پاسخ اجمالی:
یکی از راه های مبارزه با نفس، مهلت ندادن به نفس است؛ چون اگر فرصت پیدا کند با گناه انس می گیرد و عمر انسان را ضایع می کند. پس باید نفس را تنبیه کرد و او را از گناه باز داشت و به کارهای سخت مجبورش نمود و این گونه با نفس خود به مجاهدت برخاست؛ زیرا تنها در این صورت به هدایت می رسد. آری انسان با معاقبه به مرتبه «نفس لوامه» می رسد و هنگامی که نفسش رام شد و رشد کرد به «نفس مطمئنه» ارتقاء می یابد.
پاسخ تفصیلی:
علماى اخلاق براى جهاد با نفس امورى را بيان كرده اند كه التزام به آنها لازم است. يكي از اين امور، «معاقبه» است كه بعد از «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» قرار دارد.
بعد از محاسبه، اگر معلوم شد كه نفس تقصير كرده و دست به ارتكاب معاصى زده، بايد به او مهلت نداد؛ كه مهلت دادن همان و ارتكاب معاصى و مانوس شدن با آن همان، و اگر نفس با معصیت انس گیرد و مثل كودك که به شير مادروابسته است و به آن خو کرده با معصيت خو گرفته باشد، همانند جدا کردن نوزاد از شیر مادر جدا کردن او از گناه و معصیت دشوار و سخت است.
اگر لقمه مشتبهى از روى شهوت نفسانى خورده، بايد با گرسنگى شكم را تنبيه كند و اگر به نامحرم نظر كرده، بايد چشم را از نظر كردن منع كند، و همين طور سائر اعضاء و جوارح!
«طلحه» نقل كرده: روزى مردى لباسش را كند و شروع كرد در هواى گرم[كه زمين داغ بود] خود را در خاك ماليدن و به نفس خود مى گفت: «بچش كه عذاب جهنم شديدتر و گرمتر از اين است! آيا مثل مرده اى در شب و فرد بيهوده اى در روز هستى؟!» او در ادامه مى گويد: پيامبر(صلی الله علیه و آله) در زير درختى بودند، وقتى این مرد را ديدند، نزديك آمدند، آن مرد گفت: نفس من بر من غلبه كرده است. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «آيا چاره اى جز اين نبود؟» [گويا مرد گفته باشد، نه، فقط به اين صورت نفس من تنبيه مى شود] پيامبر فرمودند: «درب هاى آسمان به روى تو گشوده، و خداوند عزوجل نزد ملائكه به تو مباهات و افتخار مى كند». سپس به اصحاب فرمودند: «تَزَوَّدُوا مِن اَخِيكُم»(1)؛ (از برادرتان توشه برگيريد) و اين گونه در مقابل نفس مقاومت كنيد، و از او حساب كشيد و عقابش كنيد.
تعجب است اهل و فرزند و زيردستان خود را به خاطر كار زشتى كه كرده اند مورد عتاب قرار مى دهى و از اين مى ترسى كه اگر عقاب نكنى از تحت قدرت و امر تو خارج شوند و بر تو طغيان كنند، ولى به نفس خود كه بزرگترين دشمن تو است مهلت مى دهى به كسى كه طغيانش و ضررش از طغيان و ضرر زيردستانت بيشتر است! نهايت ضررى كه اهل تو در اثر نافرمانى به تو مى رسانند اين است كه معيشت و زندگى تو را مشوش و دچار اختلال مى كنند و اگر تعقل مى كردى مى يافتى كه زندگى، زندگى آخرت است و نعمتِ بهشت ماندنى است و نفس تو چيزى است كه عيش ابدى تو را منغّض و ناگوار مى كند، پس او اولى به معاقبه و تنبيه است!
