پاسخ اجمالی:
آیات مختلفی در قرآن بر اين حقيقت تأكيد مى كنند كه شرك هيچ گونه دليل و برهانى ندارد؛ و مشرکان از گمان بی اساس خود پیروی می کنند. خداوند در سوره مومنون آیه 117، مى فرمايد: «و هركس معبود ديگرى را با خدا بخواند و به يقين هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت ...». در سوره يونس آیه 66 نيز می فرماید: «آنها تنها از گمان بى اساس پيروى مى نمايند ...».
پاسخ تفصیلی:
خداوند در سوره مومنون ضمن اشاره به مجازات مشركان، بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه شرك هيچ گونه دليل و برهانى ندارد؛ و بنابراين زائيده پندارها و توهّمات است؛ مى فرمايد: (و هركس معبود ديگرى را با خدا بخواند ـ و به يقين هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت ـ حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ به راستى كافران رستگار نخواهند شد)؛ «وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللهِ إِلَهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»(1).
قابل توجّه اين كه در اينجا مجازات مشركان بيان نشده؛ تنها مى فرمايد: (حساب او نزد پروردگارش خواهد بود) و اين بزرگترين تهديد است، چرا كه شخص بزرگ و قاهرى حسابرس او است و مسلّماً مجازات او شديد خواهد بود.
در حقيقت جمله «لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» الهام بخش اين مطلب است كه براى شرك هيچ گونه دليلى وجود ندارد. نه دليلى از عقل، و نه دليلى از نقل، نه فطرت با آن هماهنگ است و نه منطق؛ بلكه هرچه بيشتر در اين زمينه دقّت شود بطلان آن واضح تر مى گردد.
تعبير به «لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» تعبير گسترده اى است كه هرگونه فلاح و رستگارى را، چه در زندگى مادّى، و چه در زندگى معنوى، چه در دنيا و چه در آخرت، از كافران نفى مى كند. مشاهدات روزمرّه ما در مورد افراد بى ايمان نيز مؤيّد اين مدّعا است.
همچنين در سوره يوسف همين معنا را در لباس زيباى ديگرى ارائه مى دهد؛ و از زبان يوسف(عليه السلام) خطاب به دوستان زندانى اش چنين مى گويد: (آنچه غير از خدا مى پرستيد، جز اسمهايى [بى مسمّا] كه شما و پدرانتان آنها را [خدا] ناميده ايد نيست)؛ «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ».
(خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده)؛ «مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَان».(2)
اگر اينها واقعيتى داشتند دليلى از عقل و نقل براى آن پيدا مى شد. محال است مطلبى به اين اهميّت، يعنى وجود همتايى براى خدا، بدون هيچ دليل باشد؛ اين بى دليلى خود دليل بر عدم است!
لذا در پايان چنين نتيجه مى گيرد: (حكم تنها از آن خدا است)؛ «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ للهِِ».
(فرمان داده كه غير از او را نپرستيد)؛ «أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ».
(اين است آيين ثابت و پايدار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند)؛ «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ».
در حقيقت هريك از جمله هاى اين آيه به منزله دليلى بر نفى شرك است. از يك سو مى فرمايد: خداوند هيچ دليلى بر وجود خدايان شما نازل نكرده؛ و از سوى ديگر مى فرمايد: حاكميّت و تدبير عالم از آن او است و نشانه هاى اين وحدت تدبير، در همه جا ديده مى شود.
از سوى سوم او دستور به پرستش خداى يگانه داده؛ و مگر ممكن است خداوند حكيم دستورى دروغين بدهد؟ و در پايان آيه شرك را ناشى از جهل مى شمرد.
بعضى از مفسّران نقل كرده اند كه بت پرستان معتقد بودند كه خدا نور اعظم است، و فرشتگان انوار كوچكترى هستند، و بت هاى زمينى را هر كدام نشانه اى و مظهرى از آن انوار آسمانى مى پنداشتند، و نام معبود بر آنها مى نهادند، و به اين ترتيب معبودان آنها اسم هايى بودند بى مسمّا. (3)
اگر از اين معناى نيز صرف نظر كنيم و بت ها را خدايان آنها بدانيم نه سمبل و مظهر آنها، باز هم اسم هاى بى مسمّايى بودند؛ چرا كه هيچ يك از آثار الوهيّت در اين سنگ و چوب هاى بى جان نيست.
