پاسخ اجمالی:
عثمان وقتی دید مردم به کشتن وی رأی داده اند نزد على(ع) آمد و در خواست کمک کرد. امام(ع) فرمود: من بارها تو را نصیحت کردم ولی تو سخن خود مى گویى [و کار خود مى کنى]... و به سخن مروان بن حکم و سعید بن عاص گوش مى دهى. عثمان گفت: از این پس سخن تو را گوش مى دهم؛ و على(ع) به سوى مصریان رفت و آنان را باز گرداند.
پاسخ تفصیلی:
در تاریخ الطبرى ـ به نقل از عبد الله بن محمّد، از پدرش ـ آمده: چون عثمان دید [که اگر از کارهایش دست نکشد، مردم به کشتن وى رأى مى دهند]، نزد على(علیه السلام)آمد و به خانه وى وارد شد. پس گفت: اى پسر عمو! براى من راه گریزى نمانده است. [من] خویشاوند نزدیک توام و حقّى بزرگ بر گردنت دارم و چنان که مى بینى، این قوم با من رویارو خواهند شد و من مى دانم که تو نزد این مردم، قدر و منزلت دارى و از تو حرف شنوى دارند. دوست دارم که به سوى آنان بروى و ایشان را باز گردانى؛ زیرا خوش ندارم بر من در آیند؛ چرا که این کار، آنان را بر من گستاخ مى کند و به گوش دیگران نیز می رسد. على(علیه السلام) فرمود: «آنها را با چه چیز باز گردانم؟».
گفت: با این تعهّد که هر چه تو اشاره کنى و به صلاح من بینى، همان کنم و [ البتّه ] از چنگ تو بیرون نمى روم.
على(علیه السلام) فرمود: «من بارها و بارها با تو سخن گفته ام و همین که بیرون مى رویم، تو سخن خود مى گویى [و کار خود مى کنى]و می گوییم و مى گویى و همه اینها کار مروان بن حکم و سعید بن عاص و ابن عامر و معاویه است. به سخن آنان گوش مى دهى و با نظر من مخالفت مى کنى» .
عثمان گفت: [از این پس] سخن تو را گوش مى دهم و با آنان مخالفت مى کنم.
و على(علیه السلام) به سوى مصریان رفت و آنان را باز گرداند و آنان نیز منصرف شدند و باز گشتند.(1)، (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.