باشد، آفرينش جهان بيهوده خواهد بود و ايمان به يك مبدأ علم و حكمت در جهان هستى از ايمان به «زندگى پس از مرگ» قابل تفكيك نيست.
افسوس كه سوداى من سوخته خام است *** تا پخته شود خامى من عمر تمام است!
كوزه گرى را فرض كنيم كه كوزه اى را مى سازد همين كه از كوره در آمد، آن را به زمين مى زند و مى شكند، آيا در حماقت اين كوزه گر ترديد خواهيد كرد؟ اگر اين كوزه گر هنرمند هم باشد و نقش و نگارهاى بسيار جالب و زيبا روى آن نقش كند، و يك اثر هنرى به معنى واقعى - نه به معنى مسخ شده و تهوع آور آن - به وجود آورد، و سپس بيهوده آن را بشكند، آيا ممكن است او را عاقل بدانيم؟
مهندس ثروتمند و ماهر و باذوقى را در نظر بگيريد كه با صرف هزينه اى سنگين، ساختمان پرشكوه و زيبايى با بهترين مصالح و حساب شده ترين نقشه ها، بسازد كه هر بيننده اى را به اعجاب و تحسين وادارد، و يا با همين هزينه، دست به احداث سد عظيمى بزند و پس از اتمام ساختمان، يا سد، با تشريفات و مراسم پرشكوه و جالبى آن را افتتاح كند و از همه شخصيت ها براى اين مراسم دعوت نمايد.
اما فردا در جرايد بخوانيم كه آقاى مهندس، ساختمان و سد مزبور را با چند ديناميت نيرومند منفجر ساخته است و در مصاحبه اى كه با خبرنگاران انجام داد، چنين توضيح داده است كه هدف او از اين ساختمان اين بوده كه يك روز در آن استراحت كند و يا چند ساعت با قايق روى درياچه سد به گردش پردازد! چقدر اين سخن كودكانه و دور از عقل است؟ نه تنها يك فرد حكيم و دانشمند از چنان كار بيهوده و بى حاصلى بر كنار است، از يك آدم بى سواد هم چنين كاري بعيد به نظر مى رسد.
اگر تشكيلات و سازمان اين عالم پهناور را بنگريم و به عظمت و دقتى كه در ساختمان اين جهان عموماً، و انسان از نظر جسمى و روحى خصوصاً، به كار رفته بينديشيم، خواهيم دانست كه «مرگ» نمى تواند پايان زندگى بشر و نقطه توقف هستى او باشد؛ زيرا در اين صورت زندگى او و جهانى كه پيرامون اوست بى حاصل يا نامفهوم، و غير منطقى خواهد بود، و درست شبيه به كار آن كوزه گر و مهندس بيهوده كار است.
مطالعه جهان آفرينش هم از نظر «عظمت» و هم از نظر «دقت» اين حقيقت را اثبات مى كند كه اين جهان بيش از آنچه تصور مى كنيم وسيع و پرشكوه و اسرارآميز است. به گفته «اينشتين» در كتاب «فلسفه نسبيت»: «آنچه ما از كتاب بزرگ تكوين و آفرينش خوانده ايم بيش از صفحه [يا صفحاتى] نبوده است و ما در پرتو جهش عظيم دانش بشرى تنها با الفباى اين كتاب عظيم آشنا شده ايم».
و به اين سخن بايد اضافه كرد: اين كتابى است كه جلد روئين آن را «ازليّت» و جلد زيرين آن را «ابديّت» تشكيل مى دهد و اوراق آن پهنه زمين و آسمان را فرا گرفته، كلمات و حروف آن را منظومه ها و ستارگان و كرات عظيم و كهكشانها تشكيل مى دهند و چه عمر طولانى و شايستگى بى نظيرى مى خواهد كه كسى همه اين كتاب را بخواند، اگر چنين چيزى امكان داشته باشد.
