پاسخ اجمالی:
اسماعیلیان در بحث معاد اندیشه فلوطین را گرفته اما به دنبال مخالفت با برخی از مباحث آن، اندیشه جدیدی را بنا نهادند. در نگاه آنان، در ابتدا نفس ناطقه، بالقوه محض است و سپس با کسب از معلم روحانى که همانا انبیاء و اولیاء الهى هستند، استعداد استفاده از نیروى معنوى را پیدا می کند، امام نیز علوم توحید و معاد را در نفس انسانِ مستعد تعلیم می دهد، و او را براى حضور در عالم بالا آماده مى سازد. نفس ناطقه به خاطر خصلتى که خداوند به او داده و از آثار عقول است، مثل عقول، باقى است و فنا در آن راه ندارد... .
پاسخ تفصیلی:
اسماعیلیان در بحث معاد شدیداً از نوافلاطونیان تاثیر پذیرفته اند. در کتاب تاسوعات (انئادهاى) فلوطین، کتاب چهارم تماماً به مسئله نفس یا روح پرداخته شده است. (1) موضوعات بخشهاى مختلف این کتاب (2)عبارتند از: درباره ماهیت روح، پیرامون دشوارى هایى درباره نفس، درباره جاودانگی روح، درباره سقوط روح در بدن ها و آیا همه روح ها یکى هستند؟
نفس نزد فلوطین برجسته ترین مظهر جهان معقول(فرامحسوس) است. نفوس عالم بالا از درد و رنج فارغند و بر جهان حکمفرما. آن ها بیرون از زمانند و احتیاج به دانستن چیزى ندارند. این روح ها به ضرورت، کثرت پیدا کرده و با طبیعت در مى آمیزند. آنان مى آیند که پرستار جهان محسوس باشند، ولى نکبت جهان محسوس آن ها را گرفته، خود را فراموش مى کنند. بدین سان روح دچار دوگانگى مى شود و وقتى از تن آزاد شود، روز آزادى و جشن اوست. او به جهان زیرین آمده بود و در وقت مردن از تن خارج شده، به جایگاه اصلى خود باز مى گردد. در نگاه افلوطین روح همیشه زنده است و او نامیراست و فنا ناپذیر. افلوطین با نگاه خود به مسئله روح و تن به شدت منکر معاد جسمانى است، زیرا اگر اینگونه باشد روح همیشه اسیر تن خواهد بود. او قائل به تناسخ ارواح است، زیرا بعضى روح ها در این جهان بسیار آلوده شده و در وقت مردن، به فکر بازگشت به جهان معقول نیستند، بلکه دنبال جسمى دیگر گشته تا در آن ها جاى گیرند، و گاه آنچنان زشت سیرت گشته که در ماده غرق شده، از نفس و جهان معقول بیرون آمده، جزء ماده و عالم زیرین و محسوس مى گردند. بنابراین فقط روح ها و نفوس خوب در ستارگان جاى مى گیرند و به آسمان ها مى روند. (3)
اسماعیلیان اصل اندیشه فلوطین را اخذ کرده و با بعضى از مباحث آن مخالفت کردند و اندیشه اى جدید براى خود بنا نهادند. در نگاه اسماعیلیه نفس جزئى(نفس انسان ها) از اجزاء یا آثار (4) نفس کلى است. نفس ناطقه در ابتداى راه، بالقوه محض است و سپس با کسب از معلم روحانى که همانا انبیاء و اولیاء الهى هستند، استعداد استفاده از نیروى معنوى را پیدا کرده و این امام است که علوم توحید و معاد را در نفس انسانِ مستعد منقّش ساخته، او را براى حضور در عالم بالا آمده مى سازد. نفس انسان در ارتقاء به غایت خویش چند مرحله را طى مى کند. او بعد از حیاتِ نامى و مقدارى رشد بدن، قدرت بر موازنه، مقابله و استدلال پیدا کرده و اگر در این مرحله به تفکر در امور عالم بپردازد، به وجود ابداعى و انبعاثى خویش رهنمون شده و نور عقل در ذات این نفس شعله ور مى گردد. در این هنگام با عقل مفارق ـ از عقول عالم معقول و فرا محسوس ـ ارتباط برقرار کرده و ابواب حکمت براى او گشوده مى شود و این آخرین مرحله صعود نفس در این جهان است و منتظر مى ماند تا از بدن مفارقت کرده به جایگاه اصلى خود بازگردد. نفس به خاطر علتش که باقى است، همیشه باقى مانده و فناناپذیر است. بنابراین در دیدگاه اسماعیلیه نفس ناطقه به خاطر خصلتى که خداوند به او داده و از آثار عقول است، مثل عقول، باقى است و فنا در آن راه ندارد. (5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.