پاسخ اجمالی:
به حكم قرآن، شهادت دو زن با يادآورى يكى نسبت به ديگرى به منزله شهادت يك مرد است؛ چون زن در آنچه كه به خود او مربوط نمى شود و برايش به عنوان يك زن اهميت چندانى ندارد بيشتر در معرض فراموش كردن است. پس هريك از دو زن شاهد، نسبت به ديگرى نقش يادآورى را ايفا مى كند، و بدين گونه با تلفيق دو شهادت با يكديگر و همكارى و تعامل دو حافظه يك شهادت كامل مي شود، و اين چيزى است كه در گواهى مردان پذيرفته نيست.
پاسخ تفصیلی:
فلسفه حكم «شهادت زنان»؟
خداوند مى فرمايد: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الاُخْرَى»؛(1) (و دو شاهد مرد بگيريد، و اگر دو مرد نبود يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان است برگزينيد تا اگر يكى فراموش كرد ديگرى به يادش آورد). در این آیه گواهى يك مرد با گواهى دو زن معادل دانسته شده است، علت چيست؟
آنچه در آيه به عنوان علت ذكر شده اين است كه يكى از آن دو چه بسا در آن وظيفه كه بر دوش دارد هنگام اداى شهادت راه را گم كند، پس آن ديگرى آنچه از ياد برده به او يادآور شود. پس شهادت دو زن با يادآورى يكى نسبت به ديگرى به منزله شهادت يك مرد است، و اين به دليل آن است كه زن در آنچه به خود او مربوط نمى شود و براى او به عنوان يك زن اهميت چندانى ندارد بيشتر در معرض فراموش كردن است. چه بسا جزئيات و ويژگي هاى واقعه اى را كه شاهد بوده -بويژه اگر فاصله افتاده باشد- نتوانسته باشد ثبت و ضبط كند. پس هريك از دو زن شاهد، نسبت به ديگرى نقش يادآورى را ايفا مى كند، و بدين گونه با تلفيق دو شهادت با يكديگر و همكارى و تعامل دو حافظه، يك شهادت كامل خواهيم داشت. و اين چيزى است كه در گواهى مردان پذيرفته نيست؛ گواهى آنان اگر ويژگي هاى متفاوت داشته باشد ـ حتّى در جزئيات ـ پذيرفته نيست و به همين دليل مى توان براى حصول اطمينان جداگانه از آنان شهادت خواست.
شيخ محمّد عبده مى نويسد: «خداى تعالى شهادت دو زن را يك شهادت به حساب آورده، پس اگر يكى چيزى را فرو گذار كند؛ چنان كه فراموش كند يا خطا كند ديگرى يادآور مى شود و شهادت او بدين گونه كامل مى شود، و قاضى مى تواند بلكه بايد شاهد ديگر را احضار كند و شهادت هريك را جزئى از شهادت به حساب آورد، و اين واجب است گرچه قضات در اثر بى اطلاعى آن را اجرا نمى كنند. اما قاضى، با مردان نمى تواند چنين معامله كند، بلكه بايد آنها را از يكديگر جدا كند، و اگر يكى از دو شاهد كوتاهى كند يا فراموش كرده باشد ديگرى نمى تواند به او يادآورى كند، همچنين اگر نكته اى از جزئيات را كه در روشن شدن حقيقت دخالت دارد فروگذار كند شهادت او به تنهايى كافى و قابل اعتنا نيست و شهادت آن ديگرى نيز حتّى اگر آن نكته جزئى را بيان كرده باشد كافى نيست».(2)
درباره علت اين ناهمگونى گفته اند: اهتمام به امور مالى و داد و ستدها از شؤون زن نيست، و به همين دليل حافظه او در اين گونه مسائل ضعيف است. اما در امور خانه كه با آن سر و كار دارد خوش حافظه تر از مرد است، و اين طبيعت بشر است ـ چه زن و چه مرد ـ كه حافظه شان درباره مسائلى كه براى ايشان اهميت دارد و با آن زياد سر و كار دارند قوى باشد. اين منافات ندارد با اينكه زنان غير مسلمان امروزه با فعاليت هاى اقتصادى سر و كار داشته باشند؛ زيرا درصد آنان اندك است، و احكام همگانى دائر مدار وضعيت معمول و روال طبيعى است.(3)
آرى زن نسبت به آنچه به خود او و شؤون زنانگى و جلوه هاى زندگى بازمى گردد بيشترين اهتمام را دارد، ولى نسبت به ديگر مسائل آن اهتمام را ندارد. در نتيجه كارايى حافظه و ديگر قواى عقلانى و جسمانى اش در اين زمينه رشد و توانمندى مى يابد و به همين نسبت در زمينه هاى ديگر رو به سستى و كاستى مى نهد. اين بررسى ژرف نگرانه وضعيت روانى زن است كه در آيه ديگرى اين گونه آمده: «أَوَمَنْ يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِين».(4) و اين از دقيق ترين تعبيرات روان شناسانه درباره زن است كه او كمال خويش را در جمال خود مى بيند و جمال خويش را در جلوه زيورآلات مى شناسد، و در زر و سيم و سنگ هاى گران قيمت. به همين رو در ورطه هاى زندگى و برخوردها حيران مى ماند و مجال بر او تنگ مى شود به گونه اى كه نمى تواند آنچه در درون احساس مى كند منتقل كند يا در گفتن آن دچار لكنت و اضطراب مى شود. اينجاست كه دين راه را براى او باز كرده و در مسائل ويژه امور زنان مانند ـ تولد و باردارى و حيض و مانند آن ـ كه به مردان ارتباطى نمى يابد به شهادت زنان بسنده كرده است.
