پاسخ اجمالی:
روايتى که به جاى «اهل بيتى»، لفظ «سنتى»، در آن آمده است، حديثى مجعول است که یا به صورت مرسل نقل شده و یا در اسناد آن روایانی ضعیف، غیرقابل اعتماد و متهم به کذب وجود دارند. حدیث «و سنّتى» ساخته و پرداخته راویان دروغ پرداز و وابستگان به دربار اموى است که آن را در مقابل حدیث صحیح «وعترتى» جعل کرده اند.
پاسخ تفصیلی:
روایتی که به جاى «اهل بیتى»، لفظ «سنتى»، در آن آمده است، حدیثى مجعول است، که اینک اسناد آن را بررسى مى کنیم:
سند نخست؛ روایت حاکم :
حاکم نیشابورى در مستدرک از اسماعیل ابن ابى اویس، از ابى اویس، از ثور بن زید الدیلمى، از عکرمه، از ابن عباس نقل کرده که
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّى قَدْ ترَکْتُ فِیکُمْ، إِنِ اعْتَصَمْتُم بِهِ فَلَنْ تَضِلُّوا أَبَداً کتاب اللّه وَسنّة نَبِیّه»؛ (1)
(اى مردم من در میان شما دو چیز ترک کردم مادامى که به آن دو، چنگ بزنید هرگز گمراه نمى شوید: کتاب خدا وسنّت پیامبر).
آفت سند این متن، پدر و پسرى است که در آغاز سند آمده اند. یعنى: اسماعیل بن ابى اویس و ابو اویس. این پدر و پسر نه تنها توثیق نشده اند، بلکه متهم به کذب و وضع و جعل روایت هستند.
حافظ مزى در کتاب «تهذیب الکمال» در باره اسماعیل وپدر او، از محقّقان فنّ رجال چنین نقل مى کند:
یحیى بن معین [که از علماى بزرگ علم رجال است] مى گوید: ابو اویس و فرزند او ضعیف اند، و نیز از یحیى بن معین نقل شده که مى گفته، این دو نفر حدیث را مى دزدند، و نیز ابن معین در باره فرزند گفته است: نمى توان به او اعتماد کرد.
نسائى در باره فرزندِ ابى اویس گفته که او ضعیف است وثقه نیست. ابوالقاسم لالکائى معتقد بود که نسائى علیه او زیاد سخن گفته، تا آنجا که معتقد است باید حدیث او را ترک گفت.
ابن عدى [از علماى رجال] مى گوید: ابن ابى اویس از دائى خود مالک، احادیث غریبى را روایت مى کند که هیچ کس آن را نمى پذیرد.(2)
ابن حجر در مقدمّه فتح البارى مى گوید: هرگز با حدیث ابن ابى اویس نمى توان احتجاج نمود، به خاطر نقدى که نسائى در باره او انجام داده است.(3)
حافظ سید احمد بن الصدیق در کتاب فتح الملک العلىّ از سلمة بن شبیب نقل مى کند که از اسماعیل بن ابى اویس شنید که مى گفت: آن گاه که اهل مدینه در باره موضوعى، دو گروه مى شوند، من حدیث جعل مى کنم.(4)
بنابراین، پسر (اسماعیل بن ابى اویس)، به جعل حدیث متهم است وابن معین به او نسبت دروغگویى داده است؛ گذشته از این، حدیث او در هیچ یک از دو صحیح مسلم وترمذى ودیگر کتب صحاح نقل نشده است.
در باره پدر همین بس که ابوحاتم رازى در کتاب «جرح وتعدیل» مى گوید: حدیث او نوشته مى شود ولى با آن احتجاج نمى شود، وحدیث او قوى ومحکم نیست.(5)
و نیز ابوحاتم از ابن معین نقل کرده که ابواویس، مورد اعتماد نیست.
روایتى که در سندهایش این دو نفر باشد هرگز صحیح نخواهد بود؛ گذشته از این، با روایت صحیح وثابت نیز مخالف مى باشد.
