پاسخ اجمالی:
ايمان، اعتقاد و هدف، به هر صورت كه باشد اثر آرام بخش خود را دارد، به انسان وزن مى دهد و زيان ها و از دست دادن سرمايه ها را توجيه مى كند و فقدان آنها يك نوع حالت بى وزنى روانى محسوب مي شود، در چنين حالتى انسان به خوبى احساس مى كند كه هيچ نوع تكيه گاهى ندارد و همچون كسى است كه در چاه عميق و بى انتهایی سقوط مى كند. حتی كمونيستها كه سر سخت ترين مخالفان ايمان مذهبى و عقيده به جهان ماوراى طبيعى هستند، نتوانسته اند اثر آرام بخشى ايمان به خدا را انكار كنند.
پاسخ تفصیلی:
على رغم كوششهاى جمعى از ماترياليستها كه سعى دارند ساختمان «انسان» را تشبيه به ساختمان يك «ماشين» كنند تحقيق و بررسى ها، مخصوصاً در جنبه هاى روانى انسان، نشان مي دهد كه تفاوت ميان اين دو به قدرى است كه حتى شباهت هاى آنها را بدست فراموشى مى سپارد.
يكى از امتيازات و مشخصات انسان اين است كه بدون عقيده و هدف و يا به تعبير ديگر بدون اتكا به يك «ايدئولوژى» نمى تواند زندگى كند، در حالى كه ماشين براى ادامه حيات خود، نه «فكر» مى خواهد و نه «ايدئولوژى». اين بارزترين خصوصيت انسان است، بطورى كه اگر بجاى تعريف معروف «انسان حيوان ناطق است» بگوئيم انسان حيوان متفكر و صاحب ايده است تعريف رساترى خواهد بود، گرچه تفسيرهایی كه فلاسفه براى «نطق» كرده اند نيز سر از مسئله «تفكر و ادراك» بيرون مى آورد.
به هر حال، همانطور كه جسم انسان آب و مواد غدائى مي خواهد، «فكر و عقيده» نيز غذاى روح است و به همين دليل هر انسانى احساس يك نوع نياز طبيعى به داشتن يك طرز تفكر، و پيروى از يك «مكتب فكرى» مى كند و بدون آن خلاء هولناكى در درون خود احساس مى نمايد. حال اگر دسترسى به مكاتب صحيح فكرى پيدا نكند ناچار اين خلاء را با اوهام و خرافات و اساطير و افسانه ها پر خواهد كرد و علت گرايش اقوام عقب افتاده را به اوهام و خرافات در همين جا بايد جستجو كرد. خلاصه، اين نياز يك نياز طبيعى و مسلم است.
حالت بى عقيده بودن را براى انسان مى توان به حالت بى وزنى تشبيه كرد، مطالعات فضائى نشان مى دهد كه انسان در حال بى وزنى قادر به كنترل خود نيست، يعنى با مختصر حركتى به هر سو پرتاب مى شود، حتى هنگام غذا خوردن و جويدن غذا بايد دهان خود را كاملا ببندد و الا هر ذره اى از غذائى كه در دهان اوست با مختصر حركت زبان و دندان به يك سو پرتاب مى گردد.
مي گويند احساسى كه در حالت بى وزنى به انسان دست مى دهد شبيه احساس كسى است كه در حال سقوط در چاه عميق و بى انتهایی باشد، زيرا ما، در زندگى عادى خود هرگز حال بى وزنى را جز در حال «سقوط آزاد» احساس نمى كنيم در حال سقوط آزاد از بلندى انسان در يك نوع حالت بى وزنى به سر مي برد.
در حال بى وزنى انسان به هيچ وجه «آرامش» ندارد و شايد به همين جهت است كه دانشمندان فضائى مى كوشند براى مسافران فضا، يك نوع وزن مصنوعى از طريق ايجاد حركت دورانى و نيروى گريز از مركز ايجاد كنند تا بتوانند به آنها آرامش بيشترى دهند.
فقدان عقيده و ايمان و هدف نيز يك نوع حالت بى وزنى روانى محسوب مي شود، در چنين حالتى انسان به خوبى احساس مى كند كه هيچ نوع تكيه گاهى ندارد و همچون كسى است كه در چاه عميق و بى انتهائى سقوط مى كند، يك ناراحتى مرموز و جانكاه از درون او را مي خورد و با اندك چيزى به هر سو پرتاب مى شود.
تأثير عوامل و انگيزه هاى گوناگون بر روى افكار او كه در حالت بى تفاوتى به سر مى برد و طبعاً مانند يك شهر بلادفاع در برابر هجوم لشكريان بيگانه است، بر اين ناآرامى مى افزايد.
