پاسخ اجمالی:
اهل بيت امام حسين(ع) را وارد مجلس يزيد كردند. او با ریاکاری تلاش داشت پیروزی ظاهری اش را لطف خداوند معرفی کند وآن را علامت حقانيّت و درستى راه خود بداند. امام(ع) فرمودند: واى بر تو اى يزيد! اگر مى دانستى كه چه كردى و چه جنايتى را در حق پدر و برادر و عموها و خاندانم مرتكب شدى، به يقين (از وحشت) به كوهها فرار مى كردى و بر روى خاكستر مى نشستى و فرياد ناله و غم سر مى دادى، از اين كه چرا سر پدرم، حسين پسر فاطمه و على(ع) را بر سر دروازه شهرتان آويخته ايد، با آن كه او امانت رسول خدا(ص) ميان شما بود.
پاسخ تفصیلی:
مرحوم سيد بن طاووس مى نويسد: اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را در حالى كه به ريسمان بسته بودند، وارد مجلس يزيد كردند(1) و مطابق نقل «مقرّم»، ريسمان در گردن امام زين العابدين(عليه السلام) و زينب(عليها السلام) و ساير دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انداختند و آنها را به سوى دربار يزيد روانه ساختند و هر گاه كه از راه رفتن باز مى ايستادند، آن بى رحم ها، آنها را مى زدند تا به راهشان ادامه دهند!(2)
از امام على بن الحسين(عليهما السلام) نقل شده است در حالى كه ما را به غل و زنجير بسته بودند، وارد مجلس يزيد كردند. وقتى كه در برابر يزيد قرار گرفتيم، به او گفتم: «يا يَزيدُ ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللهِ لَوْ رَآنا عَلى هذِهِ الْحالَةِ»؛ (اى يزيد اگر رسول خدا ما را به اين حالت ببيند، گمان مى كنى درباره تو چه خواهد گفت؟).
فاطمه بنت الحسين نيز گفت: «تو دختران رسول خدا را اسير مى كنى؟!».
با اين سخن مردم مى گريستند و اهل خانه يزيد (كه از پشت پرده ناظر ماجرا بودند) نيز گريستند تا آنجا كه صداى گريه ها بلند شد.
امام سجاد(عليه السلام) بار ديگر به يزيد فرمود: «اگر پيامبر خدا مرا در غل و زنجير ببيند، گمان مى كنى درباره تو چه مى گويد؟»
يزيد كه چنين ديد، دستور داد، غل و زنجير را از آن حضرت گشودند.(3)
همچنين نقل شده است، يزيد دستور داد سرهاى شهدا و سر مقدّس امام حسين(عليه السلام) را آورده و در برابرش قرار دادند، آنگاه با اشاره به سر امام حسين(عليه السلام) به اهل مجلس رو كرد و گفت: «اين مرد بر من مى باليد و مى گفت: «پدرم از پدر يزيد و مادرم از مادرش و جدّم از جدّ او، بهتر است و من نيز از خود او بهترم» و همين سخن ها، وى را به كشتن داد!».
اما اينكه مى گفت پدرش از پدر من بهتر است، ديديد كه پدرم به مبارزه با پدرش برخاست و خداوند به نفع پدرم بر ضدّ پدر او داورى كرد (و پيروزش نمود)؛ اما اين گفته حسين(عليه السلام) كه مادرش از مادر يزيد بهتر است، به جانم سوگند! درست گفته است و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از مادرم بهتر است؛ و امّا جدّش را بهتر از جدّم دانسته، آرى؛ هر كس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمى تواند ادّعا كند كه از محمّد(صلى الله عليه وآله) بهتر است. ولى اينكه خودش را بهتر از من دانسته، بايد گفت مثل اينكه او اين آيه را نخوانده كه: «قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ...»(4)، (5)
البته شكّى نيست كه يزيد به اين مسأله نيز ايمان نداشت، و هدفش رياكارى و مغالطه و گرفتن نتيجه نهايى بوده است.
به هر حال، يزيد مى خواست پيروزى ظاهرى خود بر امام حسين(عليه السلام) را علامت حقانيّت و درستى راه خود بداند و نتيجه استدلالش اين است كه تمام جنايتكارانى كه در طول تاريخ به قدرت رسيدند، همچون فرعون ها، نمرودها، حجاج ها، هيتلرها و... همه محبوب درگاه خدايند!!
پس از گفتگوهاى ديگرى ميان امام چهارم و يزيد، آن حضرت در پاسخ به يزيد گفت: «اى پسر معاويه و هند! هميشه نبوّت و فرمانروايى ـ پيش از تولّد تو ـ براى پدران و اجداد من بوده است و جدّم على(عليه السلام) در روز بدر و احد و احزاب (در كنار رسول خدا بود و) پرچم رسول خدا در دستش قرار داشت، در حالى كه پدرت (معاويه) و جدّت (ابوسفيان) پرچم هاى كفّار در دستشان بود!».
آنگاه امام على بن الحسين(عليهما السلام) اين اشعار را خواند:
«ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِىُّ لَكُمْ **** ماذا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ
بِعِتْرَتي وَ بِأَهْلي عِنْدَ مُفْتَقَدي **** مِنْهُمْ أُسارى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ»؛
(چه خواهيد گفت، آنگاه كه پيامبر به شما بگويد: شما پس از من ـ با آنكه آخرين امّتيد ـ با عترت و خاندانم چه كرديد؟ جمعى از آنها اسير و گروهى را به خاك و خون كشيديد؟!).
سپس افزود: واى بر تو اى يزيد! اگر مى دانستى كه چه كردى و چه جنايتى را در حق پدر و برادر و عموها و خاندانم مرتكب شدى، به يقين (از وحشت) به كوهها فرار مى كردى و بر روى خاكستر مى نشستى و فرياد ناله و غم سر مى دادى، از اينكه چرا سر پدرم، حسين پسر فاطمه و على(عليهم السلام) را بر سر دروازه شهرتان آويخته ايد، با آنكه او امانت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ميان شما بود. (اى يزيد) من تو را در فرداى قيامتى كه همه مردم گرد مى آيند، به خوارى و رسوايى بشارت مى دهم».(6)
امام سجاد(عليه السلام) مى دانست اين سخنان در دل تاريك يزيد كه خالى از ايمان به خدا و روز قیامت بود، كمترين اثرى نخواهد گذارد زيرا او مردى شرابخوار و جنايتكار بود كه به اين امور اهميتى نمى داد، ولى در آن مجمع، گروه كثيرى از سرشناسان شام بودند كه مخاطب واقعى امام(عليه السلام) محسوب مى شدند و اين سخنان در دل آنها اثر مى گذارد و با توجه به اينكه دربار شاهان و خلفا، مركز پخش اخبار بود، از آنجا به مناطق ديگر انتشار مى يافت، و ماهيت واقعى خاندان اميه را ظاهر مى ساخت و مهر كفر و بى ايمانى و بطلان بر پيشانى همه آنها مى زد.
آرى! خدا مى خواست اين گروه جنايتكار بى خرد، سند رسوايى خود را كه سرهاى مقدس شهيدان كربلا و اسيران خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود، به همه جا ببرند و خود را بيش از پيش رسواى خاص و عام كنند.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.