نکته قابل توجه این است که ناقل حدیث یعنى حاکم نیشابورى، بر ضعف حدیث مذکور اعتراف کرده و لذا به تصحیح سند آن نپرداخته است؛ لکن بر صحّت مفاد آن شاهدى آورده که آن نیز از نظر سند، سست و از درجه اعتبار ساقط است. از این جهت، به جاى تقویت حدیث، بر ضعف آن مى افزاید. سند حدیث حاکم از این قرار است:
سند دوم حدیث «و سنّتى»:
حاکم نیشابورى، از ابوهریره به طور مرفوع (6) چنین نقل مى کند:
«انّى قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ شَیْئَین لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُما: کِتابَ اللّهِ وَسُنّتى وَلَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْض».(7)
این متن را حاکم با چنین سندى نقل کرده است:
الضبى، عن صالح بن موسى الطلحى، عن عبد العزیز بن رفیع، عن ابى صالح، عن ابى هریره.
این حدیث به سان حدیث پیشین، مجعول است. در میان رجال سند، صالح بن موسى الطّلحى را مورد بررسى قرار داده و سخنان بزرگان علم رجال در باره او را نقل مى کنیم:
یحیى بن معین مى گوید: صالح بن موسى، قابل اعتماد نیست. ابوحاتم رازى مى گوید: حدیث او ضعیف و منکر است، بسیارى از احادیث منکر را از افراد ثقه نقل مى کند. نسائى مى گوید: حدیث او نوشته نمى شود؛ و در جاى دیگر مى گوید: حدیث او متروک است.(8)
ابن حجر در «تهذیب التهذیب» مى نویسد: به عقیده ابن حبان، صالح بن موسى به افراد ثقه مطالبى را نسبت مى دهد که شبیه سخنان آنان نیست. سرانجام مى گوید: حدیث او حجّت نیست. ابو نُعَیْم نیز درباره صالح بن موسى چنین مى گوید: حدیث او متروک وپیوسته حدیث منکر نقل مى کند.(9)
همچنین ابن حجر در تقریب (10) مى گوید: حدیث او متروک است. ذهبى نیز در کاشف (11) مى گوید: حدیث او سست است. تا آنجا که ذهبى در «میزان الاعتدال»(12) ، حدیث مورد بحث را از او نقل کرده و آن را از احادیث منکر وى برشمرده است.
سند سوّم حدیث «وسنتى»:
ابن عبد البر در کتاب «تمهید»(13) این متن را با سند ذیل نقل کرده است:
عبد الرحمان بن یحیى، عن احمد بن سعید، عن محمّد بن ابراهیم الدبیلى، عن على بن زید الفرائضى، عن الحنینى، عن کثیر بن عبد اللّه بن عمرو بن عوف، عن ابیه، عن جدّه.
امام شافعى مى گوید: [کثیر بن عبد اللّه)] یکى از ارکان دروغ است.(14) ابوداود مى گوید: او یکى از کذّابین و دروغگوهاست.(15) ابن حبان مى گوید: عبداللّه بن کثیر از پدرش وجدّش کتاب حدیث را نقل مى کند که اساس آن جعل است. و هرگز نقل از آن کتاب و روایت از عبد اللّه حرام است مگر براى نقد و ردّ آن.(16)
نسائى و دارقطنى مى گویند: حدیث او متروک است. امام احمد نیز معتقد است: او منکر الحدیث وقابل اعتماد نیست، و ابن معین نیز همین را یاد آور شده است.
شگفت آن که ابن حجر در کتاب «التقریب»، در شرح حال او تنها به لفظ «ضعیف» اکتفا کرده وکسانى را که او را متهم به کذب کرده اند، افراط گر خوانده است؛ در حالى که پیشوایان علم رجال او را به کذب وجعل متهم کرده اند حتى ذهبى مى گوید: گفتار او واهى و سست است.
روایت چهارم؛ نقل بدون سند:
مالک در «الموطّأ» روایت «... و سنتى» را بدون سند وبه صورت مرسل نقل کرده است و همگى مى دانیم که چنین حدیثى فاقد ارزش مى باشد.(17)
این بررسى به روشنى ثابت کرده که حدیث «و سنّتى» ساخته وپرداخته راویان دروغ پرداز و وابستگان به دربار اموى است که آن را در مقابل حدیث صحیح «و عترتى» جعل کرده اند.(18) .(19)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.