پاسخ اجمالی:
در مورد مسأله «کلاله» عباراتى از عمر بن خطاب نقل شده که نشان می دهد او این مسأله را نیز نمی دانسته است. بیهقى در «السنن الکبرى» از عمر بن خطّاب نقل کرده است : «اگر پیامبر سه مسئله مهمّ را براى من روشن مى کرد از شتران سرخ موى براى من محبوب تر بود : خلافت ، کلاله ، و ربا». طبرى در تفسیر خود از عمر نقل کرده که گفته است : «اینکه من از حکم کلاله آگاهى پیدا کنم ، برایم محبوب تر از آن است که قصرهاى شام براى من باشد».
پاسخ تفصیلی:
در مورد مسأله کلاله عباراتى از عمر بن خطاب نقل شده است که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
1 ـ از معدان ابن ابوطلحه یعمرى نقل شده است: عمر روز جمعه خطبه خواند و یادى از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و ابوبکر نمود، آنگاه گفت: هیچ مسأله اى نزد من مهمتر از کلاله نیست که پس از خود باقى بگذارم؛ زیرا من درباره هیچ مسأله اى به اندازه کلاله به پیامبر مراجعه ننمودم و حضرت نیز در هیچ مسأله اى به اندازه کلاله با من تندى نکرد تا جایى که با انگشت بر سینه من کوبید و فرمود : «یا عمر! ألا یکفیک آیة الصیف الّتی فی آخر سورة النساء»(1)؛ ( اى عمر! آیه صیف(2) در آخر سوره نساء ، براى تو کافى نیست) .
2 ـ از مسروق نقل شده است: از عمر بن خطّاب درباره خویشانى که به کلاله ارث مى برند پرسیدم . او ریش خود را گرفته و گفت: کلاله کلاله ! اندکى بعد گفت: «والله لأن أعلمها أحبُّ إلیّ من أن یکون لی ما على الأرض من شیء»(3)؛ ( اگر من آن را مى فهمیدم از همه دارایى زمین برایم بهتر بود) .
3 ـ بیهقى در «السنن الکبرى» از عمر بن خطّاب نقل کرده است : «ثلاث لأن یکون رسول الله(صلى الله علیه وآله) بیّنهنّ أحبُّ إلیَّ من حمر النعم : الخلافة ، والکلالة ، والربا»(4)؛ ( اگر پیامبر سه مسئله مهمّ را براى من روشن مى کرد از شتران سرخ موى براى من محبوب تر بود : خلافت ، کلاله ، و ربا) .
4 ـ طبرى در تفسیرش(5) از عمر نقل کرده که گفته است : «لأن أکون أعلم الکلالة أحبّ إلیَّ من أن یکون لی مثل قصور الشام»؛ ( اینکه من از حکم کلاله آگاهى پیدا کنم ، برایم محبوب تر از آن است که قصرهاى شام براى من باشد) .
5 ـ از شعبى نقل شده است: از ابوبکر درباره کلاله پرسیدند . او گفت: «إنّی سأقول فیها برأیی فإن یک صواباً فمن الله و إن یک خطأً فمنّی ومن الشیطان، أراه ما خلا الولد والوالد»؛ (من اکنون نظر خود را درباره کلاله مى گویم اگر درست بود از سوى خداست، و اگر اشتباه بود از سوى خودم و شیطان است; به نظر من کلاله وارثانى غیر از پدر و مادر و فرزند هستند) . و زمانى که عمر بر مسند خلافت نشست گفت: «إنّی لأستحیی الله أن أردّ شیئاً قاله أبو بکر»(6)؛ (من خجالت مى کشم حکم ابوبکر را ردّ کنم) .(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.