پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در نهج البلاغه ضمن اشاره به رسواى معامله در بیعت عمروعاص با معاویه، مى فرماید: «او با معاویه بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایى دریافت کند». هم چنین مورّخان می نویسند؛ معاویه در مجلسى به عمروعاص گفت: من از تو دعوت مى کنم با علی پیکار کنی». عمرو عاص گفت: «با تمام خطرات این کار، با تو بیعت می کنم، بعد از پیروزى حکومت مصر را به عنوان پاداش به من واگذار کن». سپس امام(ع) مى فرماید: «در این معامله شوم، دست فروشنده به پیروزى نرسد و سرمایه خریدار، به رسوایى منتهى شود».
پاسخ تفصیلی:
در بخشی از خطبه26 نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) ضمن اشاره به ماجراى رسواى معامله عمروعاص با معاویه، بر سر بیعت کردن با او و نتیجه آن مى فرماید: (او با معاویه بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایى دریافت کند)؛ «وَ لَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیهِ عَلَى الْبَیْعَةِ ثَمَناً».
مورّخان آورده اند که امام (علیه السلام) بعد از پیروزى در جنگ جمل، وارد کوفه شد و آن را مقرّ حکومت خود قرار داد و جریر بن عبدالله بجلى را براى گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد. معاویه که مایل نبود با امام (علیه السلام) بیعت کند، در این باره به مشورت پرداخت. برادرش عتبة بن ابى سفیان به او گفت: «در این کار از عمروعاص کمک بگیر! چرا که مى دانى مردى است بسیار هوشمند و صاحب نظر. ولى او کسى بود که زیر بار حکم عثمان در حیات او نرفت و طبیعى است که تسلیم تو هم نخواهد شد، مگر این که بهاى قابل ملاحظه اى براى او قرار دهى که دین خود را به تو بفروشد و این کار را خواهد کرد چرا که او مرد دنیاپرستى است».
معاویه نامه اى براى عمروعاص نوشت و از وى در این باره کمک خواست و او را به شام دعوت کرد. عمرو در این باره با فرزندانش به مشورت پرداخت. یکى از فرزندان او به نام عبدالله، او را از دخالت در این گونه کارها و حاشیه نشینى معاویه برحذر داشت، ولى فرزند دیگرش به نام محمد او را تشویق کرد که به شام رود و به معاویه ملحق شود.
پس از ورود عمروبن عاص به شام، معاویه در مجلسى به او چنین گفت: «یا أَباعبدِالله! أَدعُوکَ اِلَى الْجِهادِ هذَا الرَّجُلِ الَّذى عَصَى اللهَ وَ شَقَّ عَصَى الْمُسلِمینَ وَ قَتَلَ الْخَلیفَةَ وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَةَ وَ فَرَّقَ الْجَماعَةَ وَ قَطَعَ الرَّحِمَ»؛ (اى اباعبدالله (کنیه عمروبن عاص است) من از تو دعوت مى کنم که با این مرد که به نافرمانى خدا برخاسته و وحدت مسلمانان را به اختلاف مبدل کرده و خلیفه را کشته و فتنه را آشکار ساخته و جمع مردم را به پراکندگى کشانده و قطع رحم کرده است(1) پیکار کنى).
