پاسخ اجمالی:
در کتاب تاریخ دمشق آمده: «ابوسفیان در حالی که نابینا بود، بر عثمان وارد شد و گفت: آیا جاسوسى در میان ما هست؟ عثمان به او گفت: نه. ابوسفیان گفت: اى عثمان! این همان پادشاهى جاهلى است. پس، بنى امیّه را از بزرگان زمین قرار بده». هم چنین در شرح نهج البلاغة آمده: «در روزگار عثمان، ابو سفیان از کنار قبر حمزه گذشت و در حالى که با پایش به آن مى زد، گفت: آنچه به خاطرش با هم جنگیدیم، امروز، بازیچه دست ماست».
پاسخ تفصیلی:
در کتاب تاریخ دمشق آمده است: ابوسفیان، پس از آن که نابینا شده بود، بر عثمان وارد شد و گفت: آیا جاسوسى در میان ما هست؟ عثمان به او گفت: نه. ابوسفیان گفت: اى عثمان! این پادشاهى، همان پادشاهى جاهلى است. پس، بنى امیّه را از بزرگان زمین قرار بده.(1)
مسعودی در مروج الذهب می نویسد: چون با عثمانْ بیعت شد، ابو سفیان(صخر بن حرب)، به خانه عثمان رفت و چون نابینا شده بود، پرسید: «آیا بیگانه اى میان شما هست؟». گفتند: نه. ابوسفیان گفت: «اى بنى امیّه! این (خلافت) را همچون گوى بازى بقاپید، سوگند به کسى که ابو سفیان به او سوگند مى خورَد، پیوسته امید داشتم که آن به شما برسد و ارث فرزندان شما شود.(2)
همچنین طبری در کتاب تاریخ خود می نویسد: از جمله چیزهایى که مخالفى در آن نیست، چیزى است که راویان از ابو سفیان روایت مى کنند که به عثمان و اطرافیانش گفته است: اى بنى عبد مناف! آن (خلافت) را همچون گوىِ بازى بقاپید، که بهشت و دوزخى به کار نیست.(3)
همچنین در شرح نهج البلاغة آمده است: در روزگار عثمان، ابو سفیان از کنار قبر حمزه گذشت و در حالى که با پایش به آن مى زد، گفت: اى ابو عماره! آنچه به خاطرش با هم جنگیدیم، امروز، بازیچه دست ماست.(4).(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.