پاسخ اجمالی:
پس از آنکه «محدث نورى» دريافت شخصيتهاى برجسته اماميه در مخالفت با رأى او اتفاق نظر دارند، خود را در يك تنهايى وحشتناك احساس كرد؛ لذا از ديدگاه خود درباره «تحريف قرآن» دست برداشت. او مدعى شد در كتاب فصل الخطاب تمام تلاش خود را بهكار بسته است تا اثبات كند قرآنى كه فعلا در دسترس مسلمانان است از هنگام نخستين تا به امروز، دچار تحريف نشده است؛ هر چند بخشى از قرآنى كه بر پيامبر(ص) نازل شد، در اثر غفلت گردآورندگان دچار حذف و تغيير شده است. اين مطلبى است كه او در ضمن «الرسالة الجوابيه» آورده است و اين كتاب را متمم و مكمل فصل الخطاب دانسته و اعلام كرده هركس بدون مراجعه به آن، به فصل الخطاب اكتفا كند از او راضى نيست...!
پاسخ تفصیلی:
غوغايى كه كتاب «فصل الخطاب» برپا كرد
پس از آنکه «محدث نورى» دريافت شخصيتهاى برجسته اماميه در مخالفت با رأى او اتفاق نظر دارند، با گام نهادن در اين راه تاريك، خود را در يك تنهايى وحشتناك احساس كرد؛ لذا تمام كوشش خود را بهكار بست تا از ميان عالمان مشهور، همراه و همصدايى براى خود دست و پا كند، اما در اين تلاش ناكام ماند؛ لذا از همان روز نخست از هر كوى و برزن، دشنام و بدگويى بهسوى او سرازير شد و به يكباره خود را در ورطه مخوفى كه از فرو غلطيدن در آن بيم داشت، گرفتار ديد.
«سيد هبةالدين شهرستانى» در نامهاى كه در سال 1373 بهعنوان تقريظ بر رساله برهان «ميرزا مهدى بروجردى» به قم فرستاده، از سر و صدا و غوغايى كه در آن روز پيرامون كتاب فصل الخطاب و نويسنده و ناشر آن برپا شده بود و او بهعنوان يك طلبه جوان حوزه علميه سامرا در دوره ميرزاى شيرازى بزرگ، شاهد آن بود، گزارش داده است.
او در آن نامه آورده است: «چقدر سزاست از خداى خود سپاسگزار باشى كه به تو توفيق نگاشتن چنين كتاب ارجمندى داده است تا در آن، از حريم قداست قرآن كريم از شائبه هرگونه تحريف دفاع نمايى؛ بارى پيراستگى قرآن از تحريف عقيده درستى است كه من از دوران جوانى در سامرا ـ محل ولادتم و جايى كه مقرّ رياست ميرزاى شيرازى بزرگ، مركز دانش بود ـ دانش مىآموختم، بدان انس و الفتى تمام داشتم. همان هنگام بود كه به چشم خود ديدم چگونه به علت تأليف كتاب فصل الخطاب موجى از خشم و نفرت بهسوى محدثنورى به تكاپو درآمده بود؛ و در حوزه علميه، بر هر گروهى وارد مىشديم، سر و صدا و اعتراض و خشم عليه كتاب و مؤلف و ناشر آن فراگير بود».(1)
صاحبان قلم و انديشه نيز با بكار بستن تندترين كلمات و گزندهترين عبارات به رد و بطلان كتاب او به تلاشى جدى دست زدند و مانع شدند او براى نشر عقايد و پراكندن ديدگاههاى خود سر مويى مجال يابد. از جمله معاصران او، فقيه محقق، شيخ محمودبنابوالقاسم مشهور به «معرّب تهرانى (م 1313)» در كتاب ارزشمند خود بهنام «كشف الارتياب فى عدم تحريف الكتاب» در سيصد صفحه كه در 17 جمادى الثانى سال 1303 از تأليف آن فارغ شده، به رد او كمر همت گماشت. او در اين كتاب، با استناد به دلايل محكم و براهين قاطع به رد ديدگاههاى محدث نورى پرداخت و باعث شد كه محدث نورى مقدارى از ديدگاه خود عقبنشينى نمايد.
