پاسخ اجمالی:
پیامبر(ص) برای دعوت مردم به طائف رفت، ولی اشراف طائف او را تکذیب و اذیت کردند. پیامبر(ص) در بازگشت، مشغول تلاوت قرآن یا نماز شد. گروهى از جنّ صداى تلاوت قرآن و نماز حضرت را شنیدند و ایمان آوردند. یا اینکه پیامبر(ص) شبى در مکه نبود، عبدالله بن مسعود می گوید: ترسیدیم پیامبر(ص) را کشته باشند، به جستجوى حضرت رفتیم، دیدیم که از سوى کوه حرا مى آید گفتیم کجا بودى؟ فرمود: دعوت کننده اى از سوى جنّ به سراغ من آمد، رفتم قرآن براى آنها بخوانم.
پاسخ تفصیلی:
در آیات (1 ـ 6) سوره «جنّ» می خوانیم: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً * یهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً * وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً * وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً * وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ کَذِباً * وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الاِْنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً»؛ (بگو: به من وحى شده است که جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: «ما قرآن عجیبى شنیده ایم». * که به راه راست هدایت مى کند، پس ما به آن ایمان آورده ایم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان قرار نمى دهیم! * و این که بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و همسر و فرزندى نگرفته است! * و این که سفیه ما [ابلیس] درباره خداوند سخنان ناروا مى گفت! * و این که ما گمان مى کردیم که انس و جن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند! * و این که مردانى از بشر به مردانى از جنّ پناه مى بردند، و آنها سبب افزایش گمراهى و طغیانشان مى شدند!)
شأن نزول:
در تفسیر آیات 29 تا 32 سوره «احقاف» شأن نزول هائى آمده بود که با مطالب سوره مورد بحث (سوره جنّ) کاملاً هماهنگ است، و نشان مى دهد: هر دو مربوط به یک حادثه است، شأن نزول ها به طور فشرده چنین است:
1 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) از «مکّه» به سوى بازار «عکاظ» در «طائف» مى رفت، تا مردم را در آن مرکز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت کند، اما کسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در باز گشت به محلى رسید که آن را وادى «جنّ» مى گفتند، شب در آنجا ماند و آیات قرآن را تلاوت مى فرمود، گروهى از جنّ شنیدند و ایمان آوردند و براى تبلیغ به سوى قوم خود بازگشتند.(1)
2 ـ «ابن عباس» مى گوید: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) مشغول نماز صبح بود و در آن تلاوت قرآن مى کرد، گروهى از جنّ که در صدد تحقیق از علت قطع اخبار آسمان ها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمّد(صلى الله علیه وآله) را شنیده، گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همین است، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت کردند».(2)
3 ـ بعد از وفات «ابو طالب»، کار بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سخت شد، به سوى «طائف» عزیمت فرمود: تا یارانى پیدا کند، اشراف «طائف» شدیداً او را تکذیب کردند و آن قدر از پشت سر سنگ به او زدند که خون از پاهاى مبارکش جارى شد، خسته و ناراحت به کنار باغى آمد و سرانجام غلام صاحبان آن باغ، که نامش «عداس» بود، به حضرت ایمان آورد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى «مکّه» باز مى گشت، شبانه به نزدیکى نخلى رسید، مشغول نماز شد و در اینجا بود که گروهى از «جنّ» از اهل «نصیبین» یا «یمن» از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن حضرت را در نماز صبح شنیدند و ایمان آوردند.(3)
نظیر همین شأن نزول ها را جمعى از مفسران در آغاز سوره «جنّ» نیز آورده اند.
ولى، شأن نزول دیگرى در اینجا آمده که با آنها متفاوت است و آن این که: از «عبداللّه بن مسعود» پرسیدند: آیا کسى از شما یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در حوادث شب جنّ خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود؟
گفت: احدى از ما نبود، ما شبى در «مکّه» پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیافتیم، هر چه جستجو کردیم اثرى از او ندیدیم، از این ترسیدیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را کشته باشند، به جستجوى حضرت در دره هاى «مکّه» رفتیم، ناگهان دیدیم از سوى کوه «حرا» مى آید.
عرض کردیم: کجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شدیم و دیشب بدترین شب زندگى ما بود، فرمود: دعوت کننده اى از سوى «جنّ» به سراغ من آمد، رفتم قرآن براى آنها بخوانم.(4)، (5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.