پاسخ اجمالی:
از نخستين زمانى كه عقل و تميز در انسان پيدا می شود. با تجربه، يقين پيدا مى كند كه رابطه اى میان دست زدن به آتش و احساس درد و سوزش وجود دارد. یا به ارتباط نوشیدن آب و برطرف شدن تشنگى يقين حاصل مى كند. و به اين ترتيب قانون علّيّت را به صورت ساده و كمرنگ كشف مى كند. بعداً هرچه از عمر او مى گذرد و به تجارب ديگرى چه در زندگى و چه در علوم و دانش ها دست مى زند، قدرت و وسعت اين قانون را بيشتر درك مى كند.
پاسخ تفصیلی:
مسلّماً براى پيدا كردن پاسخ اين سؤال بايد به عقب برگرديم، و حالات خود را در كودكى از نخستين زمانى كه عقل و تميز در ما پيدا شد بررسى كنيم. كودك به آتش دست مى زند، احساس سوزش مى كند؛ بار ديگر اين كار را تكرار مى كند، همان احساس براى او پيدا مى شود؛ كم كم يقين پيدا مى كند كه رابطه اى در ميان اين دو (دست زدن به آتش و احساس درد و سوزش) وجود دارد. همچنين هنگامى كه تشنه مى شود و آب مى نوشد، احساس آرامش و برطرف شدن تشنگى مى كند؛ اين كار آنقدر تكرار مى شود كه يقين پيدا مى كند كه رابطه اى ميان اين دو برقرار است، و هنگامى كه اين تجربه را در موارد زياد، و درباره موضوعات مختلف تكرار كرد، يقين حاصل مى كند كه هر حادثه اى علّتى دارد، و به اين ترتيب قانون علّيّت را به صورت ساده و كمرنگ كشف مى كند.
بعداً هرچه از عمر او مى گذرد و به تجارب ديگرى چه در زندگى روزمره و چه در علوم و دانش ها دست مى زند؛ قدرت و وسعت اين قانون را بيشتر درك مى كند (و بعد از طرق فلسفى نيز به اين اصل كه هر حادثه اى علّتى دارد مى رسد). نمى گوييم پى در پى آمدن دو حادثه به معناى علّيّت است؛ بلكه مى گوييم اين كار بايد آنقدر تكرار شود كه روشن گردد رابطه اى در ميان اين دو وجود دارد، و دومى وابسته به اوّلى است، و ظاهراً آنها كه مى گويند قانون علّيّت تجربى است چيزى جز اين نمى گويند كه انسان ريشه ها را از تجربه و حس مى گيرد، و بعد با تجربه و تحليل عقلى رابطه علّيّت را كشف مى كند. در حقيقت يك مقدّمه را از حسّ مى گيرد و مقدّمه ديگرى را از عقل؛ زيرا بديهى است جاى قانون كلّى هميشه عقل است، و كار حس تنها ادراك موضوعات پراكنده مى باشد، سپس عقل آنها را جمع بندى و از آن نتيجه گيرى مى كند.
بعضى چنين تصوّر كرده اند كه اصل علّيّت كه يك علم حصولى است از علم حضورى نفس نسبت به افعال خويش به دست آمده است.
آنها در توضيح اين سخن مى گويند: روح انسان امورى را در خود مى يابد كه وابسته و قائم به او است؛ مانند: انواع تصوّرات و هرگونه فكر و اراده و تصميم. اينها هم افعال روح انسان و هم معلول آن هستند، ما از رابطه اى كه بين اين افعال و روح است، مى توانيم قانون علّيّت را كشف كنيم، و اين گفتار را با سخنى از بوعلى سينا تأييد مى كنند؛ آنجا كه مى گويد:
(اگر كسى گمان كند رابطه علّيّت را از طريق حس مى توان كشف كرد خطا نموده؛ زيرا حسّ جز مقارنه دو امر، چيز ديگرى را به ما نمى فهماند).(1)
ولى بدون شك اين اشتباه بزرگى است، و بعيد است نظر بوعلى نيز به چنين مطلبى باشد، چرا كه اينگونه تحليل ها درباره روح و افعال روح كار فيلسوفان است، نه توده مردم؛ در حالى كه قانون علّيّت را توده مردم و حتى كودكان به خوبى مى شناسد، و بدون شك آنها اين مطلب را از تجارب خارجى و حسّى خود، چنانكه در بالا گفتيم، دريافته اند؛ منتها تا عقل اين تجربيات را تحليل نكند، و امور جزئيّه را به صورت يك امر كلّى در نياورد چيزى بنام قانون علّيّت نخواهيم داشت. بنابراين پايه شناخت اين قانون تجربه است، به اضافه پا در ميانى عقل؛ و شايد نظر بوعلى نيز به همين مطلب باشد، و در غير اين صورت قابل قبول نيست؛ ولى به هر حال انكار نمى كنيم كه براى فلاسفه و دانشمندان شناخت علّيّت از طريق افعال نفس نيز به خوبى ميسّر است؛ همان گونه كه از طريق حس نيز مقدور است.
از اينها گذشته استدلال روشنى نيز بر اين امر وجود دارد و آن اين كه اگر ما قانون علّيّت را انكار كنيم بايد هيچ چيز، شرط هيچ چيز نباشد، و همه چيز از همه چيز نشأت گيرد؛ بلكه بايد روش شناخته شده استدلالات عقلى را نيز انكار كنيم، و مثلا براى گرفتن يك نتيجه منطقى از دلايل خاصّى استفاده نكنيم، بلكه از هر مقدّمه اى هر نتيجه اى بخواهيم بگيريم، و مسلّماً اينها امورى است كه هيچ عاقلى آنها را قبول نمى كند؛ پس بايد رابطه علّيّت را چه در خارج و چه در امور عقلى پذيرفت.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.