محدثنورى، تحت تأثير اين كتاب با تأليف كتابى فارسى درصدد جواب دادن به او و توجيه مقصود خود از تحريف برآمده است. او در توجيه عقيده خود مىگويد: «مقصود من از كتاب تحريف شده، قرآن موجود نيست؛ چون از هنگامى كه در دوره عثمان، مصاحف يكدست شد قرآن بر همان حال نخستين خود باقى مانده و از آن روز تا به امروز دچار هيچگونه تغيير يا فزونى يا كاستى نشده است، بلكه مراد من كتاب الهى نازل شده بر پيامبر(صلی الله علیه واله و سلم) است كه در جمعآورى نخستين قرآن ـ آن هم در آياتى كه مربوط به احكام نبوده ـ دچار كاستى شده است، ولى اجماع امت است كه بر آن افزوده نشده است». محدثنورى، پس از رسيدن كتاب رديه به دست او، همواره توصيه مىنمود كه هركس نسخهاى از فصل الخطاب نزد اوست، نسخهاى از آن رساله (جوابيه) را بدان منضم سازد زيرا آن رساله متمم فصل الخطاب و بيان كننده مقصود نويسنده آن است.
مرحوم شيخ آقابزرگ تهرانى صاحب الذريعه مىگويد: «از استادم محدثنورى شنيدم كه مىگفت: من در اين كتاب كوشيدم تا اثبات كنم قرآن موجود همان است كه در عهد عثمان جمعآورى شده و در آن تغيير و تبديلى كه در كتابهاى پيشين، پيش آمده، رخ نداده است؛ لذا بهتر بود آنرا فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب گويند، در حالى كه عنوان فصل الخطاب فى تحريف الكتاب مردم را در راه يافتن به مراد من به اشتباه انداخته است؛ زيرا مقصود من اين است كه بخشى از وحى منزل الهى حذف شده است؛ اصلا بهتر است نام آنرا القول الفاصل فى اسقاط بعض الوحى النازل بگذاريم».(2) البته بايد گفت كه اين خود عذر بدتر از گناه است.
علامه سيدمحمدحسين شهرستانى (م 1315) نيز جزو معاصران محدث نورى است. كتاب حفظ الكتاب الشريف عن شبهه القول بالتحريف را در رد آراء نورى به رشته تحرير درآورد. او در اين كتاب بهخوبى تمام دلايل مصونيت قرآن از تحريف را برشمرده و به شبهههاى مدعيان تحريف، پاسخ كامل و جامعى داده است. اين كتاب با شيوهاى ظريف و بهدور از هر گونه سهلانگارى و شتاب ناروا، در حقيقت رديهاى است بر كتاب فصل الخطاب.(3)
غير از او، بسيارى از كسانى كه به مباحث قرآنى و تفسير پرداختهاند نيز در رد محدثنورى مطالبى نوشتهاند. مرحوم بلاغى (م 1352) در مقدمه تفسير خود آلاء الرحمان از او با نكوهش ياد مىكند و مىگويد: «نويسنده فصل الخطاب از جمله محدثانى است كه در گردآورى شواذ حرص و ولع بسيارى دارد؛ او گمشده خود (تحريف القرآن) را در كتاب دبستان المذاهب يافته و بدان تمسك نموده است. شگفت آنكه خود اعتراف كرده كه در هيچ كتاب شيعى اثرى از آن نيافته است.(4) آنگاه بخشى از روايات را كه مستمسك مدعيان تحريف است و گذشته از ظواهر فريبنده آنها، با فرض قبول سند، توجيهاتى دارند، آورده و به ضعف و شذوذ همه آنها حكم نموده است؛ چنانكه به روايت كافى در ذيل آيه شريفه «هَذا الَّذى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبونَ»(5) امام موسىبنجعفر(علیه السلام) فرموده است: «مقصود [از هذاالذى] اميرمؤمنان(علیه السلام) است. راوى پرسيد: اين تنزيل آيه است؟ امام فرمود: آرى».(6)
فرمايش امام در اين روايت نشان مىدهد كه مقصود، تفسير آيه است؛ زيرا معناى تنزيل در اين روايت، بيان شأن نزول است؛ و مقصود اين نيست كه لفظ مذكور جزو آيه بوده، آنگاه ساقط شده است؛ چنانكه مدعيان تحريف پنداشتهاند. در آخر چنين آورده است: «اين روايات و نظاير آن ثابت مىكند كه تمسك محدثنورى به اينگونه روايات اساسآ باطل است؛ زيرا اين روايات علاوه بر ضعف سند، قابل توجيه و تأويلند. گفتار عالمان نامى شيعه نيز مؤيد بيان ماست».(7)
عقبنشينى يا در لفافه سخن گفتن
قبلا ديديم كه چگونه محدثنورى از ديدگاه خود درباره تحريف قرآن موجود دست برداشت. او مدعى شد در كتاب فصل الخطاب تمام تلاش خود را بهكار بسته است تا اثبات كند قرآنى كه فعلا در دسترس مسلمانان است از هنگام نخستين تا به امروز، دچار تحريف نشده است؛ هر چند بخشى از قرآنى كه بر پيامبر(صلی الله علیه واله) نازل شد، در اثر غفلت گردآورندگان دچار حذف و تغيير شده است.
