پاسخ اجمالی:
برهان علّت و معلول در حقيقت بر دو پايه استوار است؛ 1- جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم حادث و ممكن الوجود است. 2- هر موجود حادث و ممكن الوجود بايد منتهى به واجب الوجود گردد، و يا به عبارت ديگر وجودهاى وابسته بايد سرانجام به يك وجود مستقل منتهى شوند والّا تسلسل پیش می آید. از مجموع اين سخن نتيجه مى گيريم كه وجود ممكنات و حوادث جهان بايد به يك وجود واجب و ازلى منتهى گردد كه او را خدا (الله) مى ناميم
پاسخ تفصیلی:
برهان علّت و معلول در حقيقت بر دو پايه استوار است:
1. جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم حادث و ممكن الوجود است.
2. هر موجود حادث و ممكن الوجود بايد منتهى به واجب الوجود گردد، و يا به عبارت ديگر وجودهاى وابسته بايد سرانجام به يك وجود مستقل منتهى شوند.
اين مطلب چنان روشن است كه حتى مادّيين و منكران وجود خدا نيز آن را پذيرفته اند؛ منتها آنها مى گويند: مادّه يك وجود ازلى و ابدى و مستقل بالّذات است، هر چند اين سخن با توجّه به دلايلى كه ثابت مى كند مادّه نمى تواند ازلى و ابدى باشد، باطل است.
براى توضيح اين مقدّمه چيزى بهتر از اين نيست كه بگوييم: با قبول حادث بودن جهان، ما يكى از پنج راه را در پيش داريم كه ششمى ندارد:
يا بايد جهان، بدون علّت موجود شده باشد،
يا خودش علّت خويش باشد،
يا معلولش علّت آن باشد،
يا اين جهان معلول علّتى است و آن نيز به نوبه خود معلول علّت ديگرى، و به همين ترتيب تا بى نهايت پيش مى رود.
يا اين كه قبول كنيم تمام اين موجودات حادث متّكى به يك موجود ازلى و ابدى در ماوراى مادّه است؛ و اين سلسله علّت و معلول سرانجام به واجب الوجود منتهى مى شود.
فرض اول يعنى پيدايش جهان بدون علّت كه آن را فرضيه صدفه مى نامند واضح البطلان است، زيرا اگر يك امر حادث نياز به علّتى نداشته باشد بايد هر موجودى در هر زمان و تحت هر شرايطى حادث شود؛ در حالى كه به روشنى مى بينيم چنين نيست، و براى پيدايش هر حادثه شرايط و اسباب خاصّى لازم است.
همچنين باطل بودن فرضيه دوّم، يعنى چيزى علّت وجود خودش باشد نيز يك امر بديهى است؛ چرا كه علّت بايد پيش از معلول باشد، و اگر چيزى بخواهد علّت خود باشد بايد قبل از وجود خود موجود باشد، (و لازمه آن اجتماع وجود و عدم است) و اين همان چيزى است كه در اصطلاح علمى از آن تعبير به دور مى كنند.
باطل بودن فرض سوّم، و اين كه معلول چيزى، علّت وجود آن باشد؛ از اين هم واضح تر است و نيازى به توضيح ندارد.
امّا باطل بودن فرض چهارم، يعنى ادامه سلسله علّت و معلول ها تا بى نهايت نياز به توضيح مختصرى دارد.
تسلسل، يعنى ادامه سلسله علّت و معلول تا بى نهايت. اين از امورى است كه عقل به روشنى آن را باطل مى شمرد؛ زيرا هر معلولى نيازمند به علّت مى باشد و اگر اين سلسله تا بى نهايت پيش رود و به واجب الوجود منتهى نشود مفهومش اين است كه مجموعه اى از نيازمندها را بى نياز بدانيم، در حالى كه مسلّماً بى نهايت فقير و محتاج و نيازمند، باز هم فقير و محتاج و نيازمند است.
اگر بى نهايت ظلمت بر هم متراكم گردد، هرگز تبديل به نور نخواهد شد؛ و بى نهايت جهل، منتهى به علم نمى شود؛ و بى نهايت صفر در كنار هم مبدّل به عدد نخواهد گشت.
بنابراين بايد سلسله علّت و معلول ها به جايى منتهى گردد كه نيازمند به چيز ديگرى نباشد، وجودى باشد مستقل و غنى كه هستى اش از ذات خودش مى جوشد؛ يا به عبارت صحيح تر عين هستى و وجود مطلق است.
از مجموع اين سخن نتيجه مى گيريم كه وجود ممكنات و حوادث جهان بايد به يك وجود واجب و ازلى منتهى گردد كه او را خدا (الله) مى ناميم.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.