پاسخ اجمالی:
اولیای الهی به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خود بينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان، سبب رشد و نموّ آنها مى گردد. قرآن مجيد درسوره احزاب، آيات 45 و 46 مى گويد: «اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده، و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش».
پاسخ تفصیلی:
اولياء الهی نوعى از ولايت را دارند كه از شاخه هاى ولايت تكوينى محسوب مى شود؛ آنها با نفوذ مستقیم از طريق پيوندهاى روحانى معنوى در تربيت نفوس آماده، اثر می گذارند.
توضيح اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام معصوم(عليه السلام) به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند؛ هر عضوى از اعضاء اين پيكر با آن قلب ارتباط بيشتر و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مى گيرد؛ يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خود بينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان،سبب رشد و نموّ آنها مى گردد، و برگ و گل و ميوه مى آورد.
قرآن مجيد مى گويد: «يا اَيُّهَا النَّبِىُّ اِنّا اَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُّبشِّراً وَ نَّذيراً وَ داعِياً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»(1)؛ (اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده، و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش).
اين چراغ پرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مى سازد تا انسان راه را از چاه باز يابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند؛ و هم اين نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مى گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تكامل مى برد.
حديث معروف «هشام بن حكم» كه براى مناظره با «عمرو بن عبيد» (عالم علم كلام و عقائد اهل سنّت) به بصره رفت، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است.
او وارد مسجد بصره شد؛ صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكافت و پيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت: من مرد غريبى هستم سؤالى دارم اجازه مى فرمايى؟
عمرو گفت: آرى!
هشام گفت: آيا چشم دارى؟
عمرو گفت: فرزندم! اين چه سؤالى است مى كنى؟ و چيزى را كه با چشم خود مى بينى چگونه از آن پرسش مى كنى؟!
هشام گفت: سؤالات من از همين قبيل است؛ اگر اجازه مى دهى ادامه دهم؟
عمرو از روى غرور گفت: بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!
سپس هشام سؤال خود را تكرار كرد.
هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد: با چشمت چه مى كنى؟
گفت: رنگها و انسانها را مى بينم.
سپس سؤال از دهان، و گوش و بينى كرد و جوابهاى ساده اى از عمرو شنيد!
در پايان گفت: آيا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مى كنى؟!
گفت: تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مى رسد با آن تشخيص مى دهم (و هر كدام را در جاى خود به كار مى گيرم).
هشام در آخرين و مهمترين سؤال مقدّماتى خود پرسيد: آيا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بى نياز نمى كند؟
گفت: نه؛ زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود، اين قلب است كه آنها را از خطا باز مى دارد.
اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت: «اى ابا مروان! (ابا مروان كنيه عمرو بن عبيد بود) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواسّ انسان را بدون امام و رهبر و راهنمايى قرار نداده، چگونه ممكن است جهان انسانيّت را در شكّ و ترديد و اختلاف بگذارد، و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟»
عمرو بن عبيد در اينجا متوجّه نكته اصلى بحث شد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اين جوان پرسش كننده، همان هشام بن حكم معروف است، او را در كنار خود نشاند، و احترام شايانى نمود.
امام صادق(عليه السلام) بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشت به هشام فرمود: «چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است؟»
هشام عرض كرد: بهره اى است كه از مكتب شما آموخته ام.
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم و موسى(عليه السلام) آمده است».(2)
آرى! امام به منزله قلب عالم انسانيّت است و اين حديث مى تواند اشاره به ولايت و هدايتهاى تشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو.
حديث معروف ابو بصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است:
او مى گويد: همسايه اى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميّه يا بنى عبّاس) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش و لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود؛ بارها شكايت او را به خودش كردم ولى دست برنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاكى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت، امام صادق(عليه السلام) بازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر كرد؛ هنگامى كه خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيدم و حال او را باز گفتم؛ فرمود: هنگامى كه به كوفه باز مى گردى او به ديدار تو مى آيد؛ به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلوده ات را رها كن و من بهشت را براى تو ضامن مى شوم!
ابوبصير مى گويد: هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، او بود؛ هنگامى كه مى خواست برخيزد، گفتم: بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم. هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق(عليه السلام) گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترك كند و من براى او ضامنِ بهشتم! همسايه ام سخت منقلب شد و گريه كرد؛ سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد چنين سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مى گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است!
آن مرد گفت: همين كافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد؛ ديدم پشت در خانه اش در حالى كه بدنش (تقريباً) برهنه است ايستاده و مى گويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم. (آنچه را كه صاحبانش را مى شناختم به آنها دادم و بقيّه را به نيازمندان بخشيدم.) و تو مى بينى اكنون من در چه حالتم!
ابو بصير مى گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى) را براى او جمع آورى كردم؛ مدّتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتّب به او سر مى زدم و براى درمان او مى كوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى هوش شد؛ هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
مدّتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم؛ سپس براى زيارت امام صادق(عليه السلام) به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم؛ هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام(عليه السلام) بدون مقدّمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم! (او نيز به عهد خود وفا كرد).(3)
درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوق العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت، اين احتمال بسيار قوى به نظر مى رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت؛ زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كه امام(عليه السلام) به او توجّه و در او تصرّفى كند و او نجات يابد!
