پاسخ اجمالی:
سرچشمه غم پرهيزكاران این است كه خود را در پيشگاه الهي مقصر مي دانند و به خاطر اين كه از عهده تكاليف الهي برنيامده اند غمگين اند. همچنین چون نمي توانند نسبت به عدم هدايت مردم و لجاجت آنها بر باطل بي تفاوت باشند غم دارند؛ مانند پيامبر(ص) که گویا خود را از این غم به هلاکت انداخته بودند. همچنين ایشان از فرو رفتن مردم در ناراحتى ها و شدائد زندگى رنج مى برند و غمگین اند.
پاسخ تفصیلی:
سرچشمه غم عارفان و پرهيزكاران از اين قبيل است:
1. مقصّر دانستن خود در پيشگاه الهى؛ و اينكه از عهده تكاليف الهى برنيامده اند، آن طورى كه بايد طاعت و فرمانبردارى خدا را نكرده اند، و همين احساس است كه همانند امام چهارم (كه از كثرت عبادت ملقّب به زين العابدين است) را وادار مى كند كه در دعاى ابوحمزه ثمالى با سوز و گذار چنين بگويد: «چه كسى بد حال تر از من است، اگر با اين حالت به قبر منتقل شوم، قبرى كه آن را براى خوابيدن مهيا نكرده ام و آن را با عمل صالح فرش نكرده ام؛ چرا نگريم در حالى كه نمى دانم مسير من به چه طرف است؟ و مى بينم نفس با من خدعه مى كند و روزگارم با من مكّارى و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده؛ چرا نگريم؟ مى گريم براى خروج نفس و جانم، مى گريم براى تاريكى قبرم، مى گريم براى تنگى لحدم، مى گريم براى سؤال منكر و نكير [دو فرشته اى كه در قبر، مسئول سؤال از من هستند]، مى گريم براى خارج شدن از قبرم، در حالى كه برهنه و ذليل و حمل كننده سنگينى بار اعمالم بر پشتم هستم...».
2. عدم هدايت مردم و لجاجت و تحجّر آنها بر باطل؛ عارف و پرهيزكار چنان تربيت شده كه گمراهى مردم را هم قابل تحمل نمى داند، از مصاديق بارز اين غمخواران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودند. آن حضرت آشكارا مشاهده مى كند كه بعضى چشم را روى هم گذارده تا نور را نبينند و از اين رو اندوه مى خورد، چرا چنين نباشد؟! وقتى مى بيند انسان هائى كه مى توانند به قله بلند حقيقت راه يابند، ره افسانه مى زنند؛ چرا محزون نشود وقتى مى بيند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاكت مى اندازند؟ كار به جايى مى رسد كه خطاب خداوندى به آن حضرت متوجه مى شود: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلاَّيَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»(1)؛ (شايد تو [اى رسول ما] نفس خود را هلاك كنى از اينكه خلق ايمان نمى آورند و هدايت نمى شوند).
3. فرو رفتن مردم در ناراحتى ها و مكروهات و شدائد زندگى؛ اهل عرفان و تقوى از ديدن مردم در اين وضع رنج مى برند، از اينكه خود در آسايش و مردم در زحمت هستند، اندوهناكند، و لااقل اگر كارى از دست آنها ساخته نباشد خود را در اين امور شريك و از نظر سطح زندگى همسطح آنان قرار مى دهند و بلكه پايين تر. مولاى ما و مولى الموالى در نامه خود به عثمان بن حنيف انصارى كه از طرف حضرت حاكم بصره بود، چنين مى نويسند: «أَأقْنَعُ مِن نَفْسِى بِاَنْ يُقَالَ اَمِيرُالمُؤمِنِينَ وَ لَا اُشَارِكُهُم فِى مَكَارِهِ الدَّهرِ؟ أَو أَكُونَ أَسْوَةً لَهُم فِى جَشُوبَةِ العِيْشِ»(2)؛ (آيا به همين قانع شوم كه گفته شود: من اميرمؤمنانم؟! اما با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم؟! و پيشوا و مقتدايشان در تلخيهاى زندگى نباشم؟! اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز اين گندم، و بافته هاى اين ابريشم براى خود خوراك و لباس تهيه كنم. اما هيهات كه هوا و هوس بر من غلبه كند و حرص و طمع مرا وادار كند تا طعامهاى لذيذ را برگزينم، در حالى كه ممكن است در سرزمين «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه حتى اميد به دست آوردن يك قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شكمى سير خورده باشد، آيا من با شكم سير بخوابم در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه و كبدهاى سوزانى باشد؟ آيا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:
و حَسْبُك داءً أَنْ تَبيْتَ(3) بِبِطْنَة *** وَ حَوْلُكَ اَكبادُ تَحِنُ إلى الْقِدِّ
اين درد براى تو بس است كه شب با شكم پر بخوابى و در حالى كه در اطراف تو شكمهايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند).(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.