پاسخ اجمالی:
عوامل بیداری انسان از غفلت عبارت است از: 1- حوادث دردناك زندگى مانند زلزله، سيل، طوفان و ... . 2- مطالعه تاريخ گذشتگان؛ پیامبر(ص) می فرماید: «غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگونى و تحول دنيا از حالى به حالى پند نگيرد». 3- تفكر درباره مرگ و دیدن قبرستانها.
پاسخ تفصیلی:
چند عامل باعث بيداري انسان مي شود. از جمله:
1ـ حوادث دردناك زندگى؛ يكى از فلسفه هاى حوادث ناگوار و مصائب سنگين، بيدارى از خواب غفلت است، گاه خداوند به تناسب سبكى و سنگينى خواب غافلان، حادثه اى مى آفريند، اين حوادث دست اندازهاى جاده زندگى بشر است، اين دست اندازها براى جلوگيرى از خواب است، راننده هاى ماهر از جاده هاى صاف و بدون فراز و نشيب و پيچ و خم وحشت دارند؛ زيرا اين گونه جاده ها موجب غفلت و خواب آور است، حوادث روزگار، نعمت هائى است كه خداوند به عنوان فراز و نشيب در مسير زندگى قرار مى دهد، بعضى زلزله ها، سيلها، آتشفشانها، طوفانها و غيره براى تكان دادن بشر و بيدار كردن او است اگر بيدار شود.
2ـ مطالعه تاريخ گذشتگان از لابلاى كتابها و از آثار باقيمانده روى زمين؛ چون كاخ كسرى، ايوان مدائن، تخت جمشيد، قبرستان هاى خاموش آنها و اهرام مصر و...
اين ساكتان فريادگر تاريخ بشرند. اگر دقت كنيم مى بينيم مهر سكوت بر لب ندارند بلكه فريادزن بر غافلانند. اين كاخها همان درگاه هائى است كه روزگارى برو و بيائي داشتند و صورت هائى روى خاك هاى آن در مقابل گردنكشان بر زمين نهاده مى شده با زبان بى زبانى گويند، ببينيد روزگار چه بر سر ما آورده است؟!
بهترين علوم و دانشها، علوم تجربى آزمايشگاهى است و ما بهترين دانش هاى خود را از آزمايشگاه بزرگى به نام تاريخ مى توانيم اخذ كنيم، آزمايشگاهى كه چيزى به جز انبوه تجربه ها نيست، تجربه حاصل زندگى انسان است، و بهترين مرشد و راهنماى انسان هائى كه تازه به راه افتاده اند. به همين دليل مولى على(عليه السلام) در نامه حكيمانه خود به فرزندش امام مجتبى(عليه السلام) خصوصاً روى اين نكته تكيه دارد: «يَا بُنَىّ وَ اِنْ لَم اَكُنْ عَمَّرتُ عُمْرَ مَنْ كانَ قَبْلِى فَقَد نَظَرتُ فِى اَعمَالِهِم وَ فَكَّرْتُ فِى اَخبَارِهِم وَ سِرتُ فِى آثارِهِم حَتَّى عُدتُ كَاَحَدِهِم بَل كَاَنِّى بِما اِنتَهى اِلَىّ مِنْ اُمُورِهِم قَد عَمَّرتُ مَعَ اَوَّلِهِم اِلَى آخِرِهِم فَعَرَفتُ صَفَو ذلك مِنْ كَدِرِهِ وَ نَفعِهِ مِنْ ضَرَرِهِ فَاستَخَصلتُ لَكَ مِن كُلِّ اَمرِ نَخِيلِهِ»(1)؛ (اى فرزندم! درست است كه من به اندازه همه ی كسانى كه پيش از من زيسته اند، عمر نكرده ام، اما در كردار آنها نظر افكندم و در اخبارشان تفكّر نمودم و در آثارشان به سير و سياحت پرداختم، تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم، بلكه گوئى به خاطر آنچه از تاريخشان به من رسيد، با همه آنها از اول جهان تا امروز بوده ام، من قسمت زلال و مصفّاى زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك آنها بازشناختم و سود و زيانش را دانستم، و از ميان تمام آنها قسمت هاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه نمودم).
بنابراين تاريخ آئينه اى است كه گذشته را نشان مى دهد و حلقه اى است كه امروز را با ديروز متصل مى كند و عمر انسان را به اندازه خود بزرگ مى نمايد.
تاريخ، معلّمى است كه رمز عزّت و سقوط امتها را بازگو مى كند، به ستمگران اخطار مى دهد، سرنوشت شوم ظالمان پيشين را كه از آنها نيرومندتر بودند مجسّم مى سازد. به مردان حقّ بشارت مى دهد و به استقامت دعوت مى كند و آنها را در مسيرشان دلگرم مى سازد.
