پاسخ اجمالی:
این آیات در شأن حاطب بن ابى بلتعه نازل شد که قبل از فتح مکه نامه اى نوشت و توسط یک زن برای مشرکان مکه فرستاد؛ جبرئیل ماجرا را به پیامبر(ص) اطلاع داد، ایشان به على(ع) و جمعی از اصحاب فرمود که نامه را از او بگیرند. وقتی او را یافتند نامه را از او طلب کردند. آنها نامه را خدمت پیامبر(ص) آوردند؛ آن حضرت علت نوشتن نامه را از حاطب پرسید؛ عرض کرد: خانواده من در چنگال مشرکان گرفتارند، خواستم از این طریق حقى به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند.
پاسخ تفصیلی:
در آیات (1 ـ 3) سوره «ممتحنة» می خوانیم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَمَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ * إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ * لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى کنید، در حالى که آنها به آنچه از حق براى شما آمده کافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید [پیوند دوستى با آنان برقرار نسازید]. شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى کنید در حالى که من به آنچه پنهان یا آشکار مى سازید از همه داناترم. و هر کس از شما چنین کارى کند، از راه راست گمراه شده است. * اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى کردن نسبت به شما مى گشایند و دوست دارند شما به کفر باز گردید! * هرگز بستگان و فرزندانتان روز قیامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ میان شما جدائى مى افکند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهید بیناست).
شأن نزول:
غالب مفسران تصریح کرده اند: این آیات، (یا آیه اوّل) درباره «حاطب ابن ابى بلتعه»، نازل شده است (البته با تفاوت هاى مختصرى)، و ما ذیلاً آنچه را مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» آورده است، ذکر مى کنیم:
جریان چنین بوده: زنى به نام «ساره» که وابسته به یکى از قبائل «مکّه» بود، از «مکّه» به «مدینه» خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود:
آیا مسلمان شده اى و به اینجا آمده اى؟ عرض کرد: نه، فرمود: به عنوان مهاجرت آمده اى؟
گفت: نه.
فرمود: پس چرا آمدى؟
عرض کرد: شما اصل و عشیره ما بودید، سرپرستان من همه رفتند، و من شدیداً محتاج شدم، نزد شما آمده ام تا عطائى به من کنید و لباس و مرکبى ببخشید.
فرمود: پس، جوانان «مکّه» چه شدند؟ (اشاره به این که: آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى کرد).
گفت: بعد از واقعه «بدر» هیچ کس از من تقاضاى خوانندگى نکرد، (و این نشان مى دهد ضربه جنگ «بدر» تا چه حدّ بر مشرکان «مکّه» سنگین بود).
حضرت(صلى الله علیه وآله) به فرزندان «عبد المطلب»، دستور داد: لباس، مرکب و خرج راهى به او دادند، و این در حالى بود که، پیامبر(صلى الله علیه وآله) آماده فتح «مکّه» مى شد.
در این موقع «حاطب بن ابى بلتعه» (یکى از مسلمانان معروف، که در جنگ «بدر» و «بیعت رضوان» شرکت کرده بود) نزد «ساره» آمد، نامه اى نوشت و گفت: آن را به اهل «مکّه» بده و ده دینار و به قولى ده درهم نیز به او داد و پارچه بردى نیز به او بخشید.
«حاطب» در نامه به اهل «مکّه» چنین نوشته بود: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قصد دارد به سوى شما آید، آماده دفاع از خویش باشید!
«ساره»، نامه را برداشت و از «مدینه» به سوى «مکّه» حرکت کرد.
«جبرئیل» این ماجرا را به اطلاع پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسانید، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)، «عمار»، «عمر»، «زبیر»، «طلحه»، «مقداد» و «ابو مرثد» دستور داد که سوار بر مرکب شوند و به سوى «مکّه» حرکت کنند و فرمود: در یکى از منزلگاه هاى وسط راه به زنى مى رسید که حامل نامه اى از «حاطب» به مشرکین «مکّه» است، نامه را از او بگیرید.
آنها حرکت کردند و در همان مکان که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده بود به او رسیدند، او سوگند یاد کرد که هیچ نامه اى نزد او نیست، اثاث سفر او را تفتیش کردند و چیزى نیافتند، همگى تصمیم بر بازگشت گرفتند.
ولى على(علیه السلام) فرمود: نه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ما دروغ گفته و نه ما دروغ مى گوئیم، شمشیر را کشید و فرمود: نامه را بیرون بیاور و الاّ به خدا سوگند گردنت را مى زنم! «ساره» هنگامى که مسأله را جدى یافت، نامه را که در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آنها نامه را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردند.
حضرت(صلى الله علیه وآله) به سراغ «حاطب» فرستاد، فرمود: این نامه را مى شناسى؟!
عرض کرد: بلى.
فرمود: چه چیز موجب شد به این کار اقدام کنى؟!
عرض کرد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز که اسلام را پذیرفته ام لحظه اى کافر نشده ام و هرگز به تو خیانت ننموده ام و هیچ گاه دعوت مشرکان را از آن زمان که از آنها جدا شدم اجابت نکرده ام، ولى مسأله این است: تمام مهاجران کسانى در «مکّه» دارند که از خانواده آنها در برابر مشرکان حمایت مى کند، اما من در میان آنها غریبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم از این طریق حقى به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند، در حالى که مى دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شکست مى کند و نامه من براى آنها سودى ندارد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) عذرش را پذیرفت، ولى «عمر» برخاسته گفت: اى رسول خدا! اجازه بده گردن این منافق را بزنم!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: از جنگجویان «بدر» است، و خداوند نظر لطف خاصى به آنها دارد (اینجا بود که آیات فوق نازل شد و درس هاى مهمى در زمینه ترک هرگونه دوستى نسبت به مشرکان و دشمنان خدا به مسلمانان داد).(1)، (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.