پاسخ اجمالی:
در هر زمان و در ميان هر قوم و ملّتى، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفاده هائى شده است و مسأله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه نيز از اين قاعده كلّى مستثنا نبوده است. گروهى از صوفيّه خود را به عنوان «مرشد»، «شيخ»، «پير طريقت» و «قطب» عنوان كرده و افراد را به پيروى بى قيد و شرط از خود دعوت مى كنند، و حتی گفته اند اگر از پير طريقت كارهايى بر خلاف شرع دیدی خرده نگير، چرا كه این کار با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد!.
پاسخ تفصیلی:
هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملّتى، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفاده هائى شده است؛ ولى هرگز اين بهره گيريهاى نادرست لطمه اى به صحّت و قداست اصل مطلب نمى زند.
مسأله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه نيز از اين قاعده كلّى مستثنا نبوده است.
گروهى از صوفيّه خود را به عنوان «مرشد»، «شيخ»، «پير طريقت» و «قطب» عنوان كرده و افراد را به پيروى بى قيد و شرط از خود دعوت مى كنند و تا آنجا پيش رفته اند كه گفته اند اگر از پير طريقت كارهايى بر خلاف شرع ببينى زنهار كه خرده نگيرى، چرا كه با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد!
«غزّالى» كه تمايل او به صوفيّه از كلماتش در فصول مختلف كتاب «احياء العلوم» نمايان است و فِرَق صوفيّه او را از بزرگان خويش مى شمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احياء العلوم در باب پنجم چنين مى گويد:
«ادب مريدان در برابر شيوخ خود در نزد صوفيّه از مهمترين آداب است؛ مريد در برابر شيخ بايد مسلوب الاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرّف نكند... بهترين ادب مريد در برابر شيخ، سكوت و خمود و جمود است؛ تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردار و رفتار صلاح مى داند به او پيشنهاد كند ... هرگاه كار خلافى از شيخ ببيند و مطلب بر او مشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها را مُنكَر مى شمرد ولى هنگامى كه خضر سرّ آن را فاش كرد موسى از انكارش بازگشت؛ بنابراين، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد!».(1)
شيخ عطّار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مى نويسد: هنگامى كه ذى النّون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از او خواست؛ ذى النّون گفت: هر چه خوانده اى فراموش كن! و هر چه نوشته اى بشوى تا حجاب برخيزد!
از ابو سعيد نقل شده كه به مريدان مى گفت: «رَأْسُ هذَا الاَْمْرِ كَبْسُ الْمَحابِرِ وَ خَرْقُ الدَّفاتِرِ وَ نِسْيانُ الْعِلْمِ»(2)؛ (اساس اين كار [تصوّف] جمع كردن دوات و مركّب و پاره كردن دفترها [و كتابها] و فراموش نمودن علم است!).
در حالات «ابو سعيد كندى» آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مى برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى شد؛ روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتاد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است)؛ يكى از صوفيان به او گفت: «عورت خويش را پنهان دار!».(3)
بى شك جوّى كه بر آن خانقاه حاكم بود، نتيجه تعليمات مرشد و راهنماىِ آن جمـع اسـت.
اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام) از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «وُزِّنَ مِدادُ الْعُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ فَيُرَجَّحُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ»(4)؛ (روز قيامت مُركّبهاى [نوك قلمهاى] علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجنش اعمال مقايسه مى شود و مركّبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى گيرد!).
ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!
براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مسأله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوءِ استفاده مى شود، كافى است كه به سخنى که «كيوان قزوينى» - ملقّب به «منصور عليشاه» كه خود از اقطاب صوفيّه بود) - در حدود اختيار قطب، آورده است، توجّه كنيد!
او مى گويد: «حدود ادّعاى قطب ده مادّه است:
1 ـ من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم الانبياء داشت! ... جز اين كه او مؤسّس بود و من مروّج و مدير و نگهبانم!
2 ـ من مى توانم عدّه اى را تكميل كنم به گونه اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كفّار) بيندازم!
3 ـ من از قيود طبع و نفس آزادم!
4 ـ همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!
5 ـ هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا به زبان بگويند، آن اسم خدا مى شود و بقيّه از درجه اعتبار ساقط است!
6 ـ معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاءِ من باشد مطابق واقع است، والاّ عين خطا است!
7 ـ من «مُفْتَرضُ الطّاعَةِ وَ لازِمُ الْخِدْمَةِ وَ لازِمُ الْحِفُظْ» هستم!
8 ـ من در عقائد خود آزادم!
9 ـ من هميشه حاضر و ناظرِ احوال قلبىِ مريدم!
10 ـ من تقسيم كننده بهشت و دوزخم!»(5)
اين سخنان كه به هذيان شبيه تر است تا به بحث منطقى، گرچه شايد مورد قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى بينيم كسى كه خود را قطب مى دانسته به خود اجازه مى دهد چنين سخنان بیهوده بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتّى پيامبران بزرگ الهى مدّعى آن نبودند؛ كافى است برای این كه بدانيم، سوء استفاده كردن از مسأله نياز به معلّم و مربّى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.
اين ادّعاها كه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادّعا نكرده، هركس مختصر آگاهى نسبت به مسائل مذهبى داشته باشد را متوجّه عمق خطر و فاجعه مى كند.
اگر كتابهاى اهل تصوّف را مانند: «تذكرة الاولياء شيخ عطّار» و «تاريخ تصوّف» و «نفحات الانس» و بعضى از بحثهاى احياء العلوم را به دقّت بررسى كنيم به ادّعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى كنيم كه راستى وحشتناك است؛ و همين امور است كه محقّقان علم كلام و فقهاى شيعه را واداشته است كه در مقابل اين گروه موضع گيرى هاى سختى داشته باشند؛ همان موضع گيرى هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است، ولى آگاهان مى دانند كه اگر جلو اين ادّعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق مى آورند كه چيزى از آن باقى نمى ماند!(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.