علاوه بر اين در سوره حجّ مضمونى شبيه آيه قبل دارد و در مقام مذمّت بت پرستان مى گويد: (آنها غير از خداوند، چيزى را مى پرستند كه او هيچ گونه دليلى بر آن نازل نكرده است)؛ «وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً»(4) اين در واقع نفى وجود دليل نقلى است؛
بعد مى افزايد: (و چيزى را كه علم و آگاهى به آن ندارند)؛ «وَمَا لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ». كه اين اشاره به نفى وجود دليلى عقلى است.
در پايان آيه مى فرمايد: (و براى ستمكاران، ياورى نيست)؛ «وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَّصِير».
نه در برابر عذاب الهى ياورى دارند، نه در طريق هدايت، راهنمايى، و نه كمكى از دليل عقل (هر سه تفسير مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد.)
در سوره يونس نيز سخن از مالكيّت خداوند نسبت به همه كسانى كه در آسمان ها و زمين اند، به ميان آمده؛ مى فرمايد: (آگاه باشيد كسانى كه در آسمانها و كسانى كه در زمين هستند، تعلق به خدا دارند)؛ «أَلاَ إِنَّ للهِِ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِي الاَْرْضِ».(5)
اين تعبير ممكن است اشاره به عقيده مشركان باشد كه معترف بودند مالك و حاكم اصلى خدا است، و در عين حال بت ها را پرستش مى كردند، و نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه نظام واحد عالم هستى دليل بر اين است كه مدبّر واحدى بر آن حكومت مى كند.
سپس مى افزايد: (و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند، [از منطق و دليلى] پيروى نمى كنند): «وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ شُرَكَاءَ».
(آنها تنها از گمان بى اساس پيروى مى نمايند و تخمين و حدس [واهى] مى زنند)؛ «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ». (6)
«يَخْرُصُوْنَ» از مادّه «خَرْص» هم به معناى تخمين آمده و هم به معناى دروغ؛ زيرا تخمين در بسيارى از موارد صحيح از آب در نمى آيد، و آيه مورد بحث تاب هر دو معنا را دارد.
همين معنا با كمى تفاوت در آيه 36 همين سوره آمده؛ آنجا كه بعد از ذكر انحرافات بت پرستان مى فرمايد: (و بيشتر آنها، جز از گمان [و پندارهاى بى اساس]، پيروى نمى كنند؛ با آنكه گمان، هرگز [انسان را] از حق بى نياز نمى سازد[و به حق نمى رساند])؛ «وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنْ الْحَقِّ شَيْئاً».
سپس اين پندارگرايان را با عبارتى پرمعنا تهديد كرده، مى فرمايد: (به يقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است)؛ «إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ».
آرى ظن و گمان و پندار و وهم همچون تير در تاريكى است كه هرگز نمى توان با آن هدف گيرى كرد و به مقصود رسيد؛ و اگر گاهى اصابت كند بدون جهت گيرى و هدف شناسى بوده، و صرفاً معلول تصادف است.
«ظن» در لغت هرگونه پندار و گمان و وهم را شامل مى شود؛ هرچند گاهى بر يقين نيز اطلاق شده، ولى در آيه مورد بحث منظور همان معناى اوّل است.
قابل توجّه اين كه در اينجا پيروى از وهم و گمان را به اكثر آنها نسبت مى دهد، نه به همه آنها؛ و اين معنا نظر بسيارى از مفسّران را به خود جلب كرده.
بعضى گفته اند: «اكثر» در اينجا به معناى همه است. (ولى هيچ گونه دليلى بر اين تفسير اقامه نشده.)
بهتر آن است كه گفته شود آيه ناظر به اكثريت نادان و بى خبرى است كه معمولا تحت تأثير پندارهاى غلط قرار مى گيرند و آلوده به شرك مى شوند؛ و در مقابل آنها اقليّتى هستند از رهبران گمراه كه آگاهانه مردم را به راه خطا مى كشانند (7) و البتّه اميد هدايت تنها درباره گروه اوّل است و روى سخن نيز با آنها است.
