پاسخ اجمالی:
عمرو عاص در قصیده ای طولانی به مدح على(ع) و مذمت معاويه پرداخته، از جمله آن: «...وکم قد سمعنا من المصطفى***وصایا مخصّصة فی علی/ وفی یوم خمّ رقى منبرا ***یبلغ والرکب لم یرحل/ و...»؛ (چه بسیار از مصطفى صفات و فضایل مخصوص على را شنیده بودیم. آن روز که پیامبر(ص) در غدیر خم بر منبر بالا رفت و امر خدا را در حالى که کاروان ها هنوز نرفته بودند به همه ابلاغ نمود، و...) .
پاسخ تفصیلی:
عمرو عاص در مدح على(علیه السلام) و مذمت معاویه چنین سروده است:
1ـ معاویةُ الحالَ لا تجهلِ *** وعن سُبُلِ الحَقِّ لا تعدِلِ
2- نسیتَ احتیالیَ فی جِلّق(1) *** على أهلِها یوم لُبْسِ الحُلی
3- وقد أقبلوا زُمَراً یُهْرَعونَ *** مهالیعَ کالبقرِ الجُفَّلِ(2)
4- وقولی لهم إنَّ فرضَ الصلاةِ *** بغیرِ وجودِکَ لمْ تُقبلِ
5- فَوَلَّوا ولم یعبأوا بالصلاةِ *** ورمت النفار الى القَسْطَلِ(3)
6- ولَمّا عصیتَ إمام الهدى *** وفی جیشِهِ کلُّ مُستفحلِ
7- أبالْبَقر البُکْمِ أهلِ الشآمِ *** لأهلِ التقى والحجا أَبتلی؟
8- فقلت نعم قم فإنّی أرى *** قتالَ المُفضَّل بالأفضلِ
9- فبی حاربوا سیِّدَ الأوصیاءِ *** بقولی دمٌ طُلَّ مِن نعثلِ(4)
10- وکدتُ لهمْ أنْ أقاموا الرماحَ *** علیها المصاحفُ فی القَسْطَلِ
11- وعلّمتُهمْ کشفَ سوآتِهم *** لردِّ الغَضَنفَرَةِ المُقبلِ
12- فَقامَ البغاةُ على حیدر *** وکفّوا عن المِشعَلِ المصطلی
13- نسیتَ محاورةَ الأشعریِّ *** ونحنُ على دَوْمَةِ الجَنْدَلِ
14- ألینُ فیطمعُ فی جانبی *** وسهمىَ قد خاضَ فی المَقْتَلِ
15- خلعتُ الخلافةَ من حیدر *** کخَلعِ النعالِ من الأرجلِ
16- وألبستُها فیک بعد الإیاس *** کَلُبس الخواتیمِ بالأنمُلِ
17- ورقّیتُکَ المنبرَ المُشْمَخِرَّ *** بلا حدِّ سیف ولا مُنصِلِ
18- ولو لم تکن أنت من أهلِهِ *** وربِّ المقام ولم تَکْمُلِ
19- وسیّرتُ جیشَ نفاقِ العراقِ *** کَسَیْرِ الجَنوبِ مع الشمأَلِ
20- وسیّرتُ ذِکرَک فی الخافقینِ *** کَسَیرِ الحَمیرِ مع المحملِ
21- وجهلُکَ بی یا ابنَ آکلةِ الـ *** ـکبودِ لأَعظَمُ ما أبتلی
22- فلولا موازرتی لم تُطَعْ *** ولولا وجودیَ لمْ تُ قَبِل
23- ولولایَ کنتَ کَمِثْل النساء *** تعافُ الخروجَ من المنزلِ
24- نصرناک من جَهْلِنا یا ابن هند *** على النبأِ الأعظمِ الأفضلِ
25- وحیث رفعناک فوقَ الرؤوسِ *** نَزلْنا إلى أسفلِ الأسفَلِ
26- وکمْ قد سَمِعْنا من المصطفى *** وَصایا مُخصّصةً فی علی
27- وفی یومِ خُمٍّ رقى منبراً *** یُبلّغُ والرکبُ لم یرحلِ(5)
28- وفی کفِّهِ کفُّهُ معلناً *** یُنادی بأمرِ العزیزِ العلی
29- الستُ بکم منکمُ فی النفوسِ *** بأَولى فقالوا بلى فافعلِ
30- فَأَنْحَلهُ إمرَةَ المؤمنینَ *** من الله مُستخلف المُنحِلِ
31- وقال فمن کنتُ مولىً لَهُ *** فهذا له الیومَ نعمَ الولی
32- فوالِ مُوالیهِ یا ذا الجلا *** لِ وعادِ مُعادی أخی المُرْسَلِ
