پاسخ اجمالی:
«دورى از قرآن» براى همه مسلمانان مایه زیان و خسران است؛ مخصوصاً براى دانشمندان و علماى امّت. همان گونه که امام امیرمؤمنان على(ع) در خطبه 18 نهج البلاغه با دقیقترین و رساترین بیان می فهماند که چگونه گروهى از همان قرن نخستین ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت که شارحان الهى قرآنند، سرگردان و حیران مانده و به راه هایى که دون شأن یک عالم مسلمان است کشیده شدند.
پاسخ تفصیلی:
دورى از قرآن براى همه مسلمانان مایه زیان و خسران است مخصوصاً براى دانشمندان و علماى امّت. همان گونه که امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 18 نهج البلاغه با دقیقترین و رساترین بیان نشان داده، که چگونه گروهى از همان قرن نخستین ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت که شارحان الهى قرآنند، سرگردان و حیران مانده اند و به راه هایى که دون شأن عالم اسلامى است کشیده شده اند.
در این جا حدیث جالبى است که از گفتگوى «عُمَرِ بْنَ اُذْیْنَه»(1) یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) با «ابن ابى لیلى»(2) حقایق مهمّى در آن برملا شده است.
او مى گوید: روزى وارد بر «ابن ابى لیلى» شدم که از قضات بود، گفتم: مى خواهم چند مسأله از تو سؤال کنم ـ و من در آن موقع نوجوانى بودم ـ گفت فرزند برادر بپرس!
گفتم: شما جمعیّت قضات کار عجیبى دارید، مسأله اى در امور مالى یا مربوط به ازدواج و خون، نزد شما مطرح مى شود و در آن به رأى خود قضاوت مى کنید؛ امّا همان مسأله نزد قاضى «مکّه» مطرح مى شود او رأى دیگرى صادر مى کند؛ و باز همان مسأله نزد قاضى بصره و قاضى یمن و قاضى مدینه مطرح مى شود آنها نیز آراى دیگرى صادر مى کنند که برخلاف آراى قبلى است؛ سپس همه شما نزد خلیفه اى که شما را به منصب قضاوت نصب کرده است جمع مى شوید و از آراى مختلف، او را با خبر مى سازید و او رأى همه شما را (با آن همه ضدّ و نقیضها) صحیح مى شمرد! در حالى که خداى شما یکى و پیامبرتان یکى و دین شما یکى است، آیا خداوند، شما را به اختلاف دعوت کرده و اطاعتش نموده اید؟ یا شما را از آن نهى فرموده و نافرمانى کرده اید؟ یا شما در تشریع احکام، شریک خدا هستید و حق دارید هرچه مى خواهید بگویید و حکم صادر کنید و بر او لازم است که راضى باشد؟ یا این که خداوند، دین ناقصى را نازل کرده و از شما براى تکمیلش یارى طلبیده است؟ یا دین کاملى را نازل کرده ولى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) در ابلاغ آن کوتاهى نموده؟ راستى چه پاسخ مى گویید؟
«ابن ابى لیلى» گفت: از کجا هستى اى فرزندم گفتم: از اهل بصره؛ گفت: از کدام قبیله اى؟ گفتم: از طایفه «عبدقیس»؛ گفت: از کدام شاخه هاى آن؟ گفتم: از «بَنى اُذینَه»؛ گفت: با «عبدالرحمان ابن اذینه» چه نسبتى دارى؟ گفتم: او جدّ من است.
در این جا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانید و گفت: برادرزاده سؤال کردى و خشونت به خرج دادى و در سخن خود اصرار ورزیدى و اعتراض کردى و من ان شاء الله جواب تو را مى گویم.
امّا سؤال تو درباره اختلاف آراى قضات، به دلیل این است که هر مسأله اى براى ما پیش آید که بیانى در رابطه با آن، در کتاب الله و یا سنّت رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) باشد، هرگز براى ما شایسته نیست که از کتاب و سنّت فراتر رویم و امّا مسائلى که براى ما پیش مى آید و در کتاب الله و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از آن خبرى نیست، ما به رأى خود اخذ مى کنیم.
