پاسخ اجمالی:
مختار برای قیام، به سراغ محمّد بن حنفيّه رفت و قيامش را به وى منسوب كرده خود را نماينده وى معرّفى نمود. حمايت ابراهيم اشتر كمك بزرگى به مختار کرد و پس از سه روز کوفه تصرّف شد. مختار بر فراز منبر رفت و از مردم بیعت گرفت. مختار، ابراهيم اشتر را به جنگ عبیدالله بن زیاد فرستاد که به کشته شدن ابن زیاد انجامید. آتش انتقام از قتله كربلا در فاصله اندكى جانيان كربلا را طعمه خويش ساخت و مختار هر يك را به تناسبِ عمل زشتى كه مرتكب شده بودند با اشدّ مجازات به سزاى اعمال ننگين خود رساند.
پاسخ تفصیلی:
مختار براى هدف بزرگى كه در سر داشت ـ يعنى خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام) ـ آرام و قرار نداشت و همواره صداى گرم ميثم تمّار ـ از اصحاب سرّ اميرالمؤمنين(عليه السلام)ـ در گوش هاى وى طنين انداز بود، كه تو براى خونخواهى امام حسين(عليه السلام) قيام خواهى كرد و قاتلان را به سزاى اعمالشان مى رسانى و از اين جهت تكليفى بر دوش خود احساس مى كرد كه بايد روزى به اين امر عظيم اقدام كند.
اين بود كه ابتدا به سراغ فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) رفت و مدّتى ملازم «محمّد بن حنفيّه» شد و از او احاديث و علوم اسلامى مى آموخت. (1)
ورود مختار به كوفه همزمان با شكوفايى قيام توّابين بود. وى با تبليغات گسترده به كوفيان مى گفت: جنبش توّابين فاقد سازماندهى نظامى است و لذا نمى تواند موفّق و كارآمد باشد.
تبليغات وى هر چند تا حدودى باعث شكاف در قيام توّابين شده بود، ولى چندان در جلب شيعيان موفّق نبود و در نتيجه با تحريك اشراف كوفه كه از برنامه هاى مختار به وحشت افتاده بودند توسط عبدالله بن يزيد ـ حاكم زبيرى كوفه ـ مجدّداً روانه زندان شد. مختار در زندان بود كه قيام توّابين به شكست انجاميد. (2)
وى بار ديگر با وساطت شوهر خواهرش ـ عبدالله بن عمر ـ از زندان آزاد شد و پس از آزادى، زمينه را براى قيام خويش مساعدتر ديد. اين بار نخست از امام سجّاد(عليه السلام) اجازه خواست تا مردم را به نام آن حضرت فرا خواند و قيامش را آغاز نمايد.
ولى امام(عليه السلام) دعوت وى را نپذيرفت، هر چند مطابق روايات از كار وى تا آنجا كه مربوط به انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) بود، اظهار رضايت و خرسندى مى نمود. (3)
پس از آن مختار به سراغ «محمّد بن حنفيّه» رفت و دعوت خويش را به نام وى آغاز كرد. (4)
«طبرى» در تاريخش مى نويسد «محمّد حنفيّه» در پاسخ تقاضاهاى مختار چنين گفت:
«فَوَاللهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ انْتَصَرَ لَنا مِنْ عَدُوِّنا بِمَنْ شاءَ مِنْ خَلْقِهِ»؛ (به خدا سوگند! دوست دارم خداوند به وسيله هر يك از بندگانش كه خواست ما را يارى نمايد). (5)
همين پاسخ مبهم محمّد حنفيّه كافى بود كه مختار قيامش را به وى منسوب كند و خود را نماينده وى معرّفى نمايد.
مختار بدين وسيله شيعيان را به گرد خود جمع كرد، حتّى برخى از شيعيان، راهىِ حجاز شده تا صحّت گفتار او را مستقيماً از «محمّد حنفيّه» بشنوند. (6)
حمايت ابراهيم اشتر ـ فرزند برومند مالك اشتر ـ كه از بزرگان قبيله معروف «مَذْحِج» بود و همانند پدر بزرگوارش ارادتى تمام نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) و خاندانش داشت، مى توانست كمك بزرگى به مختار باشد.
ابراهيم نزد همه، چهره اى آشنا بود. ولى وى با ترديد به مسأله قيام مختار مى نگريست، حتّى ابراهيم در قيام توّابين نيز شركت نداشت.