33- ولا تَنْقضُوا العهدَ من عِترتی *** فقاطِعُهُمْ بیَ لم یُوصِلِ
34- فَبخْبَخَ شیخُکَ لَمّا رأى *** عُرى عَقْدِ حیدر لم تُحْلَلِ
35- فقالَ ولیُّکُم فاحفظوهُ *** فَمَدْخَلُهُ فیکمُ مَدْخَلی
36- وإنّا وما کان من فعلِنا *** لفی النارِ فی الدرَکِ الأسفلِ
37- وما دَمُ عثمانَ مُنْج لنا *** من الله فی الموقفِ المُخجِلِ
38- وإنَّ علیّاً غداً خصمُنا *** ویعتزُّ بالله والمرُسَلِ(6)
39- یُحاسبُنا عن اُمور جَرَتْ *** ونحنُ عن الحقِّ فی مَعْزلِ
40- فما عُذْرُنا یومَ کشفِ الغطا *** لکَ الویلُ منه غداً ثمّ لی
41- ألا یا ابن هند أبِعتَ الجِنانَ *** بعهد عهدتَ ولم تُوفِ لی
42- وأخسرتَ اُخراک کیما تنالَ *** یَسیرَ الحُطامِ من الأجزلِ
43- وأصبحتَ بالناسِ حتّى استقام *** لک الملکُ من ملِک محولِ
44- وکنتَ کمُقتنص فی الشراکِ(7) *** تذودُ الظِّماءَ عن المنهلِ
45- کأنَّکَ اُنسِیتَ لیلَ الهریرِ *** بصفِّینَ مَعْ هولِها المُهْولِ
46- وقد بتَّ تذرقُ ذَرقَ النعامِ *** حذاراً من البَطَل المُقبلِ
47- وحین أزاحَ جیوشَ الضلالِ *** وافاک کالأسد المُبسلِ
48- وقد ضاق منکَ علیکَ الخناقُ *** وصارَ بکَ الرحبُ کالفلفلِ(8)
49- وقولک یا عمرو أین المفَرُّ *** من الفارسِ القَسْوَرِ المُسبلِ
50- عسى حیلةٌ منک عن ثنیِهِ *** فإنَّ فؤادیَ فی عسعلِ
51- وشاطرتنی کلَّ ما یستقیمُ *** من المُلْکِ دهرَکَ لم یکملِ
52- فقمتُ على عَجْلَتی رافعاً *** وأکشِفُ عن سوأتی أَذْیُلی
53- فستّرَ عن وجهِهِ وانثنى *** حیاءً وروعُکَ لم یعقلِ
54- وأنتَ لخوفِکَ من بأسِهِ *** هناک مُلئت من الأفکلِ(9)
55- ولَمّا ملکتَ حُماة الأنامِ *** ونالتْ عصاک یدَ الأوّلِ
56- منحتَ لِغیریَ وزنَ الجبالِ *** ولم تُعْطِنی زِنةَ الخردلِ
57- وأنْحَلْتَ مصراً لعبد الملک(10) *** وأنت عن الغیِّ لم تَعدِلِ
58- وإن کنتَ تطمعُ فیها فقدْ *** تخلّى القَطا من یَدِ الأجدلِ
59- وإن لم تسامحْ إلى ردِّها *** فإنّی لحَوبِکمُ مُصطلی
60- بِخَیْل جیاد وشُمِّ الاُنوفِ *** وبالمُــــرهَفات وبالذبّلِ
61- وأکشفُ عنک حجابَ الغرورِ *** وأوقظُ نائمةَ الأثکلِ
62- فإنّک من إمرةِ المؤمنینَ *** ودعوى الخلافةِ فی مَعْزلِ
63- ومالک فیها ولا ذرّةٌ *** و لا لِجدُودک بالأوّل
64- فإن کانَ بینکما نِسْبةٌ *** فأینَ الحُسامُ من المِنجلِ
65- وأین الحصى من نجوم السما *** وأین معاویةُ من علی
66- فإن کنتَ فیها بلغتَ المُنى *** ففی عُنقی عَلَقُ الجلجلِ(11)
(1ـ اى معاویه درباره حال من و چند و چون کارم خود را به نادانى نزن و قدمى از راه حق عدول نکن. 2ـ آیا فراموش کرده اى آن روز که تو زر و زیور حکومت به تن مى کردى، چگونه با نیرنگ و حیله اهل دمشق را فریب دادم؟! 3ـ گروه گروه شتابان به تو روى مى کردند، و مانند گاوهاى رمیده ناله و جزع آنها بلند بود. 4 ـ فراموش کرده اى که به آنها گفتم: نماز واجب بدون وجود تو مورد قبول خداوند نیست؟! 5 ـ پس به دین پشت کرده و به نماز اعتنایى