نمونه ديگرى از اين تأثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علاّمه مجلسى در «بحار الانوار» نقل مى كند، مى گويد:
«در آن هنگام كه موسى بن جعفر(عليه السلام) در زندان هارون بود؛ هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام(عليه السلام) از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجّه او شد، همان جمله اى را كه سليمان(عليه السلام) در مورد هداياى «ملكه سبا» گفته بود بيان فرمود: «بَلْ اَنتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ»(4)؛ (شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى شويد).
سپس افزود: من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم.
هارون از اين مسأله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم؛ و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم؛ كنيزك را نزد او بگذار و برگرد!
مدّتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز با خبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ كند يا نه؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم! سر از سجده بر نمى داشت و پيوسته مى گفت: قُدُّوسٌ سُبْحانَكَ سُبْحانَكَ!
هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر(عليه السلام) او را سحر كرده! كنيز را نزد من بياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى لرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.
هارون گفت: جريان تو چيست؟
كنيز گفت: من حال تازه اى پيدا كرده ام؛ نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مى خواند؛ هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مى كرد، عرض كردم مولاى من! آيا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرا براى انجام حوائج شما فرستاده اند!
اشاره به نقطه اى كرد و فرمود اينها چه مى كنند؟ كنيز مى گويد: من نگاه كردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها كه اوّل و آخر آن پيدا نبود؛ جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاى ابريشمين مفروش بود؛ خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمت بودند؛ لباسهاى بى نظيرى از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از درّ و ياقوت بر سر، و در دستهايشان ظرفها و حوله هايى براى شستن و خشك كردن بود؛ و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم؛ من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامى كه سر برداشتم خود را در جاى اوّل ديدم!
هارون گفت: اى خبيثه! شايد سجده كرده اى و به خواب رفته اى و آنچه ديدى در خواب ديدى! كنيز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلاً اين صحنه ها را ديدم، سپس به خاطر آن سجده كردم! هارون الرّشيد به خادم گفت: اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا احدى اين داستان را از او نشنود!
كنيز بلافاصله مشغول نماز شد؛ هنگامى كه از او سؤال كردند چرا چنين مى كنى؟ گفت: اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر(عليه السلام)) را يافتم. هنگامى كه توضيح بيشترى خواستند، گفت: در آن زمان كه آن صحنه ها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم، ما خدمتكار او هستيم نه تو!
كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت.»(5)
در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام(عليه السلام) در كنيزى كه آمادگى براى پرورش و تربيت روحى داشت برخورد مى كنيم كه تأثير معنوى و هدايت روحانى پيشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر(عليه السلام) را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مى كنـد.
كوتاه سخن اين كه، در تاريخ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) مواردى ديده مى شود كه افرادى با يك برخورد با آنان، بكلّى دگرگون شدند و تغيير مسير دادند؛ تغييراتى كه برحسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است. اين نشان مى دهد كه آن انسانهاى كامل عنايتى در حقّ اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساخته اند؛ و ما از اين تصرّف، به نوعى ولايت تكوينى تعبير مى كنيم.
بديهى است اين عنايات، بى حساب نيست و حتماً نقطه قوّتى در شخص مورد عنايت وجود داشته كه مشمول عنايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا امام معصوم(عليه السلام) واقع شده اند.
در اينجا رشته سخن را به دست علاّمه شهيد، مرحوم مطهّرى، مى سپاريم. او در كتاب «ولاءها و ولايتها» مى گويد: «اين دو واژه معمولاً در چهار مورد استعمال مى شود: ولاءِ محبّت (عشق و علاقه به اهل بيت)، و ولاءِ امامت به معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خويش، و ولاءِ زعامت به معنى حقّ رهبرى اجتماعى و سياسى امامان، و ولاء تصرّف يا ولاء معنوى كه بالاترين مراحل، ولاء تصرّف است».
سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اوّل و دوم و سوم، به توضيح معنى چهارم مى پردازد كه مربوط به بحث ما است؛ مى گويد: «ولايت يا تصرّف معنوى نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تكوينى است؛ به اين معنى كه، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديّت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مى گردد؛ و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسان كاملى در مى آيد كه قافله سالار معنويّات، مسلّط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجّت زمان مى شود!
از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجّت خداست.
مقصود از ولايت تصرّف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهّال پنداشته اند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيموميّت نسبت به جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق از جانب اللّه بوده باشد!
درست است كه اين اعتقاد شرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه «مُدَبِّراتِ اَمْراً و مُقَسِّماتِ اَمْراً به اذن اللّه»(6) بيان فرموده، ولى قرآن به ما مى گويد: مسأله خلقت و رزق را و زنده كردن و ميراندن و غير آن، به غير خدا نسبت ندهيم.
بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى رسد كه داراى ولايت بر تصرّف در (بعضى امور) جهان مى شود».
سپس مى افزايد: «در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايه هاى اين طرز فكر را با توجّه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يك سخن قلندرى است. شك نيست كه مسأله ولايت به معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى اين دليل نمى شود كه چون يك مسأله عرفانى است مردود قلمداد شود.»
سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجه گيرى مى كند: «بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حدّ فرشتگان از كمالات هستى بهره مند نباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرّف در جهان هستى به اذن اللّه دارند)».
از اين سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مى تواند سبب نفوذ و تصرّف آنان در انسانها آماده گردد؛ و تدريجاً آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و به فضائل و كمالات نزديك سازد.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.