پاسخ اجمالی:
این آیه درباره نجات معجزه آمیز پیامبر(ص) در حوادث بعد هجرت نازل شد. مشرکان مکّه در دارُ النَّدْوَةِ جمع شدند و تصمیم گرفتند ازهر قبیله اى جوانى شجاع و شمشیرزن انتخاب کنند تا دسته جمعى به پیامبر(ص) حمله کنند. پیامبر(ص) آن شب در بسترش نخوابید و به سوى غار ثور حرکت کرد و على(ع) در بستر پیامبرخوابید. مشرکان هنگام صبح که به خانه ریختند و على(ع) را در بستر پیامبر(ص) دیدند به دنبال ردّ پاى پیامبر(ص) تا نزدیکى غار حرکت کردند ولی چون تار عنکبوتى در جلو غار بود باز گشتند.
پاسخ تفصیلی:
در آیه (30) سوره «انفال» می خوانیم: «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ»؛ ([به خاطر بیاور] هنگامى را که کافران نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا [از «مکّه»] خارج سازند، آنها چاره مى اندیشیدند و خداوند هم تدبیر مى کرد و خدا بهترین تدبیر کنندگان و چاره جویان است).
شأن نزول:
مفسران و محدثان، آیه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند که منتهى به هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از «مکّه» به «مدینه» شد.
این حوادث که با تعبیراتى مختلف نقل شده همگى یک حقیقت را تعقیب مى کنند و آن این که: خداوند به طرز اعجاز آمیزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از دام یک خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشید. حادثه طبق نقل «درّ المنثور» چنین است:
گروهى از قریش و اشراف «مکّه» از قبائل مختلف جمع شدند تا در «دارُ النَّدْوَةِ» (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان «مکّه») اجتماع کنند، و درباره خطرى که از ناحیه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را تهدید مى کرد بیندیشند.
(مى گویند:) در اثناء راه پیر مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانى که داراى روح و فکر شیطانى)، از او پرسیدند: کیستى؟
گفت: پیر مردى از اهل «نجد» هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم، خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیر خواهى خود را از شما دریغ ندارم.
گفتند: بسیار خوب، داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.
یکى از حاضران رو به جمعیت کرده، گفت: درباره این مرد (اشاره به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)) باید فکرى کنید؛ زیرا به خدا سوگند بیم آن مى رود که بر شما پیروز گردد (و آئین و عظمت شما را در هم پیچد).
از آن میان یکى پیشنهاد کرد او را «حبس» کنید تا در زندان جان بدهد...
پیر مرد نجدى این نظر را رد کرده، گفت: بیم آن مى رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسى ترى کنید.
دیگرى گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید؛ زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند، ضررى به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.
پیر مرد نجدى گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستى نیست، مگر شیرینى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمى بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب مى رود، گرد او را مى گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز مى گردد، شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!
جمعیت گفتند: به خدا راست مى گوید، فکر دیگرى کنید.
«ابوجهل» که تا آن وقت ساکت بود به سخن در آمده، گفت: من عقیده اى دارم که غیر از آن را صحیح نمى دانم!
گفتند: چه عقیده اى؟
گفت: از هر قبیله اى جوانى شجاع و شمشیرزن را انتخاب مى کنیم و به دست هر یک شمشیر برّنده اى مى دهیم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله کنند، هنگامى که به این صورت او را به قتل برسانید، خونش در همه قبائل پخش مى شود، و باور نمى کنم طایفه «بنى هاشم» بتوانند با همه طوائف قریش بجنگند و مسلماً در این صورت به خون بها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد.
پیر مرد نجدى (با خوشحالى) گفت: به خدا رأى صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده اى ندارم (و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق پذیرفته شد) و آنها با این تصمیم پراکنده شدند.
جبرئیل فرود آمد، و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور داد: شب را در بستر خویش نخوابد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) شبانه به سوى غار «ثور»(1) حرکت کرد و سفارش نمود على(علیه السلام) در بستر او بخوابد (تا کسانى که از درز در مراقب بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند خیال کنند او در بستر است و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).
هنگامى که صبح شد، به خانه ریختند و جستجو کردند، على(علیه السلام) را در بستر پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیدند و به این ترتیب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب کرد.
صدا زدند: پس محمد(صلى الله علیه وآله) کجاست؟
فرمود: نمى دانم.
آنها به دنبال ردّ پاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکى غار (اما با تعجب دیدند تار عنکبوتى در جلو غار نمایان است و درب غار را پوشانده، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود اثرى از این تارهاى عنکبوت بر در غار وجود نداشت، و به این ترتیب باز گشتند).
پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه روز در غار ماند (و هنگامى که دشمنان همه بیابان هاى «مکّه» را جستجو کردند، خسته و مأیوس باز گشتند، او به سوى «مدینه» حرکت کرد).(2)، (3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.