تاريخ، چراغى است كه مسير زندگى انسانها را روشن مى سازد و جاده ها را براى حركت مردم امروز باز و هموار مى كند.
تاريخ، تربيت كننده انسان هاى امروز و انسان هاى امروز سازنده تاريخ فردايند(2) و در يك جمله تاريخ، يكى از اسباب بيدارى و هشدار انسانها است.
در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده: «اَغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظ بِتَغَيُّرِ الدُّنيَا مِنْ حَالٍ اِلَى حَالٍ»(3)؛ (غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگونى و تحول دنيا از حالى به حالى پند نگيرد).
آرى از نظر پيامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و آله) غافل ترين مردم، انسانى است كه از تحوّل تاريخ و روزگار درس عبرت نگيرد. چه پادشاهان و سلاطينى كه شب امير و صبح اسير بودند! چه امرائى كه شام امير و صبح آواره بودند! جالب اينجا است که همزمان با نگارش اين سطور امير كويت (شيخ جابر الاحمد الصباح) شب امير بود ولى با حمله شبانه عراق به كويت صبح آواره عربستان گرديد.(4)
3ـ تفكر درباره مرگ و ديدار از قبرستانها؛ اين تفكر از عوامل بسيار مهم بيدارى و تازيانه اى بر گُرده انسان غافل و خواب است، عاقبت هر انسانى در دنيا به اينجا ختم مى شود و هر كسى را بخواهى بيابى اينجا مى آورند خواه شاه باشد خواه گدا!
گويند: شبى از بهلول مالى بردند، ديدند فرداى آن شب از خانه بيرون شد و از اين كوچه به آن كوچه رفت تا اين كه به قبرستان شهر رسيد و آنجا نشست و به او گفتند: مال تو را دزديده اند، چرا به دنبالش نمى روى؟ گفت: به دنبالش آمده ام، گفتند مگر دزد تو قبرستان است گفت مى آورندش، زيرا دزد من هر كه باشد به اينجا مى آورندش!
بهلول با اين سخن چه غافلانى را بيدار كرد و به آنها آموخت آرى همه را به اينجا مى آورند و مى توانيد هر كه را بخواهيد ببينيد.
بزرگان ما، غفلت انسان از مرگ و قبر و فرو رفتن او در دنيا و لذات فانى آن را به انسانى تشبيه كرده اند كه در وسط چاهى قرار گرفته و در بالاى آن شير درنده اى منتظر بالا آمدن او است و اژدهاى عظيمى در ته چاه منتظر افتادن او است و دست اين شخص به ريسمانى بند است كه دو موش سياه و سفيد دائماً و با سرعت آن ريسمان را مى جوند تا پاره شود و اين شخص با اينكه همه [اينها] را مى بيند مشغول خوردن عسلى است كه با خاك و زهر زنبوران مخلوط شده و زنبوران به او نيش مى زنند و او مشغول دفع آنها است و حقيقت اين امور اين است كه: ريسمان، عمر و شيرِ درنده، مرگ و اژدها، قبر و دو موش سفيد و سياه، روز و شب هستد كه با گذشتن آنها عمر مى گذرد و تمام مى شود و عسل كثيفِ آلوده به خاك و زهرِ زنبور، لذّات دنيا است كه همراه با درد نيش زنبوران است و زنبوران، اهل دنيا هستند كه مزاحم اويند.
اين قضيه را شيخ بهائى با كمى تفاوت در كتاب «اربعين» خود از «كمال الدين» نقل مى كند و در آخر مى گويد: «قسم به جان خودم كه اين مثال از محكم ترين مثالها و منطبق ترين آنها بر ممثّل[آنچه برايش تمثيل زده شده] است و از خدا بصيرت و هدايت را خواهانيم و از غفلت و گمراهى به او پناه مىبريم».(5)
چرا اين قدر در خوابيم؟ و از رفتن عُمر و بى عملى و نزديك شدن مرگ بى خبريم، آنها كه بيدارند مى نالند، واى بر ما كه نمى دانيم چه كنيم!؟
مرحوم شيخ عزالدين حسين بن عبدالصمد الحارثى الهمدانى العاملى پدر بزرگوار شيخ بهائى در كتاب خود «نور الحقيقة و نور الحديقة» صفحه 63 گويد: «فردى مى گريست به او گفته شد، چه[چيزي] تو را به گريه انداخته. گفت: «تَفَكّرتُ فى ذهاب عمرى و قِلَّةِ عَمَلى وَ اِقتراب اَجَلى»؛ (فكر كردم در رفتن عمرم، و كمى عملم، و نزديكى مرگم)».(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.