پاسخ اجمالی:
مسئله «مرگ» از مشكل ترين مسائل بشر است که قدرتمندترين سلاطين و دانشمندان نتوانسته اند آن را حل کنند. علي(ع) اراده الهي را در جلوگيري از شناخت حقيقت مرگ موثر دانسته است. «ابن سينا» حقيقت مرگ را، ترك كردن آلات مورد استفاده انسان (اعضاي بدن) دانسته و جوهر روحاني انسان را غير قابل تغيير می داند و علت ترس مردم از مرگ را به خاطر گمانشان به منحل شدن بدن و يا به جهت جهل به مكان بازگشت می داند. لکن وقتى انسان دانست كه مرگ چيست شوق رسيدن به آن جايگزين ترس از مرگ خواهد شد.
پاسخ تفصیلی:
مسئله «مرگ» از مشكل ترين مسائل بشر بوده و هست؛ انسان از ابتدا درصدد حيات ابدى و جاودانى بوده ولى هنوز موفق به تحقيق و تحصيل آن نشده است. قدرتمندترين سلاطين، بزرگان، علماء، دانشمندان، حكماء، فيلسوفان، انديشمندان و متفكران در طى قرون و اعصار با تمام قواى مادى و معنوى به تكاپو افتاده اند تا اين مسئله را حل كنند اما افسوس كه به اين مسئله راهى نبرده اند. فيلسوف شرق و رواج دهنده مكتب مشاء «شيخ الرئيس ابوعلى سينا» از جمله اشعار معروف و مشهور او است كه:
از قعر گِل سياه تا اوج زُحل *** كردم همه مشكلات گيتى را حل
بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل *** هر بند گشاده شد مگر بند اجل(1)
مولى و امام متقين على بن ابيطالب(عليه السلام) هم در حالى كه ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه اى فرمودند: «اَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ اِمرِءٍ لَاقَ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِى فِرَارِهِ، وَ الاَجَلُ مَسَاقُ النَّفسِ اِلَيهِ، وَ الهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ، كَم اِطَّرَدتُ الاَيَّامَ اَبْحَثُهَا عَن مَكنُوِن هَذَا الاَمرِ، فَاَبَى اللهَ اِلَّا اِخْفَائَهُ، هَيهَاتَ عِلمٌ مَخزُونٌ»(2)؛ (اى مردم، تمام افراد بشر در زندگى خود برخورد مى كنند با چيزى كه از آن فرار مى كرده اند [كه همان مرگ است] و اجل و مدت زندگى همان زمانى است كه نفس او را به مرگ سوق مى دهد و رهبرى مى كند و فرار از آن عين برخورد و رسيدن به آن است، چه بسا روزها گذشت كه من درصدد جستجو و تفحص از حقيقت بروز اين واقعه بودم، ولى خداوند او را به اراده خود مخفى داشت، هيهات! اين دانشى است كه در خزانه علم الهى مخفى است).
آرى انسان در حين فرار از مرگ در آغوش او مى رود، از خيابان تند عبور مى كند كه ماشين به او نزند، اتفاقاً مى زند. براى سلامتى و دوام عمر به پزشك رجوع مى كند، ولى متاسفانه در اثر اشتباهِ پزشك جان مى دهد، براى عمل به بيمارستان مى رود ولى در زير كارد جراحى جان مى دهد.
شيخ الرئيس ابوعلى سينا در كتاب «شفا» راجع به حقيقت مرگ و علت ترس از آن مطالبى دارد كه ترجمه آن اين است: «اما كسى كه مردن را جاهل است و نمى داند كه حقيقتش چيست، پس من براى او بيان مى كنم و روشن مى سازم كه مرگ بيشتر از آن نيست كه نفس انسانى آلات خود را كه آنها را استعمال مى نمود ترك مى كند و آن آلات همان اعضاى او هستند كه مجموعه آنها را بدن مى نامند، همچنان كه شخص صنعت كار آلات كار خود را ترك مى كند. چون نفس انسان جوهرى است غير جسمانى و عرض نيست و قبول فساد و خرابى نمى كند و چون اين جوهر از بدن مفارقت كند، باقى خواهد بود به بقايى كه درخور او است و از كدورات عالم طبيعت صفا مى يابد و به سعادت تامه خود نائل مى آيد و ابداً راهى به زوال و فناء و انعدام او نيست، چون جوهر فانى نمى شود و ذاتش باطل نمى گردد و آنچه باطل مى شود همان نسبت ها و اضافات و اعراض و خواص و امورى است كه بين او و اجسام و رابطه بين آن دو مى باشد.
و اما جوهر روحانى كه ابداً قبول استحاله و دگرگونى نمى كند و در ذات خود تغيير نمى يابد و فقط قبول كمالات و تماميت صورت خود را مى كند، پس چگونه تصور مى شود كه معدوم گردد و متلاشى شود؟ و اما كسى كه از مرگ مى ترسد به علت آن است كه نمى داند بازگشت او به سوى كجاست؟ يا آن كه گمان مى كند چون بدن او منحل شود و تركيب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقيقت او باطل مى گردد و به بقاء نفس خود جاهل است و كيفيت معاد را نمى داند، بنابراين در واقع از مرگ نمى ترسد بلكه جاهل است به امرى كه سزاوار است او را بداند، بنابراين علت خوف او همان جهل او است و همين جهل است كه علماء را به طلب علم و سختى راه آن واداشته و براى وصول به آن لذات جسم و راحت بدن را ترك كرده اند».(3)
آرى وقتى مرگ چنين تحليل شود ديگر به جاى ترس از آن، شوق جايگزين آن خواهد شد به قول مولى على(عليه السلام) بايد گفت:
«اُشْدُدْ حَياز يمك للموت *** فانّ الموت لاقيك
ولا تَجْزَع من القتل *** اذا حلّ بواديك»(4) ؛([اى على] كمربندهاى خود را براى مرگ محكم كن، چون حقاً مرگ تو را خواهد رسيد و از كشته شدن مهراس، در آن هنگام كه در سرزمين تو فرود آيد).
به واسطه عدم خوف و اشتياق درونى به ملاقات الهى است كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ اللهِ لِاِبنِ اَبِيطَالِبٍ آنَسُ بِالمُوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدىِ اُمِّهِ»(5)؛ (سوگند به خدا كه همانا فرزند ابيطالب انسش به مرگ بيشتر از انس كودك به پستان مادرش است).
اين جمله از فقرات خطبه اى است كه آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ايراد فرموده است در وقتى كه زبير و ابوسفيان و جماعتى از مهاجرين گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قيام تحريك مى نمودند(6) ایشان در خطبه اش فرمود: «هنوز موقعيت حكومت الهى براى من زمينه پيدا نكرده و راه هموار نشده و مانند لقمه اى است كه گلوگير و يا مانند ميوه اى است كه در غير موقع رسيدن آن را از درخت بچينند، من براى برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنيا حكومت نمى كنم و براى حرص به مملكت دارى حاكم نمى شوم و تقيه سكوت من هم بر اساس خوف از مرگ نيست». آرى اين علاقه بود كه در شب 19 ماه رمضان با ضربه خوردن حضرت على(عليه السلام) توسط اشقى الاشقياء ابن ملجم مرادى(7)، تجلى كرده و با صداى «بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ» در فضا منعكس شد.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.