ترديد ابراهيم مى توانست براى مختار و ياران وى گران تمام شود؛ در حالى كه شخصيّت نافذ و بلندآوازه وى، مى توانست پيروزى مختار را قطعى نمايد، اين بود كه مختار تمام همّت خويش را براى جذب ابراهيم به كار بست تا آن كه وى را براى حضور در اين پيكار حاضر به همكارى نمود. (7)
مختار مقدّمات قيام را با مشورت ابراهيم اشتر فراهم نمود و تاريخ آغاز آن را شب پنج شنبه 14 ربيع الاوّل سال 66 هجرى قرار داد. (8)
تحرّكات مخفيانه مختار از چشم جاسوسان حكومت مخفى نماند و اخبار تداركات قيام او به «عبدالله بن مطيع» ـ استاندار منصوب «عبدالله بن زبير» در كوفه ـ رسيد. وى كه كوفه را آبستن حوادث سهمگين مى ديد سربازان حكومتى را در تمام راه ها گماشت و در شهر حكومت نظامى اعلام كرد.
اقدامات حاكمِ زبيرىِ كوفه، موجب شد تا قيام مختار به جلو افتد. زيرا ابراهيم اشتر شب سه شنبه 12 ربيع الاوّل سال 66 هـ پس از نماز مغرب با جمعى از ياران در حالى كه سلاح در برداشتند به سوى منزل مختار رهسپار بود. در بين راه مأموران امنيّتى حكومت، راه را بر وى بستند ولى ابراهيم دست برد و نيزه يكى از سربازان را گرفت و درست در گلوى رئيس پليس كوفه فرو كرد و وى را نقش بر زمين ساخت.
سربازان حاكم با ديدن اين صحنه وحشت زده متوارى شدند و جريان را به استاندار كوفه گزارش دادند.
اين حادثه موجب شد تا مختار تصميم بگيرد در همان شب قيامش را با شعار «يالَثاراتِ الْحُسَيْنَ» آغاز كند. (9)
اين شعار كافى بود تا بغض فشرده شده شيعيان را منفجر كند و خون را در رگ هاى ارادتمندان آن حضرت به جوش آورد. جوانان شيعه چنان فداكارانه به سربازان حكومتى يورش بردند كه تنها پس از سه روز نبرد بى امان شهر به تصرّف مبارزان درآمد و عبدالله بن مطيع ـ استاندار زبيرى كوفه ـ به سوى بصره گريخت.
مختار پس از آزاد كردن كوفه بر فراز منبر رفت و خطاب به مردم گفت:
«تُبايِعُوني عَلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ الطَّلَبِ بِدِماءِ أَهْلِ الْبَيْتِ، وَ جِهادِ الْمـُحِلِّينَ وَ الدَّفْعِ عَنِ الضُّعَفاءِ»؛ (با من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خونخواهىِ اهل بيت و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعفا بيعت كنيد). (10)
ولى سه دشمن سرسخت، از سه طرف حكومت نوپاى مختار را تهديد مى كرد:
1ـ حكومت شام به رهبرى بنى مروان، از سوى شمال.
2ـ حكومت عبدالله بن زبير، از ناحيه جنوب (مكّه).
3ـ ضد انقلاب داخلى، از اشراف و قاتلان امام حسين(عليه السلام) در داخل عراق.
طبيعى بود كه بنى اميّه نمى توانستند به قدرت رسيدن شيعيان را در عراق كه قلب دنياى اسلام در آن روز بود، تحمّل كنند. اين بود كه عبدالملك مروان كه تازه به حكومت رسيده بود، عبيدالله بن زياد را مأمور كرد تا قيام مختار را سركوب كند و خود زمام امر كوفه را به دست گيرد.
لشكر ابن زياد در حوالى «موصل» اردو زد. مختار، ابراهيم اشتر را با هفت هزار نيرو به منطقه جنگى اعزام كرد.
ولى از آن طرف، سرشناسان كوفه و قاتلان امام حسين(عليه السلام) چون «شَبَث بن ربعى»، «شمر بن ذى الجوشن» و ديگران كه به شدّت از حاكميّت مختار و شيعيان در كوفه به وحشت افتاده بودند، در غيبت ابراهيم اشتر، فرصت را غنيمت شمرده و به بقاياى نيروهاى مختار در كوفه يورش بردند و «دارالاماره» را محاصره كردند. مختار با دفع الوقت، براى ابراهيم اشتر پيام داد تا سريعاً به كوفه برگردد. او نيز به يارى مختار شتافت و با قدرت، توطئه سرشناسان كوفه را سركوب نمود.
مختار پس از سركوبى اين حركتِ مذبوحانه در كوفه، ابراهيم اشتر را مجدّداً روانه جنگ با ابن زياد كرد و خود به خونخواهى خاندان پيامبر پرداخت.
ابراهيم اشتر در پنج فرسخى «موصل» سپاه ابن زياد را چنان درهم ريخت كه عدّه اى از آنان در حين فرار خود را به رودخانه افكندند و غرق شدند.