اين مطلبى است كه او در رد كتاب كشف الارتياب كه به نقض شبهات فصل الخطاب پرداخته است، بيان كرده و در ضمن الرسالة الجوابيه آورده است و بههمين مناسبت اين كتاب را متمم و مكمل فصل الخطاب دانست و اعلام كرد هركس بدون مراجعه به آن، به فصل الخطاب اكتفا كند از او راضى نيست. محدثنورى با اين ترفند كوشش كرد تا چهره حقيقت را بر كسانى كه بر ضد او اعتراض كرده و عليه او قيام كردهاند دگرگون سازد؛ ولى تلاش او بيهوده است؛ زيرا مىگويد: «من در اين كتاب كوشيدم تا اثبات كنم قرآن تحريف نشده است، لذا بهتر آن بود كه آنرا فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب مىگفتند».
چقدر مسامحهكارى درباره قرآن، كتاب بلند مرتبه الهى، زشت و نارواست. كاش او بهجاى آنكه چنين كژمدارانه لفافهگويى كند، آشكارا به اشتباه خود اعتراف مىكرد و از خداى خود مغفرت مىطلبيد. او كتاب خود را با اباطيلى درباره تحريف مشحون كرد و قرآن را با كتب عهدين ـ در اين جهت كه هر دو بهدست نااهلان افتاده و العياذ بالله بازيچه دست آنان شده است ـ قياس مىنمايد؛(8) آنگاه مدعى مىشود كه: «مىخواستم در اين كتاب اثبات كنم قرآن دچار تحريف، به تغيير و تبديل ـ آنگونه كه در كتب عهدين رخ داده ـ نشده است»!(9) اين جز دوگانهگويى آشكار و پيچاندن تعبير چيز ديگرى نيست. او در ضمن دليل هفتم خود از دلايل بر تحريف گفته است: «عثمان وقتى براى بار دوم قرآن را جمعآورى كرد، بعضى از كلمات و آيات قرآنى را حذف نمود. مقصود او از اين كار، تنها آن بود كه با حذف آيات مربوط به ولايت اهلبيت(علیهم السلام) از مقام و حكومت خود دفاع نمايد. او در اين اقدام آياتى را حذف كرد كه از چشم دو خليفه پيشين مخفى مانده بود».(10) با اينحال در رساله جوابيه خود چنين آورده است: «مقصود من از كتابى كه در آن كاستى رخ داده است، اين قرآن موجود نيست؛ زيرا آن قرآن بر همان وضعى كه در عصر عثمان داشته ـ بىآنكه دچار كاستى يا فزونى شده باشد ـ بههمان حال باقى است. مقصود من كاستى كتاب الهى است كه بر پيامبر(صلی الله علیه واله) فرو فرستاده شده است».(11)
در جاى ديگر مىگويد: «مقصود من از تحريفى كه در قرآن پيدا شده، غير از تحريفى است كه در كتب عهدين پيش آمده است؛ زيرا كاستى قرآن منحصر به آياتى است كه مربوط به احكام نيست. امادر كتب عهدين، حتى در بخش احكام، تحريف ـ به نقصان ـ صورت گرفته است».(12) آرى، توجيه خطا خود خطايى ديگر است. مىخواهد خطاى خود را با ارتكاب خطايى بس ناراستتر ترميم كند.
خلاصه، او از اين همه لفافهگويى در كتاب الرسالة الجوابيه چه نتيجهاى را بهدست مىدهد؟ محور بحث در مسأله تحريف فاصلهاى زمانى است كه پس از وفات پيامبر(صلی الله علیه واله) تا زمان اقدام عثمان براى يكسان كردن مصاحف پيش آمد؛ اما پس از عثمان، كسى ادعا نكرده است كه تغييرى در مصحف شريف پيش آمده باشد؛ اگر هم تغييرى پيش آمده به نقطهگذارى و رسمالخط و مسايل مشابه كه به هيچوجه به اصل متن قرآن ارتباط نداشته است مربوط مىشود. اگر محدثنورى درصدد است اثبات كند كه در اين فاصله زمانى كوتاه تحريفى انجام پذيرفته است ـ چنانكه از فصل الخطاب كه براى همين هدف تأليف يافته پيداست ـ پس جزو كسانى است كه قايل به تحريف است. در اين صورت چه جاى عذر تراشى است؟(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.