و يا به گفته پرفسور «كارل گيلزين» در كتاب «سفرى به جهان هاى دور دست»: «مجموعه غول پيكر ستارگان يا كهكشانها، همين جزاير فلكى كه پيرامون محور خود مى چرخند و در فضا شناورند در فواصل عظيمى از هم قرار دارند كه انديشيدن آن نيز دشوار است. هر يك از اين كهكشانها شامل چندين ميليارد ستاره است، فواصل آنها چنان عظيم است كه پرتو نور (با آن سرعت بى نظير و سرسام آور) گاهى صدها هزار سال وقت لازم دارد تا فاصله ميان دو ستاره را كه در مرزهاى يك كهكشان قرار دارند طى كند».(1)
دقتى كه در ساختمان كوچكترين واحد اين جهان به كار رفته همانند دقتى كه در ساختمان عظيم ترين واحدهاى غول پيكر آن ديده مى شود حيرت انگيز است و «انسان» - در اين ميان - لااقل كاملترين موجودى است كه ما تاكنون شناخته ايم، و با آن ساختمان عجيب خود، عالى ترين محصول اين جهان - البته تا آنجا كه ما مى دانيم - محسوب مى گردد.
از سوى ديگر:
مشاهده مى كنيم كه اين انسان - كه عالى ترين محصول شناخته شده اين دستگاه است - در اين عمر كوتاه مدت خود كه در برابر عمر كواكب و كهكشانها لحظه اى بسيار زودگذر و ناپايدار است در ميان چه ناراحتى ها و مشكلاتى بزرگ مى شود.
دوران طفوليّت او - كه دشوارترين و پرمشقت ترين دوران هاى زندگى اوست - برنامه بسيار سنگين و طاقت فرسا دارد، در محيط تازه اى گام گذارده كه همه چيز براى او نامأنوس و تازه است او حتى طرز نگاهدارى آب دهان را نمى داند و بايد با تجربيات زياد و آزمايشها و تمرين هاى مكررى كه روزها به طول مى انجامد بر عضلات لب و اطراف دهان، و طرز مهار كردن اين چشمه جوشان مسلط گردد. او جهت صدا را نمى شناسد، از اندازه گيرى فاصله ها با چشم خود كاملاً بى خبر است و شايد در آغاز همه چيز را روى يك صفحه و نزديك به چشم خود مى پندارد، از حركت دادن امواج هوا روى تارهاى صوتى و ايجاد انواع صداها و سپس شكستن و بريدن و شكل دادن به صداها، به وسيله حركات ماهرانه و چابك زبان و عضلات دهان و گلو كمترين اطلاعى ندارد و شب و روز بيش از يك جوان دانشگاهى بايد در همان گاهواره فراموش شده برنامه اجرا كند، درس بخواند و تمرين كند، تا به محيط زيست خود آشنا و بر ابزار بهره بردارى آن مسلّط گردد.
و در ضمن با انواع بيمارى ها به مبارزه برخيزد تا بتواند سرانجام هماهنگى با محيط را تحمّل نمايد، و در هر حال تمرين هايى را كه او مى كند تا به محيط آشنا گردد بيش از تمرين هاى طاقت فرساى فضانوردان براى زيست در كره ماه، واجد اهميت است، و به اين ترتيب دوران پرمشغله كودكى را با تمام دردسرهايش پشت سر مى گذارد.
هنوز نفسى تازه نكرده دوران پرغوغاى جوانى با طوفان هاى شديد و كوبنده اش فرا مى رسد و او را پى در پى در ميان امواج خود مى فشارد تا نيروى تازه اى به جان و روح او بدهد، از اين كوره حادثه بايد به كوره ديگر، و از آن به كوره هاى جديد، نقل مكان كند تا تدريجاً خامى او بريزد و پخته شود.
هنوز جاى پاى خود را كاملاً محكم نكرده فصل شباب گذشته و دوران كهولت و سپس پيرى فرا رسيده است، كه كم كم دارد چيزى از زندگى مى فهمد از اشتباهات گذشته - كه قسمتى از آنها براى رسيدن به حالت نضوج و پختگى اجتناب ناپذير بود - ناراحت و نگران است و مشغول بررسى و تهيه بيلان و جبران آنهاست و پيش خود فكر مى كند كه اكنون از نظر پختگى و تجربه، آماده زندگى جديد است؛ اما افسوس كه نيروى جوانيش تحليل رفته و زير لب آن شعر معروف را زمزمه مى كند:
مرد هنرمند هنرپيشه را *** عمر دو بايست در اين روزگار
تا به يكى تجربه اندوختن *** با دگرى تجربه بستن به كار!