بعضى همين چهار مرحله را برشمرده اند، ولى بعضى ديگر مثل مرحوم فيض كاشانى در «محجة البيضاء» دو تاى ديگر يعنى مجاهده و معاتبه[توبيخ] را هم اضافه كرده اند، كه شايد بتوان به گونه اى اين دو را در همان معاقبه ادغام كرد؛ ولى ما به تبع مرحوم فيض اين دو را نيز شرح مى دهيم:
مجاهده؛
وقتى محاسبه تمام شد و نفس را متضّرر و كاسب معاصى دانست، گفتيم بايد عقاب كند، و اما اگر آن را در بعضى فضائل يا اذكار سست و بى حوصله يافت بايد او را وارد آنها كند و با او مجاهدت نمايد. در معاقبه، نفس را از چيزهائى كه دوست داشت محروم مى كرد، و اينجا نفس را به كارهاى سنگين وا مى دارد، به كارهائى كه برايش سستى به خرج مى دهد، و اين كار كسانى است كه براى خدا عمل مى كنند.
يكى از بزرگان وقتى نماز عصرش فوت شد، زمينى كه قيمتش صدهزار درهم بود، براى جبران، آن را در راه خدا داد، و ديگرى نماز جماعتش در شب ترك شد و آن شب را به شب زنده دارى مشغول شد، ديگرى نماز مغرب را به تأخير انداخت براى جبران آن، دو بنده آزاد كرد و از ابن ربيعة دو ركعت نماز صبح قضا شد و بنده اى آزاد كرد. بعضى براى مجاهدت با نفس، روزه يك سال يا حج با پاى پياده يا صدقه دادن تمام مال را بر خود واجب مى كردند.
در روايتى در «مصباح الشريعة» از امام صادق(عليه السلام) آمده: «طُوبَى لِعَبدٍ جَاهَدَ لِلّهِ نَفْسَه وَ هَوَاهُ»(2)؛ (خوش به حال بنده اى كه برای خدا با نفس و هواى خود مجاهدت كند!).
خداوند هم فرمود: «وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»(3)؛ (و كسانى كه در راه ما مجاهدت كردند، راه هاى خود را به آنها نشان داده و هدايتشان مى كنيم و خداوند با احسان كنندگان است).
حكايت شده كه: «عده اى به عيادت عمر بن عبدالعزيز آمدند، و در بين آنها جوان لاغر اندامى بود، عمر بن عبدالعزيز به او گفت: اى جوان چه به تو رسيده كه اين قدر لاغر و نحيف هستى؟ جواب داد: دچار بيمارى شده ام، گفت: چه بيمارى به جان تو افتاده؟ گفت: اى اميرالمؤمنين شيرينى دنيا را چشيدم تلخ يافتم، و نزد من خوشى و زيبائى و شيرينى دنيا كوچك آمد، و طلا و سنگش مساوى آمد، و گويا به عرش پروردگارم به طور واضح نظر مى كنم، و مردم را مى بينم كه به طرف بهشت و آتش مى روند، پس روزم را به تشنگى و شبم را به شب زنده دارى به سر كردم، و هر چه در آن هستم كوچك است در كنار ثواب خداوند و عقاب او [و بيمارى من اين است كه شيرين را تلخ و چيز بزرگ را كوچك و شىء گرانقيمت و بى ارزش، در نظرم يكى است]».(4) .
معاتبه(توبيخ نفس)؛
دانستيم كه دشمن ترين دشمنان، نفس است و امر كننده به پليديها و ميل كننده به شر و فرار كننده از خير است، و از طرفى امر به تزكيه و كشاندن آن به سوى عبادت پروردگار و خالقش، و نهی از شهواتش شده ايم، و اينكه آن را از لذاتش جدا كنيم. اگر در اين كار اهمال كنيم طغيان كرده، به طورى كه ديگر قابل كنترل نمى باشد بايد با تازيانه توبيخ و عتاب و ملامت هر لحظه بر گرده آن زد تا از مسير خود منحرف نشود. اگر به اين مقام ملامت رسيد نفس «لوّامه» مى شود كه اگر رشد كند به مقام عالى «نفس مطمئنه» مى رسد.