نمى کردند و این گلّه رمیده را به سوى گرد و غبار جنگ هدایت کردم. 6ـ و آن زمان که در برابر پیشواى هدایت عصیان و تمّرد کردى در حالى که در لشکرش مردان دلیرى بود. 7ـ گفتى: آیا با افراد نامبارک و بدى که مثل گاوهاى گنگ هستند به جنگ اهل تقوا و درایت بروم؟! 8ـ گفتم: آرى، برخیز که من جنگ را با این کسى که خدا به او برترى داده است، بهترین کار مى دانم. 9ـ این من بودم که آنها را برانگیختم تا با سیّد أوصیاء على(علیه السلام) به بهانه خونخواهى آن مرد احمق (عثمان) جنگ کنند. 10ـ این من بودم که به لشکرت این نیرنگ را آموختم که نیزه هایى که بر آن ها قرآن زده بودند در میان گرد و غبار برافراشتند. 11ـ و به افرادت آموختم که براى آنکه شیر بیشه جوانمردى از کشتن شما صرف نظر کند عورتتان را نمایان کنید. 12ـ پس گناه کارانِ ستمگر علیه حیدر قیام کردند و از مشعل فروزان و گرمابخش هدایت دور نگاه داشته شدند. 13ـ آیا فراموش کرده اى که چگونه با ابوموسى اشعرى در «دومة الجندل» مذاکره کردم. 14ـ به نرمى سخن مى گویم و طرف مقابل در خیر اندیشى من طمع مى کند در حالى که تیرهاى مکر من در مواضع کشنده از بدن او فرو رفته است. 15ـ به راحتى در آوردن کفش از پا، با نیرنگ حیدر را از خلافت خلع کردم (و جامه خلافت را از قامت على درآوردم). 16ـ و جامه خلافت را مانند انگشترى که به انگشت مى کنند، بر تو پوشانیدم در حالى که تو خود از خلافت مأیوس بودى. 17- و تو را بر منبر شامخ و بلندِ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بدون آنکه شمشیر تیز کنى و به جنگ بر آیى، بالا بردم. 18ـ هر چند که تو شایسته این بلندى و صاحب مقام و کمال نبودى. 19ـ و لشکرى از منافقان اهل عراق را به حرکت در آوردم که مانند آن بود که جنوب و شمال را با هم همراه کنى. 20ـ و این من بودم که نام تو را به افق هاى دور دست رساندم که مانند راه بردن الاغى با بار، سخت بود. 21ـ اى پسر هندِ جگر خوار! اینکه تو مرا نشناسى بسیار بر من سنگین است. 22ـ اگر من وزیر و مشاور تو نبودم هیچ گاه مردم از تو اطاعت نمى کردند و بدون وجود من تو را نمى پذیرفتند. 23ـ اگر من نبودم تو همانند زنان در خانه مى نشستى و از منزلت خارج نمى شدى. 24ـ اى پسر هند! ما از روى نادانى تو را در برابر «نبأ عظیم» و بهترین انسان ها یارى کردیم. 25ـ و هنگامى که تو را بالاى سر مردم و در رأس امور قرار دادیم خود از پستى به پایین ترین درجات رفتیم و به اسفل سافلین فرو افتادیم. 26ـ درحالى که چه بسیار از مصطفى صفات و فضایل مخصوص على را شنیده بودیم. 27ـ آن روز که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم بر منبر بالا رفت و امر خدا را در حالى که کاروان ها هنوز نرفته بودند به همه ابلاغ نمود. 28ـ او دست على را در دست خویش گرفته بود و به همه نشان داد و با صداى بلند به امر خداوند عزیز و بلند مرتبه ندا داد: 29ـ «اى مردم! آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم (و بر شما ولایت مطلقه ندارم)»؟ گفتند: آرى، و هر چه مى خواهى انجام بده. 30ـ پس حکومت بر مؤمنان را از جانب خداوند به او مخصوص گردانید و اوست که خلافت خود را به هر که بخواهد مى بخشد. 31ـ و فرمود: «هر کس من مولاى اویم از امروز این على(علیه السلام) مولایى شایسته براى او است». 32ـ و دعا کرد: «اى خداوند ذوالجلال! دوست موالیان او باش و دشمنان برادر رسولت را دشمن بدار! 33ـ اى مردم! پیمانى را که نسبت به عترت من بسته اید، نشکنید که هر کس از پیروى آنها جدا شود در آخرت به من دسترسى نخواهد داشت». 34ـ پس استاد تو(ابوبکر) وقتى که دید گره محکم پیمان ولایت و زعامت حیدر قابل گسستن نیست، بخّ بخّ گویان به او تبریک گفت. 35ـ رسول خدا گفت: «على ولىّ شما است و بر شما است که او را در میان خود حفظ کنید و همان طور که با من رفتار مى کردید با او برخورد کنید». 36ـ و ما به همراه کردار و اعمال خود در پایین ترین درجه جهنّم خواهیم بود. 37ـ فرداى قیامت ـ که روز شرمندگى ماست ـ خون عثمان ما را نجات نخواهد داد. 38ـ على که در قیامت به واسطه خدا و رسول در نهایت عزّت است در آن روز دشمن ما خواهد بود. 39ـ آنگاه خداوند متعال نسبت به وقایعى که رخ داده و ما در آنها دور از حقّ و در جبهه باطل بودیم، از ما حساب رسى مى کند. 40ـ آن روز که پرده از رخ حقیقت برداشته مى شود ما هیچ عذرى نداریم، و واى بر تو و من از این حال در روز قیامت. 41ـ اى پسر هند! دربرابر پیمانى که با من بسته بودى و به آن وفا نکردى، بهشت را فروختى. 42ـ براى رسیدن به مال ناچیز دنیا در برابر نعمت بى پایان و فراوان آخرت، آخرتت را از دست دادى. 43ـ صبح کردى و دیدى مردم دور و برت را گرفته اند و حکومت برایت آماده شده، حکومتى که از دیگرى به تو رسیده و نا پایدار است. 44ـ تو مثل صیّادى هستی که تور مى اندازی و انسان ها را فریب مى دهى و تشنگان را از نهر آب دور مى کنى. 45ـ گویا «لیلة الهریر» را در جنگ صفّین با آن همه ترس و وحشتى که داشت فراموش کرده اى. 46ـ چنان ناتوان شده بودى که از ترس دلیر مردى که به تو روى کرده بود مانند شتر مرغ به خود غائط کردى. 47ـ هنگامى که لشکرِ گمراهى را از هم پاشید، و همچون شیرى ویرانگر تو را به هلاک افکند. 48ـ در تنگناى بسیار شدیدى قرار گرفته بودى و میدان گسترده برایت تنگ راهه اى باریک شده بود. 49ـ به من گفتى: اى عمرو از چنگال جنگاورى نیرومند که چون سیل سرازیر مى شود به کجا فرار کنیم؟ 50ـ مگر آنکه تو اى عمرو در برابر حملات مکرّر او حیله اى کنى، کارى بکن که قلب من در تب و تاب است. 51- آن گاه که حکومتت کامل نشده بود قول دادى که هر مقامى بدست مى آورى با من نصف کنى. 52ـ من هم برخاستم و با سرعت به کار افتادم تا آنجا که دامن لباسم را (در برابر امیرالمؤمنین(علیه السلام)) بالا زدم و عورتم را نمایان کردم. 53ـ پس حیاى او موجب شد که روى خود را بپوشاند و از قتل من منصرف شود و این چیزى است که عقل تو بدان قد نمى دهد. 54ـ امّا تو از ترس دلیرى او مثل بید به خود مى لرزیدى. 