پاسخ اجمالی:
سران جنايتكار كوفه مانند؛ شَبَث بن ربعى و محمّد بن اشعث كه از شمشير مختار زخم دار شده بودند در بصره نزد مصعب بن زبیر جمع شده، مدام مصعب را به جنگ با مختار تحريك مى كردند. سرانجام مصعب لشكرى فراهم ساخته و به سوى مختار تاخت. مختار بدون آن كه از ابراهيم اشتر يارى بطلبد لشكرى را با فرماندهى اَحمر بن شُمَيط به جنگ مصعب فرستاد. ابن شميط با تعداد بسيارى از ياران خود كشته شد و لشكر مختار درهم شكست. مصعب پس از آن به سوى كوفه شتافت و مختار و بقاياى سربازانش را كشت.
پاسخ تفصیلی:
تعدادى از سران جنايتكار كوفه كه از شمشير مختار زخم دار شده بودند در بصره نزد مصعب بن زبير ـ برادر عبدالله بن زبير ـ جمع شده بودند. «شَبَث بن ربعى» و «محمّد بن اشعث» از جنايت كاران كربلا از جمله آنها بودند. آنان مدام مصعب را به جنگ با مختار تحريك مى كردند. (1)
«دينورى» تعداد فراريان كوفه را كه در بصره اجتماع كرده بودند حدود ده هزار نفر مى داند. (2)
سرانجام مصعب از سربازان خود و فراريان كوفه، لشكرى را فراهم ساخت و به سوى مختار تاخت.
مختار نيز بدون آن كه از ابراهيم اشتر ـ كه در آن وقت در شمال عراق (موصل) حضور داشت ـ يارى بطلبد لشكرى را با فرماندهى «اَحمر بن شُمَيط» به جنگ مصعب فرستاد. ولى سپاه مختار در اين جنگ متحمّل شكست سهمگينى شد. «ابن شميط» فرمانده سپاه مختار با تعداد بسيارى از ياران خود كشته شد و لشكر مختار درهم شكست. مصعب پس از شكست سپاه مختار به سوى كوفه شتافت و مختار و بقاياى سربازانش را كشت.
تاريخ كشته شدن مختار به نقل طبرى 16 رمضان سال 67 هـ بوده است وى در آن هنگام 63 سال داشت. (3)
مصعب پس از تصرّف كوفه، ابراهيم اشتر را به كوفه فرا خواند، وى نيز بدون مقاومت به كوفه آمد و مصعب از وى به گرمى استقبال كرد. (4)
با سقوط حكومت مختار در كوفه، عراق در تحت سيطره زبيريان قرار گرفت و بدين ترتيب يك بار ديگر كوفه از حاكميّت شيعيان و ارادتمندان اهل بيت(عليهم السلام) خارج شد.
چيزى نگذشت كه در سال 72 هـ «عبدالملك مروان» سپاه عظيمى را به جنگ مصعب به سوى كوفه روانه كرد. در آن جنگ ارتش مصعب شكست خورد و معصب در سن 36 سالگى و ابراهيم اشتر در سن 40 سالگى كشته شدند و عراق به دست مروانيان افتاد.
وقتى كه سر بريده مصعب را نزد عبدالملك مروان نهادند، ابومسلم نخعى ـ مردى از عرب ـ برخاست و گفت:
«من در همين دارالاماره ديدم كه سر بريده حسين بن على(عليه السلام) را جلو ابن زياد نهادند، و چندى بعد سر بريده ابن زياد را در همين نقطه جلوى مختار ديدم و مدّتى بعد سر مختار را نزد مصعب و اينك سر مصعب را نزد تو مى بينم (تا روزگار با تو چه كند؟!)».
عبدالملك از شنيدن اين سخن، سخت به وحشت افتاد و دستور داد آن محل را ويران كنند. (5)
يكسره مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه *** زير همين قبّه و اين بارگاه
بودم و ديدم برِ ابن زياد *** آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر *** بُد برِ مختار به روى سپر
بعد كه مصعب سر و سردار شد *** دست خوش او سرِ مختار شد
اين سرِ مصعب به تقاضاى كار *** تا چه كند با تو دگر روزگار! (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.