پس تا به پند و وعظ نفس خود مشغول نشده اى، به پند دادن ديگران مپرداز. خداوند تعالى به حضرت عيسى(عليه السلام) وحى فرستاد كه «يَابنَ مَريَمَ عِظْ نَفسَكَ فَاِنْ اِتَّعَظْتَ فَعِظ النَّاسَ وَ اِلَّا فَاستَحىِ مِنِّى»(5)؛ (اى فرزند مريم، نفس خود را پند ده وقتى خود پند گرفتى آن وقت مردم را پند ده و گرنه از من حيا كن!).
وقتى خود را ساختى، مردم هم سريعاً از خودسازى تو ساخته مى شوند: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ».(6)
پس اى برادر! از هواى نفس متابعت مكن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «الكَيِّسُ مَنْ دَانَ نَفْسُهُ وَ عَمِلَ لِما بَعدَ المَوتِ وَ الاَحمَقُ مَنْ اَتْبَعَ نَفْسَهُ هَوَاهَا وَ تَمَنَّى عَلَى اللّهِ الاَمَانِىّ»(7)؛ (دانا كسى است كه نفسش ضعيف شده و براى بعد از مرگش عمل مى كند و احمق و نادان كسى است كه متابعت هواى نفس كرده و از خدا، آرزوهاى [غيرمعقول و دور و دراز] تمنّا مى نمايد).
اگر اين مراحل به خوبى طى شد ديگر جاى صفات رذيله تقلّب و دزدى و تكبر و نخوت نيست و انسان چنان مى شود كه در برابر حق مثل على بن يقطين صورت بر خاك سياه مى گذارد و از ابراهيم جمال ساربان مى خواهد تا كف كفش خود را بر صورت آن وزير هارون گذارد. داستانش اين بود كه در اثر بى اعتنائى علي بن يقطين به ابراهيم جمّال - كه يكى از دوستان امام كاظم(عليه السلام) بود - حضرت به او بى اعتنائى كردند و گفتند: بايد رضايت او را حاصل كنى. ابن يقطين براى رضايت ابراهيم جمّال، صورت بر خاك درب خانه او گذارد و از او خواست براى اين كه امام كاظم(عليه السلام) عذر او را بپذيرد و خدا از او درگذرد ته كفش خود را روى صورت وى گذارد و آن ساربان با اصرار على بن يقطين چنين كرد و على بن يقطين گفت: «اللّهم اشْهَدْ»؛ (خدايا تو شاهد باش [كه بنده ات از من گذشت]).
آرى اگر دستورات اسلامى و گفتار اولياء الهى عمل شود، پشت وزير را هم خم كرده و صورتش را به خاك تقرب الهى مى گذارد، آن هم وزير كسي مثل هارون كه به ابر مى گفت: «هر كجا مى خواهى ببار، كه از مُلك و سلطنت من خارج نيست!».
آرى با عمل به راهيان اين راه، على بن يقطين تربيت مى شود به طوري كه امام هفتم(عليه السلام) به اصحاب خود مى فرمودند: «اگر مى خواهيد يكى از صحابى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را ببينيد، در صورت او نظر كنيد» و نيز مى فرمودند: «من شهادت مى دهم كه او اهلِ بهشت است».(8)
خداوند ما را در مسير خود موفق و در عمل به مراحل فوق مؤيّد فرمايد! انشاء اللّه تعالى. مرحوم «الهى» آن مست باده معارف در ذيل اين فراز «اِنْ اِسْتَصْعَبَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ فِيمَا تَكرَهُ لَمْ يُعطِهَا سُؤلَهَا فِيمَا تُحِبُّ» چنين گويد:
اگر نفسش به طاعت سختى افزود *** ز نفس، او هم خوشيها دور بنمود
دهد كيفر به كار نفس دونش *** كند هنگام خواهشها زبونش.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.