پاسخ اجمالی:
میان عثمان و عایشه کشمکش و دشمنى بود و این از آن جهت بود که عثمان، سهمى را که عمر به عایشه مى داد، کم کرد و سهمش را مانند دیگر زنان پیامبر قرار داد. عایشه با تمام توان، اصرار بر کشتن عثمان داشت و مى گفت: «اى مردم! این پیراهن پیامبر خداست که کهنه نشده؛ ولى سنّتش کهنه شده است. پیر خِرِفت را بکشید، خدا او را بکشد».
پاسخ تفصیلی:
در تاریخ یعقوبى آمده: میان عثمان و عایشه کشمکش و دشمنى بود و این از آن جهت بود که عثمان، سهمى را که عمر به عایشه مى داد، کم کرد و سهمش را مانند دیگر زنان پیامبر قرار داد.
عثمان، روزى خطبه مى خوانْد که عایشه پیراهن پیامبر خدا را نشان داد و گفت: «اى گروه مسلمانان! این ، پیراهن پیامبر خداست که هنوز کهنه نشده؛ ولى عثمان، سنّت او را کهنه کرده است».
عثمان گفت: «پروردگارا! مکر آنان را از من دور کن، که مکر آنان بزرگ است»(1).(2)
و نیز در الفتوح آمده: عایشه به جِدّ و با تمام توان، اصرار بر کشتن عثمان داشت و مى گفت: «اى مردم! این پیراهن پیامبر خداست که کهنه نشده؛ ولى سنّتش کهنه شده است. پیر خِرِفت را بکشید(3). خدا او را بکشد!».(4)
در الجمل ـ به نقل از حسن بن سعد ـ آمده: عایشه برگه اى از قرآن را که میان دو چوب بود، از پشت حجره اش بالا آورد و درحالى که عثمان ایستاده بود، به وى گفت: «اى عثمان! به آنچه در این کتاب است، عمل کن!».
عثمان گفت: «یا از کارهایت دست مى کشى، یا تو را به آتش مى اندازم».
عایشه به او گفت: «به خدا سوگند، اگر این کار را با زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله)بکنى، خدا و پیامبرش تو را لعنت مى کنند. این ، پیراهن پیامبر خداست که هنوز تغییرى در آن رخ نداده است و تو ـ اى پیر خِرِفت ـ سنّت و سیره او را تغییر داده اى(5) در همین کتاب به نقل از حکیم بن عبد الله آمده: روزى در مدینه وارد مسجد نبوى شدم. دستى در هوا بلند بود و صاحب آن مى گفت: «اى مردم! از روزگار پیامبر(صلى الله علیه وآله) چندان نگذشته است. این، نعلین پیامبر خدا و این، پیراهن اوست. هنوز درخشش آن نرفته که فرعون این امّت، در میان شما پدید آمده است» .
متوجّه شدم که [ فریادگر] عایشه است و عثمان به او مى گفت: «ساکت شو !» سپس به مردم گفت: «او زن است و عقلش مانند عقل زنان است. پس به گفته اش گوش نکنید.(6)
صاحب المصنَّف ـ به نقل از ابو کعب حارثى آورده: ...نماز برپا شد و عثمان جلو رفت و نماز خواند و چون تکبیر گفت، زنى از حجره اش برخاست و گفت: «اى مردم! گوش کنید». سپس سخن گفت و از پیامبر خدا و محتواى رسالتش یاد کرد و گفت: «امر خدا را کنار گذاشتید و با پیامبرش مخالفت کردید (یا سخنى مشابه آن گفت). سپس ساکت شد و زن دیگرى همانند او سخن گفت. آن دو، عایشه و حفصه بودند.
چون عثمانْ سلام نماز را داد، به مردم رو کرد و گفت: «این دو فتنه گر، مردم را در نمازشان دچار شبهه کردند. [ شما دو نفر] یا از این کار دست مى کشید، یا به دشنامى که براى من حلال است، دشنامتان مى دهم؛ چرا که من به اصل (ریشه) شما آگاهم».
سعد بن ابى وقّاص به او گفت: «آیا به محبوبه هاى پیامبر خدا چنین مى گویى؟!»
عثمان گفت: «به تو چه ؟ این جا چه کار دارى؟»
سپس به طرف سعد، رو آورد؛ ولى سعد گریخت.(7)
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغة مى گوید: سخنان عایشه درباره عثمان، و نیز نشان دادن پیراهن پیامبر خدا توسط او معروف است، در حالى که مى گفت : این ، پیراهن اوست . هنوز کهنه نشده که عثمان ، سنّتش را تغییر داده است . و سخنان بى شمار دیگر .(8)
و نیز در العقد الفرید آمده: مغیرة بن شعبه بر عایشه وارد شد. عایشه گفت: «اى ابو عبدالله! کاش در جنگ جمل مى دیدى که تیرها کجاوه ام را سوراخ کرده و حتّى برخى از آنها به پوستم رسیده بود».
مغیره به او گفت: «دوست داشتم که یکى از تیرها تو را مى کشت».
گفت: «خدایت بیامرزد! چرا چنین مى گویى؟»
گفت: «شاید کفّاره سعى و تلاشت بر ضدّ عثمان مى شد».(9)، (10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.