اين احتمال نيز داده شده است كه تعبير «اكثر» اشاره به جمعيّتى است كه در تمام زندگى از گمان و وهم پيروى مى كنند كه مسأله شرك يكى از آنها است. آنها دائماً در امواجى از اوهام و پرده هاى تاريكى از خيال دست و پا مى زنند و گرفتارند. (8)
محتواى آيه سوره نجم از جهاتى با آيه دوم مورد بحث شبيه است كه مى فرمايد: (اينها فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد [نامهايى بى محتوا و اسمهايى بى مسمّا]، و هرگز خداوند دليل و حجّتى بر آن نازل نكرده)؛ «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَان».(9)
اين جمله ضمناً غلبه روح تقليد كوركورانه را بر مشركان روشن مى سازد كه آنها چشم و گوش بسته دنبال نياكان نادانشان افتاده بودند. سپس مى افزايد: (آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند)؛ «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الاَْنْفُسُ». (10)
نكته تازه در اينجا عطف كردن هواى نفس بر پندار و گمان است، و اين تعبيرى است پر معنا، و اشاره به اين كه اين پندارهاى واهى از هواى نفس سرچشمه مى گيرد كه باطل را در نظر آنها حقّ مجسّم مى كند؛ پس آنها در حقيقت بت هواى نفس خويش را مى پرستند، و بت هاى ديگر زائيده آن است!
بنابراين سرچشمه انحراف و گمراهى آنها در واقع دو چيز است: از نظر عقلى و اعتقادى تكيه بر يقين نكردن و به سراغ پندارها رفتن، و از نظر عاطفى از فطرت صحيح توحيدى صرف نظر كردن و بر هواى نفس تكيه نمودن است.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه «يتّبعون» و «تهوى» هر دو فعل مضارع است؛ يعنى پيروى آنها از گمان و هواى نفس، پيوسته ادامه دارد و هر روز به شكل تازه اى درمى آيد!
جالب اين كه در آغاز آيه، روى سخن به مشركان است؛ ولى در پايان از آنها با ضمير غايب ياد مى كند. - در اصطلاح التفات از خطاب به غيب ناميده مى شود. - اشاره به اين كه آنها به قدرى بى ارزشند كه لايق خطاب نيستند.
در جاي ديگر نيز، همان حقيقت در لباس ديگرى خودنمايى مى كند؛ مى فرمايد: (آيا آنها معبودانى جز او برگزيدند؟!)؛ «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً».(11)
(بگو: دليلتان را بياوريد)؛ «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ». و چون هيچ گونه دليل روشن و عذر موجّهى براى شرك نداريد محكوم هستيد.
سپس به بيان استدلال بر بطلان عقيده آنها مى پردازد و مى فرمايد: (اين سخن كسانى است كه با من همراهى دارند، و سخن كسانى [پيامبرانى] است كه پيش از من بودند)؛ برداريد و بخوانيد، آيا اثرى از شرك در آنها مى يابيد؟ سراسر آنها توحيد است، و دعوت به خداوند يگانه؛ «هَذَا ذِكْرُ مَنْ مَّعِي وَذِكْرُ مَنْ قَبْلِى». (12)
تعبير به «ذِكْر» به جاى كتب آسمانى، اشاره به اين است كه اين كتاب ها همه مايه تذكّر و بيدارى است. بعضى از مفسّران معانى ديگرى براى «ذكر» در اينجا گفته اند كه چندان مناسب به نظر نمى رسد.
در پايان آيه باز روى اين معنا تأكيد مى كند كه: (امّا بيشتر آنها حق را نمى دانند؛ و به همين دليل [از آن] روى گردانند)؛ «بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُّعْرِضُونَ». هرچند گروه كوچكى از آنها مطالب را مى دانند؛ امّا آنها نيز چون منافع نامشروعشان در خطر است از اظهار حق سرباز مى زنند.
از مجموع آنچه در آيات فوق آمد به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه شرك و دوگانه پرستى و چند گانه پرستى نه دليلى از عقل دارد، و نه برهانى از نقل؛ و محال است مطلبى به اين مهمّى وجود داشته باشد و هيچ دليلى از عقل و نقل بر آن يافت نشود.
بنابراين، اين بى دليلى خود دليل روشنى بر بطلان است. (13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.