گفتم: این کار درستى نیست که انجام داده اى! چرا که خداوند متعال مى فرماید:
«ما هیچ چیزى را در کتاب (قرآن) فروگذار نکرده ایم»؛ و نیز فرموده: «قرآن را براى تبیین همه چیز نازل کردیم»؛ به عقیده تو اگر کسى عمل به اوامر الهى کند و از نواهى او خوددارى کند، آیا وظیفه اى بر او هست که اگر انجام ندهد خدا او را عذاب کند یا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نماید؟
گفت: چگونه ممکن است پاداش بر چیزى دهد که امر به آن نکرده یا مجازات نسبت به چیزى کند که نهى از آن ننموده است؟
گفتم: اصولا چگونه ممکن است مسائلى پیش آید که حکم آن در کتاب الله و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نباشد؟
گفت: فرزند برادرم! در حدیثى از عمر بن خطاب آمده که: در میان دو نفر داورى کرد، کسى که از همه به او نزدیکتر بود گفت: اى امیرمؤمنان! راه صحیح را پیمودى. عمر با تازیانه اى که در دست داشت بر او زد و گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! به خدا سوگند خود عمر نمى داند راه صواب رفته یا خطا! این رأیى بود که به اجتهاد خود گفتم، مرا در پیش روى خودم مدح نگویید»!
من به او گفتم: من هم حدیثى براى تو نقل مى کنم، گفت: بگو ببینم! گفتم: پدرم این حدیث را از «على بن ابى طالب» برایم نقل کرد که قضات سه طایفه اند؛ دو طایفه اهل هلاکتند و یک طایفه اهل نجات، امّا آن دو گروه که هلاک مى شوند گروهى هستند که عمداً قضاوت ظالمانه مى کنند و یا اجتهاد مى کنند و راه خطا مى روند؛ و اهل نجات کسى است که به امر الهى عمل کند.
این حدیث، حدیث تو را باطل مى کند اى عمو! گفت: به خدا سوگند درست است اى فرزند برادر، پس تو مى گویى همه چیز در قرآن است؟
گفتم: خداوند چنین فرموده، و هیچ حلال و حرام و امر و نهى نیست مگر این که در قرآن است خواه کسانى از آن آگاه شوند یا از آن آگاه نشوند. خداوند در قرآن از مسائلى خبر داده که ما نیاز (فوق العاده اى) به آن نداریم چگونه ممکن است از امورى که نیازمندیم خبر نداده باشد؟ گفت: مثلا مانند چه مسائلى؟
گفتم: داستان آن دو مردى که یکى باغ مهمّى داشت و دیگرى با ایمان بود و دستش تهى.... (3)
گفت: (بسیار خوب) این علوم قرآنى که مى گویى نزد کیست؟
گفتم: خودت مى دانى نزد کیست!
گفت: دوست دارم او را مى شناختم پاهاى او را با دست خود مى شستم و خادمش بودم و از او یاد مى گرفتم.
گفتم: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا کسى را مى شناسى که وقتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درخواست بیان مطلبى مى کرد به او جواب مى داد و هنگامى که سکوت مى کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ابتدا مى فرمود؟
گفت: آرى او «على بن ابى طالب(علیه السلام)» بود.
گفتم: سؤال دیگرى دارم، آیا هرگز شنیده اى که على(علیه السلام) بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درباره حلال یا حرامى از کسى سؤالى کرده باشد؟
گفت: نه.
گفتم: آیا مى دانى که دیگران به او محتاج بودند و مسائل را از او مى گرفتند؟
گفت: آرى.
گفتم: پس تمام این علوم هاى قرآنى نزد او بود.
گفت: او از جهان رفته، کجا دست ما به دامنش مى رسد؟
گفتم: در میان فرزندانش جستجو کن! که این علوم نزد آنهاست.
گفت: چگونه من به آنها دست پیدا کنم؟
گفتم: بگو ببینم اگر بیابانى باشد و راهنمایانى داشته باشد، آنها برخیزند و بعضى از راهنمایان خود را بکشند و بعضى را بترسانند تا فرار کنند و بعضى هم که مانده اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در میان بیابان سرگردان شوند و هلاک گردند، درباره آنها چه مى گویى؟ (و مقصّر کیست و باید چه کنند؟)
گفت: باید به جهنم بروند! این را گفت و رنگش پرید، صورتش زرد شد و دانه بهى را که در دست داشت محکم بر زمین زد به طورى که متلاشى شد و گفت: «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ». (4)، (5
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.