پاسخ اجمالی:
با آن که اهل سنّت «عبدالله بن عمر» را از محدّثان بزرگ خود می دانند؛ اما وی، تحلیل درستی از جریان هاى سیاسى و اجتماعى نداشت و سست عنصرى و دنیا دوستى و مادى گرایى اش باعث شد با افرادی همچون معاویه، یزید و حجاج بیعت کند. از دید او حق با کسى است که بر مردم چیره گردد؛ لذا چون امام على(ع) هیچ کس را بر بیعت خویش مجبور نساخت از بیعت خودداری کرد؛ امّا به خاطر ترس با یزید بیعت کرد. او حتی خیزش مردم مدینه پس از علنى شدن فسق و فجور یزید را پیمان شکنى نامید و خانواده خود را از این کار، باز داشت.
پاسخ تفصیلی:
با این که اهل سنّت «عبدالله بن عمر» را از جمله محدّثان بزرگ خود می دانند؛ امّا او از جریان هاى سیاسى و اجتماعى، تحلیل درستی نداشت و سست عنصرى و دنیا دوستى و مادى گرایى اش باعث شد با افرادی همچون معاویه و یزید و خون خوارانی همچون حجاج بیعت کند.
احمد بن حنبل در کتاب مسندش ـ به نقل از نافع ـ می نویسد: «هنگامى که مردم مدینه به همراه ابن زبیر شورش کردند و یزید بن معاویه را از حکومت، خلع نمودند، ابن عمر، فرزندان خود را فراخواند و گفت: ما با این مرد (یزید)، بر پایه بیعت خدا و پیامبرش بیعت کردیم. به درستى که از پیامبر خدا شنیدم که مى فرمود: «براى نیرنگ باز پرچمى در روز رستاخیز افراشته شود و گفته شود: این، نیرنگِ فلانى است و بزرگ ترین نیرنگ ـ به استثناى شرک به خدا ـ آن است که کسى بر پایه بیعت خدا و پیامبرش، با کسى بیعت کند و سپس آن را بشکند» از این رو، مبادا کسى از شما یزید را خلع نماید و در مسئله حکومت، زیاده روى کند که شمشیر، میان من و شما خواهد بود!».(1)
همچنین در فتح البارى آمده است: «عبد الله بن عمر، از بیعت با على(علیه السلام) سر باز زد. سپس با معاویه بیعت کرد، ... همچنین، پس از مرگ معاویه، با فرزندش یزید، بیعت کرد».(2)
در صحیح البخارى ـ به نقل از عبدالله بن دینار ـ آمده است: «وقتى که مردم با عبدالملک بن مروان بیعت کردند، عبد الله بن عمر، نامه اى بدین مضمون به وى نوشت: به بنده خدا، عبدالملک، امیر مؤمنان! به درستى که به پیروى و حرف شنوى نسبت به بنده خدا عبدالملک، بر اساس سنّت خدا و پیامبر خدا در حدّ توان، اعتراف مى کنم و فرزندانم هم بدین امر، اقرار مى کنند».(3)
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة می نویسد: «عبدالله بن عمر، از بیعت با على(علیه السلام) سر باز زد؛ ولی در زمان حجاج شبانه، درِ خانه حجّاج را کوبید تا با عبدالملک، بیعت کند، مبادا آن شب را بدون امام به صبح رساند. این گمان، از آن جا برایش پیش آمد که او از پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) روایت کرده که فرمود: «هرکس بمیرد و پیشوایى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است» و کار بدان جا رسید که حجّاج، از سر تحقیر و خوار شمردن او پایش را از رخت خواب بیرون آورد و گفت: [براى بیعت] دستت را به پایم بزن...(4)،(5) عبد الله بن عمر در حاکمیت و اطاعت از حاکم به «قانون غلبه» باور داشت و مى گفت: حق، با کسى است که پیروز شود و بر مردم، تسلّط یابد و چیره گردد».(6)
او چون دید على(علیه السلام) در بیعت بر آزادى و اختیار مردم، تأکید مى کند و مى فرماید: « با اجبار، هیچ کس را بر اطاعت از خویش وادار نمى کنم»، از پیروى او سرپبچی کرد؛ امّا به خاطر ترس، با یزید بن معاویه بیعت کرد.
او حتی خیزش مردمان مدینه را پس از علنى شدن فسق و فجور و هرزگى یزید، «غَدْر» (پیمان شکنى) نامید و خانواده خود را از این کار، باز داشت.(7).(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.