پاسخ اجمالی:
مردم چون از بی عدالتی ها و بدعت های عثمان به تنگ آمده بودند گِرداگرد خانه عثمان را گرفتند تا از خلافت کنار رود ولی عثمان خواصّ خود را گرد آورد و تسلیم نشد. مردم 49 روز او را در خانه اش محاصره کردند تا اینکه با یاران عثمان درگیر شده و بعد به خانه اش ریختند و او را کشتند.
پاسخ تفصیلی:
در تاريخ طبرى ـ به نقل از حسين بن عيسى، از پدرش ـ آمده: چون روزهاى تشريق (دهم تا دوازدهم ذی حجّه) سپرى شد، [مردم که از بی عدالتی ها و بدعتهای عثمان به تنگ آمده بودند] گِرداگرد خانه عثمان را گرفتند؛ ولى او از كنار گذاردن كار [خلافت]، سر باز زد و به دنبال اطرافيان و خواصّ خود فرستاد و آنان را گرد آورد.
پس، مردى از اصحاب پيامبر خدا به نام نيار بن عياض، كه پيرى فرتوت بود، بلند شد و فریاد زد: اى عثمان!
عثمان، از بالاى خانه اش متوجّه او شد. نيار، عثمان را به خدا سوگند داد و خدا را به ياد او آورْد تا از خلافت، كناره بگيرد.
در ميان اين گفتگو، ناگهان مردى از ياران عثمان به او تيری انداخت و وى را كشت؛ گفتند كه تيرانداز، كثير بن صَلت كِندى بوده است.
معترضان به عثمان گفتند: قاتل نيار بن عياض را به ما تحويل بده تا او را به قصاص وى بكشيم.
عثمان گفت: در اين حال كه شما قصد جانم را داريد، كسى را كه به يارى ام برخاسته است، به كشتن نمى دهم.
آنان، چون چنين ديدند، به سوى درِ خانه اش هجوم آوردند و آن را آتش زدند.
مروان بن حكم با گروهى، از خانه عثمان بيرون آمدند. سعيد بن عاص و مغيرة بن اَخنس بن شريق ثقفى (هم پيمان بنى زهره) نيز با گروه هايى بيرون آمدند و جنگ سختى در گرفت.
آنچه اينان را بر جنگْ مصمّم كرد، خبرِ رسيدن نيروهاى كمكى بصره به صرار(1) و نيز حركت اهالى شام به سوى مدينه بود. از اين رو آنان، جلوى درِ خانه، با محاصره كنندگان به سختى جنگيدند. (2)
و نیز در تاريخ طبرى ـ به نقل از ابو حفصه يمانى(3) ـ آمده: من به همراه مروان در خانه عثمان بودم. به خدا سوگند، اين من بودم كه مردم را به جنگ وا داشتم... مردم به سوى درهاى خانه عثمان، آتش پرتاب مى كردند تا آن كه برخى از درها آتش گرفت. عثمان گفت: آتش زدن درها براى انجام دادن كار بزرگ ترى است. هيچ كس از شما نبايد حركتى انجام دهد.
سپس به مروان گفت: بنشين و بيرون مرو. امّا مروان، سرپيچى كرد و گفت: به خدا سوگند، تا من چيزى مى شنوم و زنده ام ، نه كشته مى شوى و نه به تو دست مى يابند.
سپس مروان به سوى مردم بيرون آمد. با خود گفتم: مولايم (مروان)، راه فرارى ندارد. پس با او بيرون آمدم تا از او دفاع كنم و ما اندك بوديم. و مى شنيدم كه مروان به اين شعر، تمثّل مى جويد:
«قَد عَلِمَت ذاتُ القُرونِ الميلِ *** وَالكَفِّ وَالأَنامِلِ الطُّفولِ»؛
(بى گمان، آن دختر زيبا با آن گيسوى پُرشِكن*** و دست و انگشتان ظريفش خواهد دانست كه من به دفاع برمى خيزم).
سپس در حالى كه پايين زرهش را بالا آورده و در زير كمربندش جا داده بود، فرياد زد: چه كسى به مبارزه مى آيد؟
ابن نباع بر او پريد و از پشت، ضربه اى بر گردنش زد و شمشير را نگه داشت تا مروان بر زمين افتاد و نبضش از تپش باز ايستاد. [گفتنى است مروان از اين مهلكه مى رهد و به خلافت نيز مى رسد].(4)
در این رابطه در مروج الذهب آمده است: مدّت محاصره عثمان در خانه اش، 49 روز بود و بيشتر از آن نيز گفته شده است. او در شب جمعه، سه روزْ مانده از ذى حجّه، كشته شد.
و گفته شده كه كِنانة بن بِشْر تِجيبى، با عمود، بر پيشانى عثمان كوفت و ديگرى، سعد بن حُمران مرادى، با شمشير بر بند گردنش زد و آن را قطع كرد.
نيز گفته شده كه عمرو بن حَمِق، با تير، نُه زخم بر او زد و در ميان كسانى كه به او حمله بردند، عُمَير بن ضابىِ بُرجُمىِ تميمى بود كه شمشيرش را در شكم او فرو كرد.(5)
تاريخ طبرى ـ به نقل از عبد الرحمان بن اَبزى ـ آورده: من روزى را كه به خانه عثمان ريختند، ديدم. آنان ز دريچه خانه عمرو بن حزم، وارد خانه عثمان شدند و زد و خوردى شد.
به خدا سوگند، فراموش نمى كنم كه سودان بن حُمران، بيرون آمد و شنيدم كه مى گفت: طلحة بن عبيد الله كجاست؟ پسر عفّان را كشتيم.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.