در اين نبرد كه درست روز عاشوراى سال 67 هجرى اتّفاق افتاد بسيارى از عناصر آلوده بنى اميّه چون عبيدالله بن زياد و حصين بن نُمَير به هلاكت رسيدند.
ابراهيم خود با شمشيرش، ابن زياد ـ آن مرد خونخوار سنگدل ـ را دو نيم ساخت و جسدش را سوزاند و سرش را به كوفه نزد مختار فرستاد. او نيز آن را به مدينه نزد امام سجّاد(عليه السلام) فرستاد كه امام با ديدن آن شاد شد. (11)
خبر هلاكت ابن زياد، موج خوشحالى را به بنى هاشم هديه كرد. در اين زمينه از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است:
«مَا اكْتَحَلَتْ هاشِمِيَّةٌ، وَ لاَ اخْتَضَبَتْ، وَ لاَ رُئِىَ فِي دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمْسَ حِجَج، حَتّى قُتِلَ عُبَيْدُاللهِ بْنُ زِياد»؛ (پس از حادثه دلخراش كربلا هيچ زنى از بنى هاشم خود را آرايش نكرد و به مدّت پنج سال در خانه بنى هاشم دودى [جهت پخت غذا] به هوا برنخاست تا آن كه [آن مرد خبيث] ابن زياد به هلاكت رسيد). (12)
آتش انتقام از قتله كربلا چنان پرشور و شديد بود كه در فاصله اندكى جانيان كربلا را طعمه خويش ساخت. هر يك به تناسبِ عمل زشتى كه مرتكب شده بودند به اشدّ مجازات به سزاى اعمال ننگين خود رسيدند. اين آتش نه تنها دامن سران و رهبران جنايت پيشه كربلا را گرفت بلكه به گفته عقاد مصرى:
«هر كسى دستى دراز كرده بود يا كلمه اى بر زبان رانده يا كالايى از لشكر امام حسين(عليه السلام) ربوده، يا كارى كرده بود كه از آن بوى شركت در فاجعه كربلا شنيده مى شد، سزاى عمل خويش يا اعانت بر جرم را دريافت كرد». (13)
«علاّمه مجلسى» در بحارالانوار از قول ابن نما مى نويسد:
«شمر در روز عاشورا شتر مخصوص امام حسين(عليه السلام) را به غنيمت گرفت و در كوفه به شكرانه قتل آن حضرت شتر را ذبح كرده و گوشتش را بين دشمنان آن حضرت تقسيم نمود. مختار دستور داد تمام آن خانه هايى كه اين گوشت در آن وارد شده ويران كردند و همه افرادى كه با علم و آگاهى از آن گوشت خوردند، اعدام شدند!!». (14)
مختار در اجراى مجازات چنان جدّى بود كه كار از قتل قاتلان گذشته و به سوختن، ويران كردن خانه هاى آنها كه محلّ توطئه و خيانت بود رسيد. ولى همه اين سخت گيرى ها را چيزى جز عدالت و دادگرى نمى توان دانست چرا كه جنايات آنها بيش از اين بود.
چنان كه ملاحظه شد جوهره اصلى قيام مختار چيزى جز خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام) و انتقام از جانيان كربلا نبود و مختار به خوبى از عهده اين هدف برآمد.
وى با انتخاب شعار حركت آفرين «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» خون هاى جوانان شيعه را در رگ هايشان به جوش آورد.
بديهى بود در آن روزگار هيچ شعارى تا اين اندازه نمى توانست در ايجاد شور و هيجان انتقام، مؤثّر و كارساز باشد.
از سوى ديگر وى با ايجاد رابطه با فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) به ويژه «محمّد حنفيّه» و فرستادن سرهاى جنايت كاران كربلا به نزد امام سجّاد(عليه السلام) به واقع رهبرى معنوى و پشت پرده قيام را با خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيوند داد.
او همواره خود را نماينده «محمّد حنفيّه» معرّفى مى كرد و رهبرى قيام را به او نسبت مى داد و روزى كه كوفه را فتح كرد مردم را به شرط خونخواهى امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت، به بيعت خويش فراخواند.
هر چند حكومت مختار دوام چندانى نيافت و سرانجام به دست مصعب برچيده شد، ولى هرگز نمى توان او را فردى شكست خورده دانست. او به هدف بلند خويش كه همان انتقام از قاتلان و جانيان كربلا بود به خوبى رسيد و بارها قلب امام سجّاد(عليه السلام) و بنى هاشم را خرسند نمود، هر چند سرانجام وجود خودش فداى اين راه شد.
سر در ره جانانه فدا شد، چه بجا شد *** از گردنم اين دَيْن ادا شد، چه بجا شد!
از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت *** خون دلم انگشت نما شد، چه بجا شد! (15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.