پاسخ اجمالی:
در اين جهان كسي اعتقاد به زندگى جاويدان ندارد و همه مى دانند چراغ زندگى دير يا زود خاموش مى شود؛ ولى زرق و برق زندگى و شيرينى لذّات دنيا به قدرى است كه پرده بر روى اين واقعيت مى اندازد و گاه انسان، مرگ را به كلّى فراموش مى كند و يا خود را به فراموشي مى زند. حركات و تفكراتش طوری است كه گويى جاودانه در اين جهان مى ماند. با مرگ يكی از دوستان يا عزيزانش، در لحظات كوتاهى تكانى مى خورد، ولى وقتى كه به زندگى عادى برگشت همه چيز را فراموش می كند و به موجودى هوسباز و خطرناك تبديل مى شود.
پاسخ تفصیلی:
درست است كه هيچ كس اعتقاد به زندگى جاويدان در اين جهان ندارد و همه مى دانند چراغ پر فروغ زندگى، دير يا زود خاموش مى شود و انسان از روى خاك به زير خاك مى رود و همه چيز را رها كرده، به سوى ديار بقا مى شتابد؛ ولى زرق و برق زندگى و شيرينى لذّات دنيا به قدرى است كه پرده بر روى اين واقعيت مى اندازد و گاه انسان مرگ را به كلّى فراموش مى كند و يا خود را به فراموش كارى مى زند، حركات و بلكه تفكرات او بگونه اى مى شود كه گويى جاودانه در اين جهان مى ماند.
هنگامى كه يكى از دوستان و بستگان و عزيزان ما چشم از دنيا مى پوشند و مراسم تشييع و تدفين و يادبود او برگزار مى شود، در لحظات كوتاهى پرده ها كنار مى رود و چهره زندگى توخالى و ناپايدار جهان با تمام بى وفايى هايش آشكار مى گردد، انسان تكانى مى خورد و در فكر فرو مى رود؛ ولى هنگامى كه دوباره به صحنه زندگى عادى باز مى گردد پرده هاى ضخيم فراموشكارى بار ديگر بر چشم دل او مى افتد و آدمى مبدل به موجودى هوسباز و خطرناك و اسير چنگال آرزوهاى دراز مى شود. البتّه اولياءالله از اين قانون مستثنى هستند. آنها آگاهتر و هوشيارتر از آنند كه چهره واقعى جهان ناپايدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و آرزوها غوطه ور شوند. آنها به حكم ايمان به زندگى جاويدان در سرايى ديگر، دنيا را به صورت پل يا گذرگاهى مى بينند يا منزلگاهى همچون منزلگاههاى ميان راه و پيوسته بر غافلان بانگ مى زنند كه از خواب غفلت بيدار شويد.
در حديث معروفى از امام هادى(عليه السلام) مى خوانيم كه متوكّل عباسى شبى از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار كرد. ظاهراً دليلش اين بود كه به او خبر داده بودند امام علي النقی(عليه السلام) مشغول جمع آورى سلاح و اموال در خانه خويش است تا مردم را عليه او بشوراند. او هراسید و دستور داد شبانه خانه امام هادی(عليه السلام) را تفتيش كنند و آن حضرت را در هر حال بيابند به قصر دارالاماره بياورند. مأمورين به خانه امام علي النقی(عليه السلام) ريختند و امام هادی(عليه السلام) را در دل شب در حال عبادت ديدند و چيزى از سلاح و مال نيافتند، با اين حال امام علي النقی(عليه السلام) را با خود به قصر متوكّل عباسى آوردند هنگامى كه امام دهم به قصر متوكّل آمد، به متوكّل گفتند در خانه آن حضرت چيزى نيافتيم و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن ديديم. متوكّل مشغول نوشيدن شراب بود، همين كه چشمش به امام هادی(عليه السلام) افتاد برخاست و احترام كرد و او را نزد خود نشانيد و جسورانه جام شرابى را كه در دست داشت به امام علي النقی(عليه السلام) تعارف كرد!
امام هادی(عليه السلام) فرمود به خدا سوگند اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته است. متوكّل شرمنده شد و دست خود را عقب كشيد. سپس گفت شعرى براى من بخوان (شايد منظورش اين بود كه مجلس بزمش با شعر جالبى آراسته تر شود). امام علي النقی(عليه السلام) فرمود: من كمتر شعر به خاطر دارم! متوكّل گفت: چاره اى نيست حتماً بايد بخوانيد! امام هادی(عليه السلام) كه اصرار متوكّل را ديد اشعارى خواند كه متوكّل سخت تكان خورد و آن قدر گريه كرد كه قطره هاى اشك بر موهاى صورتش جارى شد و حاضران نيز گريستند و امام علي النقي(عليه السلام) را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار اين بود:
«باتوا عَلى قُلَلِ الاجبالِ تَحْرُسُهُمْ *** غَلَبَ الرِّجالُ فَلَمْ تَنْفَعُهُمُ الْقُلَلُ
وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ *** وَاسْكَنُوا حَفْراً يابِئْسَما نَزَلُوا
ناداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ *** اَيْنَ الاُساوِرُ وَ التّيجانُ وَ الْحُلَلُ
اَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتى كانَتْ مُنْعِمَةٌ *** مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَسْتارُ وَ الكِلَلُ
قَدْ طالَ ما أَكَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَاصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَكْلِ قَدْ أكَلُوا»
يعنى: (گروهى بودند كه بر قله هاى كوهها، دژهاى محكمى ساخته بودند و مردانى نيرومند از آنها پاسدارى مى كردند؛ اما هرگز اين قله ها به حال آنها سودى نداشت. چيزى نگذشت كه از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت كشانده شدند و در حفره هاى گور ساكن گشتند و چه بد فرود آمدند. فريادگرى بعد از دفن آنها صدا زد كجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها و زينتها؟! كجا رفتند آن صورتهايى كه آثار ناز و نعمت در آنها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟! آرى مدت طولانى خوردند و نوشيدند ولى امروز همه آنها در كام زمين فرو رفته اند!).(1)
و به گفته يكى از شاعران خوش ذوق معاصر:
«اى دل عبث مخور غم دنيا را *** فكرت مكن نيامده فردا را!
بشكاف خاك را و ببين آنگه *** بى مهرى زمانه رسوا را
اين دشت خوابگاه شهيدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را
از عمرِ رفته نيز شمارى كن *** مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را
اين جويبار خرد كه مى بينى *** از جاى كنده صخره صمّا را
آموزگار خلق شديم امّا *** نشناختيم خود الف و با را
بت ساختيم در دل و خنديديم *** بر كيش بد برهمن و بودا را
در دام روزگار ز يكديگر *** نتوان شناخت پشّه و عنقا را
اى باغبان سپاه خزان آمد *** بس دير كِشتيم اين گُل رعنا را».(2)،(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.