55ـ وقتى که حکومت بر مردم را بدست آوردى و عصاى فرمانروایى به دستت رسید. 56ـ کوههایى از مال و جاه و ملک فراوان به دیگران عطا کردى و به من به اندازه یک ذرّه خردل چیزى ندادى. 57ـ حکومت مصر را به عبدالملک بخشیدى و این کار تو جز ستم در حق من چیزى نبود. 58ـ هر چند که تو به آن(حکومت مصر) طمع داشتى امّا بدان که مرغ سنگخوار از دست شاهین گریخت (و این حکومت از دستت رفت). 59ـ اگر از خیر حکومت مصر و خراج آن نگذرى، من آماده و بى تابِ کارزار و به هراس افکندن شما هستم. 60ـ با سپاهى آماده و سرفراز و شمشیرهایى تیز و نیزه هاى برافراشته. 61ـ پرده غرور تو را پاره خواهم کرد و خوابیده داغدار (یتیمانى که پدرانشان به خاطر تو کشته شده اند) را بیدار مى کنم (و علیه تو تحریک مى کنم). 62ـ تو از حکومت بر مؤمنان و ادّعاى خلافت دور هستى. 63ـ تو به اندازه ذرّه اى در حکومت حقّى ندارى و قبل از تو اجدادت هم چنین حقّى نداشتند. 64ـ اى معاویه! چه نسبتى مى تواند میان تو و على باشد؟! على چون شمشیرى (برّان) است و تو بمانند داسى (کُند). 65ـ على که چون ستاره آسمان است کجا، و تو که چون ریگى بیش نیستى کجا؟! 66ـ اى معاویه! اگر تو در امر حکومت به آرزویت رسیدى به خاطر آن بود که به گردن خود زنگوله رسوایى آویختم (و آگاه باش که در گردن من زنگوله اى است که اگر گردنم را تکان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد)).
توضیحى پیرامون شعر:
این قصیده که به «قصیده جُلْجُلیّه»(12) معروف است، مضمون نامه اى است که عمرو عاص به معاویة ابن ابى سفیان نوشته است. او این نامه را در جواب نامه معاویه نگاشت که از او خواسته بود خراج مصر را بپردازد و او را به خاطر امتناع از پرداخت خراج سرزنش و توبیخ کرده بود.
ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(13) برخى از ابیات آن را روایت کرده است.
اسحاقى در «لطائف أخبار الدول»(14) مى گوید:
معاویه در نامه اى به عمرو بن عاص نوشت: نامه هایى مکرّر مبنى بر مطالبه خراج مصر به تو نوشتم امّا تو امتناع کرده، آن را حواله مى دهى و خراج را نمى فرستى. براى آخرین بار و آن هم با تأکید مى گویم که خراج مصر را برایم ارسال کن، والسلام. عمرو عاص هم در جواب او نامه اى نوشت که به «قصیده جلجلیّه» مشهور است و این دو بیت از جمله آن است:
وإن کانَ بینکما نِسبةٌ *** فأین الحسامُ من المِنجلِ
وأین الثریّا وأین الثرى *** وأین معاویةٌ من علی
معاویه وقتى این ابیات را شنید دیگر متعرّض او نشد و خراج مصر را از او طلب نکرد.
زنوزى در روضه دوم از کتاب خود «ریاض الجنّة» تمامى قصیده را ذکر نموده و گفته است:
این قصیده به مناسبت مصراع آخر آن: «وفی عنقی علق الجلجلِ»، «قصیده جلجلیّه» نامیده شده است.(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.