ايمان و هدف به هر صورت كه باشد اثر «آرام بخش» و معجزه آساى خود را دارد، به انسان وزن مى دهد، زيان ها و از دست دادن سرمايه ها را توجيه مى كند، افق آينده را روشن مى سازد و نور اميد به زندگى انسان مى پاشد و بر نيروى فعاليت او مى افزايد و به پايدارى دعوت مى كند.
ولى بايد توجه داشت نقطه اتكاى روح و فكر انسان هنگامى مى تواند اين اثر را به طور عالى به او ببخشد كه خود يك نقطه ثابت و غير متزلزل باشد، به اين معنى كه دست تحول به سوى آن گشوده نشود. هدف هاى مادى و آنچه بر محور ماده متغير مى گردد، از اين خاصيت بى بهره اند، آنها خودشان تكيه گاه مى خواهند، چگونه مى توانند تكيه گاه افكار و ارواح ما گردند.
آلبرت اينشتاين نابغه عصر ما در عين اينكه او خود يك فرد مذهبى است، ولى مذهبش - به گفته خودش - با مذاهب مردم عادى تفاوت دارد، پيدايش بسيارى از مذاهب را معلول انگيزه هاى خاصى از جمله كمبودهاى روانى انسان مى داند و در اين باره سخنى دارد كه در اين بحث قابل استنتاج است.
او درباره چگونگى پيدايش «مذهب اخلاقى» (مذهبى كه بر اثر كمبودهاى اجتماعى به وجود آمده نه بر اثر مطالعه اسرار كاينات و آفرينش) مى گويد: «خصيصه اجتماعى بشر نيز يكى از تبلورات مذهب است، يك فرد مى بيند پدر و مادر، خويشان و رهبران و بزرگان مى ميرند و يك يك اطراف او را خالى مى كنند. پس آرزوى هدايت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتكا و اميد داشتن به كسى، زمينه قبول «خدا» را در او ايجاد مى كند».(1)
اينشتاين در اين سخن ناخودآگاه به اين حقيقت اعتراف كرده كه موضوعات متغير و متحول نمى تواند تكيه گاه روحى انسان باشد و انسان گمشده خود را در آنها بيابد بلكه اين «تكيه گاه آرام بخش» بايد حتماً يك مبدأ ثابت، فنا ناپذير و طبعاً مافوق جهان ماده بوده باشد. اينجاست كه نقش ايمان به يك مبدأ مافوق طبيعى، يك مبدأ لايتغير ابدى و ازلى در آرامش روحى انسان ها، روشن مى گردد.
جالب توجه اينكه حتى «ماترياليستها» بدون توجه، به اين حقيقت اعتراف كرده و روى اثر آرام بخشى «ايمان» صحه گذارده اند، زيرا مى دانيم آنها اين سخن را بارها تكرار مى كنند كه: «اعتقاد به مبدئى به نام خدا زائيده ترس بشر است».
برتراند راسل به تقليد از ماترياليست هاى پيش از خود مى گويد: «گمان مى كنم منشأ مذهب قبل از هر چيز ديگر، ترس و وحشت انسان باشد، ترس از بلاهاى طبيعى، ترس از آسيبى كه ديگران ممكن است به او برسانند و ناراحتى هايى كه بعد از انجام اعمال خلاف كه بر اثر طغيان شهوات از وى سر زده، دست مى دهد - سپس اضافه مى كند - مذهب از شدت اين خوف و ناراحتى مى كاهد».(2)
اين سخن گرچه ارزش فلسفى ندارد، زيرا مى دانيم اعتقاد به چنان مبدئى قبل از آنكه معلول «ترس از حوادث اتفاقى طبيعى»، باشد معلول درك «حوادث منظم دائمى» و «نظام غير قابل انكار كائنات» است كه انسان در هر عصرى به قدر شايستگى خود از آن اطلاعاتى داشته است خواه اين اطلاعات محدود باشد و يا وسيع. ولى اين سخن به هر حال بازگو كننده اين واقعيت است كه ايمان به چنان مبدئى مى تواند انسان را در غلبه بر ترس و وحشت و اضطراب يارى كند.
نكته قابل توجه ديگر اينكه كمونيستها كه سر سخت ترين مخالفان ايمان مذهبى و عقيده به جهان ماوراى طبيعى هستند و با مذاهب نه تنها به عنوان يك ايدئولوژى فلسفى مخالفند بلكه به عنوان يك مانع تاكتيكى نيز بر سر راه اهداف سياسى و اقتصادى و اجتماعى خود، مبارزه مى كنند، باز نتوانسته اند اثر آرام بخشى ايمان به خدا را انكار كنند منتها آن را در لفافه «تخدير» جلوه داده و مذهب را به اصطلاح افيون توده ها مى دانند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.