پاسخ اجمالی:
در تاریخ آمده؛ او سوار بر اسبى کَهَر بود و تنها چشمانش پیدا بود و در دستش نیزه اى داشت و صف ها و پرچم ها را منظّم می کرد وقتی به شامیان یورش می بُرد، چندان می جنگید که نیزه اش می شکست. در دستش شمشیرى یَمانى بود و هرگاه آن را تکان مى داد، گویا در آن، آبى در حال چکیدن است؛ و چون آن را بالا مى بُرد، برق آن شمشیر چشم را خیره مى کرد.
پاسخ تفصیلی:
در کتاب الفتوح نقل شده که: مردى از سپاه عراق سوار بر اسبى کَهَر بیرون آمد که تنها چشمانش پیدا بود و در دستش نیزه اى داشت و آن را بالاى سرِ یاران على(علیه السلام) حرکت مى داد و مى گفت: «صف هاتان را مرتّب کنید»؛ و مردم نمى دانستند که او کیست.
آنگاه که صف ها و پرچم ها منظّم شد، آن شخص رو به سپاه على(علیه السلام) و پشت به سپاه شام ایستاد و پس از به جاى آوردن سپاس و ستایش خداوند، گفت: «اى بندگان خدا! خداوند را سپاس گویید و شکر گزارید که در میان شما، پسر عمو وجانشینِ پیامبرش محمّد(صلى الله علیه وآله) و محبوب ترینِ مردم نزد وى را قرار داده؛ همان نخستین مهاجر و ایمان آورنده؛ او شمشیرى از شمشیرهاى خداست که بر فرق دشمنان دین فرود آمده است. پس مراقبِ آن هنگامه اى باشید که نبردِ سخت درگیرد، سپاه به جنب و جوش در آیند، نیزه ها در هم شکسته شو، و شمشیرها شکاف بردار، و اسب ها با پهلوانانِ سواره به جنبش درآیند؛ و [در آن حال] تنها آوایى که مى شنوم، نعره و همهمه [ى جنگ] است».
سپس به شامیان یورش بُرد و چندان جنگید که نیزه اش شکست. هنگامى که بازگشت، معلوم شد او مالک اشتر است.(1)
طبرى نیز از حُرّ بن صَیّاح نَخَعى نقل نموده که: آن روز، اشتر بر اسب خویش نشسته، در دستش شمشیرى یَمانى بود و هرگاه آن را تکان مى داد، گویا در آن، آبى در حال چکیدن است؛ و چون آن را بالا مى بُرد، برق آن شمشیر چشم را خیره مى کرد. او شمشیر مى زد و مى گفت :«الغَمَراتُ ثُمَّ ینجَلینا»؛ (گرداب هایى هستند که پس از چندى، درمى گذرند)!(2)
همچنین طبرى از عبد الله بن عاصم فائشى نقل مى کند که: مردى از قومِ من، برایم حکایت کرد که روزى مالک اَشتر، همراهِ مردانى از قاریان و تکْ سوارانِ عرب، در صِفّین به میدان نبرد آمده و دلیرانه جنگیدند. آن گاه، مردى از لشکر معاویه به نبردِ ما آمد که ـ به خدا سوگند ـ کمتر کسى را به تنومندىِ او دیده بودم. پس هماورد طلبید و هیچ کس جز اشتر به نبرد با او نرفت. آنان دو ضربه ردّ و بدل کردند و اشتر با ضربه اى او را کُشت. به خدا سوگند، ما بر مالک بیمناک بودیم و از او مى خواستیم به جنگ با آن مرد نرود. آن گاه که اشتر وى را کشت، یکى از یاران آن مرد تنومند ندا داد:
یا سَهمَ سَهمَ ابنَ أبی العَیزارِ *** یا خیرَ مَن نَعلَمُهُ مِن زارِ
اى سَهم، اى سَهم بن ابى عیزار
اى خوب ترین کسى که از تیره زاره(3) مى شناسیمت.
و گفت: به خدا سوگند، هر آینه یا قاتل تو را مى کشم و یا او مرا مى کشد! سپس بیرون آمده و به مالک حمله کرد. مالک به او ضربه اى زد، چنان که مقابلِ اسبش [بر زمین] افتاد. آن گاه، یاران وى به سویش شتافتند و پیکر مجروحش را از معرکه نجات دادند.
ابو رفیقه فهمى گفت: این، آتشى بود؛ امّا با گردبادى روبه رو شد.(4)، (5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.