اما كسى نيست كه اين دستور او را اجرا كند، و به زودى لحظه مرگ فرا مى رسد و همه قالب ها فرو مى ريزند و تمام پختگي ها، تجربه ها، دانش ها و... به خاك مى روند! از اينها گذشته دوران هاى سه گانه عمر با تمام برنامه هاى فشرده اش جولانگاه حوادث دردناك طبيعى و اجتماعى، از دست رفتن دوستان و عزيزان، ناكامي ها، تلخي ها و اندوه هاى فراوان است.
خوب، حالا كلاه خود را قاضى كنيم؛ آيا باور كردنى است كه هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم و شگرف آفرينش، مخصوصاً هدف از آفرينش اين دنياى كوچك عجيبى كه نامش «انسان» است تنها همين زندگى، همين آمد و رفت آميخته با هزاران ناراحتى باشد، و پس از آن همه آموزشها و آمادگي هاى روحى كه به نظر مى رسد جنبه مقدماتى براى زندگى ديگرى دارد، اين دفتر بكلى بسته شود و با يك عقب گرد وحشتناك آن سلول هاى عجيب مغزى كه محتوى بزرگترين پرونده هاى دنياست با مرگ، تبديل به ذرات ساده اى از خاك و غبار جهان طبيعت گردد؟ آيا اين شبيه به كار آن كوزه گر نيست؟ آيا شبيه به كار آن مهندس سازنده سد عظيم نيست؟ آيا اين با حكمت بالغه پروردگار مى سازد؟
باغبان درخت را براى ميوه مى نشاند، باغبان جهان هستى اين نهال عجيب را براى چه نشانده؟... براى همين چند روز پر دردسر!؟ آيا اگر - فرضاً - ما با همين عقلى كه داريم به جاى او بوديم چنين كارى را مى كرديم؟ تا چه رسد به او كه عقل است و علم و حكمت بى پايان.
چگونه مى توان باور كرد و اين همه غوغا را براى هدفى دانست كه تقريباً مساوى با هيچ است!؟ آيا اين شبيه به آن نيست كه كودكى را در يك رحم مصنوعى پرورش دهند آنگاه كه ورزيده و آماده زندگى شد او را بكشند؟ بنابراين آن كس كه ايمان به خدا و حكمت او دارد نمى تواند انكار كند كه با مرگ آدمى حيات او برچيده نمي شود. در قرآن مجيد در چند مورد به اين استدلال اشاره شده و با بيان كوتاه و لطيف در ضمن استفهام انكارى تجسم يافته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(2)؛ (آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز گردانده نمى شويد؟)، در اينجا عدم رجوع به سوى پروردگار (يعنى رستاخيز و ادامه حيات و حركت به سوى نقطه بى نهايت هستى) مساوى با عبث بودن آفرينش معرفى شده كه اگر پاى معاد و زندگى پس از مرگ در ميان نيايد، آفرينش به بيهودگى خواهد انجاميد.
«أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى * أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى * ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثَى * أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى»(3)؛ (آيا انسان چنين مى پندارد كه بى هدف رها مى شود؟ آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟ سپس بصورت خون بسته اى در آمد و خداوند او را آفريد و موزون ساخت و دو زوج مرد و زن از آن آفريد! آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟).
روى سخن در اينجا با منكران رستاخيز است، كه اگر به زعم آنها همه چيز با مرگ تمام مى شد آفرينش مهمل و بيهوده بود «سُدّى» در لغت به معنى مهمل است) به همين دليل بعضى از مفسران بزرگ اسلام گفته اند كه منظور از انسان در آيه بالا «اَلْكافِرُ بِالْبَعْثِ الْجاحِدُ لِنِعَمِ اللّهِ»(4)؛ (منكران رستاخيز و نعمت هاى گسترده پروردگار در زندگى ديگرند).
و راستى در خور ملامتند كه با مشاهده اين جهان و عظمت آن، جهان آينده را نمى بينند.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.