عمرو ـ که از دروغ پردازى هاى او آگاه و باخبر بود و مى دانست هیچ یک از این تعبیرات درباره على (علیه السلام) صادق نیست ـ رو به او کرد و گفت: «منظورت از این شخص چه کسى است؟» معاویه گفت: «منظورم، على است.» عمروبن عاص گفت: «وَ اللهِ! ما أنْتَ و علىُّ بِجَمْلَى بَعیر لَیْسَ لَکَ هِجْرَتُهُ وَ لاسابِقَتُهُ وَ لاصُحْبَتُهُ وَ لاجِهادُهُ و لافقْهُهُ و لاعلْمُهُ. وَ وَاللهِ! اِنَّ لَهُ مَعَ ذلِکَ لَحْظاً فِى الْحَرْبِ لَیْسَ لاَِحد غَیرَهُ»; (به خدا سوگند! اى معاویه! تو، با على هرگز برابر نیستى؛ نه افتخار او را در هجرت با پیامبر(ص) دارى و نه سابقه او را در اسلام و نه همنشینى اش با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را و نه جهادش را و نه فقهش را و نه علمش را. افزون بر این به خدا سوگند! او بهره وافرى در جنگ دارد که هیچ کس به پاى او نمى رسد ـ سپس اضافه کرد ـ با این حال و با تمام خطراتى که در این کار است، اگر من با تو بیعت کنم که با او بجنگم، چه پاداشى براى من قرار خواهى داد؟) معاویه گفت: «هر چه خودت بگویى!» عمرو گفت:«بعد از پیروزى حکومت مصر را به من واگذار کن» معاویه تأملى کرد و گفت: «من، خوش ندارم که عرب درباره تو بگویند به خاطر اغراض دنیوى با من بیعت کردى.» عمروبن عاص گفت: «این حرف ها را کنار بگذار! (مطلب همین است که من مى گویم باید حکومت مصر را به من واگذار کنى). معاویه سرانجام بعد از مشورت با برادرش در برابر پیشنهاد عمرو تسلیم شد و این قرار داد را با او امضا کرد.(2)
این نکته قابل توجه است که اصرار عمرو بن عاص بر حکومت مصر ـ گذشته از این که مصر، یکى از مراکز مهم دنیاى آن روز و پایگاه قدرت و ثروت محسوب مى شد ـ به این خاطر بود که او، مصر را در عصر خلیفه دوم فتح کرده بود و از نزدیک زیبایى ها و درآمد سرشار و مواهب مادّى مصر را مشاهده کرده بود; زیرا در تمام مدت خلافت عمر، او والى مصر بود و بعد از او نیز چهار سال در زمان عثمان بر آن سرزمین حکومت مى کرد تا این که عثمان او را معزول کرد.
به هر حال، امام (علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «در این معامله شوم، دست فروشنده به پیروزى نرسد و سرمایه خریدار، به رسوایى منتهى شود!
«فَلاَ ظَفِرَتْ یَدُ الْمُبایِعِ، وَ خَزِیَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ»(3)
در حقیقت این سخن نفرینى است بر ضد این خریدار و این فروشنده. درست است که معاویه به گفته خود عمل کرد و حکومت مصر را به او سپرد، ولى این حکومت چند سالى بیشتر دوام پیدا نکرد و اجل به عمروبن عاص مهلت نداد. به علاوه سخنانى که از او در پایان عمر نقل شده، نشان مى دهد که از پایان کار خود بیمناک بود و آن رضایت باطنى و درونى که لازمه پیروزى است هرگز نصیب او نشد.(4)
نیز معاویه اگر چه با این کار خود، پایه هاى حکومتش را محکم کرد، ولى مى دانیم سرانجام این حکومت به رسوایى کشید. تمام چهره هاى محبوب صحابه از مهاجران و انصار و افراد خوشنام و پرهیزکار، از اطراف او پراکنده شدند و بازماندگان دشمنان اسلام و سردمداران جاهلیت عرب، اطراف او را گرفتند و حکومت خودکامه اى که پایه هایش بر قتل و ارعاب و تهدید و هتک محرمات استوار بود، براى او باقى ماند.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله بالا، نفرین نباشد، بلکه جمله خبریه باشد; یعنى، اشاره به این واقعیت است که فروختن دین به دنیا، هرگز، قرین با پیروزى نیست، و هم فروشنده زیان مى کند و هم خریدار رسوا مى شود، به این مطلب، در آیات قرآن اشاره شده است، آنجا که مى فرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(5)؛ (آنها، کسانى هستند که هدایت را به گمراهى فروختند و این تجارت آنها، سودى نداده و هدایت نیافتند).
و در جایى دیگر مى فرماید: «أوُلئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالاْخِرَةِ فَلایُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»(6)؛ (آنها کسانى هستند که آخرت را به زندگى دنیا فروختند، از این رو عذاب آنان تخفیف داده نمى شود و کسى آنان را یارى نخواهد کرد).(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.