سيد قطب در تفسير آيه اين گونه مى نويسد: «مردان را براى شهادت فرا خوانده؛ زيرا آنها به طور معمول در يك جامعه اسلامى متعادل، با كارها سر و كار دارند؛ جامعه اى كه در آن زن نياز ندارد تا براى زيستن كار كند و جنبه مادرانه و زنانه خود و وظيفه مهم خود را يعنى پاسدارى از گرانبهاترين لايه هاى انسانى كه همانا تربيت فرزندان نسل آينده است، در برابر چند لقمه يا اندك كارمزد به هدر دهد؛ چنان كه در جامعه واژگونه و منحرف امروز كه در آن زندگى مى كنيم از آن ناگزير است.
اما چرا دو زن؛ صريح آيه جايى براى حدس و گمان نمى گذارد، متن قانونگذار، روشن و دقيق و مستند است: «اگر يكى از ايشان اشتباه كند ديگرى او را يادآور شود». اشتباه «ضلال» ياد شده در آيه دلايل گوناگونى مى تواند داشته باشد؛ گاه برخاسته از كم اطلاعى زن از موضوع مورد تعامل است كه در نتيجه از ظرائف و جوانب آن، آن گونه كه در صورت لزوم بخواهد گواهى دقيق دهد آگاهى ندارد. پس ديگرى در به خاطر آوردن جوانب موضوع با او هميارى مى كند.
گاه اشتباه از طبيعت منفعلانه زن نشأت مى گيرد؛ زيرا او به اقتضاى رسالت مادرى اش سرعت در پاسخگويى و واكنش را در حد بالا در برابر خواسته ها و نيازهاى كودك دارد به گونه اى سريع و زنده و بدون تأمل و انديشيدن... و اين طبيعت درباره او تجزيه نمى پذيرد؛ او يك شخصيت دارد و اين طبيعت يك زن معمولى است. حال آن كه شهادت درباره تعامل ها نيازمند پيراستگى از انفعال و درنگ درباره رويدادها بدون تأثير و القائات است و بودن دو زن اين تضمين را خواهد داشت كه اگر يكى ـ در اثر واكنش سريع ـ بلغزد ديگرى او را يادآور شود و در نتيجه او به اصل موضوع باز گردد».(5) راز در اين همه، مشكل به يادسپارى زن است كه به طبيعت زنانه اش باز مى گردد. شيخ طبرسى مى گويد: «زيرا فراموشى در زنان بيشتر است تا مردان»(6) البته در اين گونه امور كه به شؤون خانواده و تربيت كودكان ارتباط نمى يابد.
نكته اى ادبى در آيه
پرسشى در اينجا مطرح است كه تكرار كلمه «احداهما» به چه منظور است، آيا كفايت نمى كرد گفته شود «أن تضلّ إحداهما فتذكّرها الأخرى»؟!
بايد گفت با توجه به محتواى آيه اين تعبير رسا نبوده است، زيرا اين گونه تعبير كردن معناى آن چنين خواهد شد: اگر يكى از آن دو زن شاهد، چيزى از آنچه در خاطر داشت فراموش كرد آن ديگرى بدو يادآور مى شود، حال آن كه منظور آيه اين نيست؛ بلكه مراد اين است كه آنها هر دو در معرض اشتباه و فراموشى هستند، پس هريك متمّم و مكمّل نقص شهادت ديگرى است، و با اين تعامل و همكارى در گواهى و تكميل شهادت هريك با شهادت ديگرى يك شهادت كامل به دست مى آيد، در برابر شهادت مرد كه به تنهايى كامل است، و از اين رو لازم بوده كه كلمه «احداهما» تكرار شود، تا اين معنى رسانده شود.(7)
طبرسى دليل ديگرى از وزير اديب، حسين بن على مغربى نقل مى كند كه معناى آيه چنين است كه «اگر يكى از دو شهادت كه از يكى از آن دو صادر شده به بيراهه رفت، آن ديگرى او را بدان يادآور شود. پس «احداهما»ى اولى نفى يكى از دو شهادت و «احداهما»ى دوم؛ يعنى يكى از آن دو زن. بنابراين آيه اين گونه معنى مى شود: مبادا يكى از دو شهادت گم شود؛ يعنى با فراموشى از بين برود، پس يكى از آن دو زن، ديگرى را يادآور شود، و بدين گونه تكرار در لفظ نشده است».
شيخ طبرسى مؤيدى براى اين وجه آورده كه فراموش كردن گواهى، ضلال ناميده نمى شود و به آن كه شهادت را فراموش كرده ضالّ گفته نمى شود، زيرا ضلال به معناى گم شدن است و زن كه گم نمى شود، بلكه درباره گواهى گفته مى شود: ضلّت؛ و آن هنگامى است كه گم شده باشد، چنان كه در آيه اى فرموده است: «قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا»(8) يعنى «از نزد ما گم شدند».(9) و مانند آن است «لاَ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَى»(10)؛ يعنى «خداى من نه سر درگم مى شود و نه فراموش مى كند». ولى زمخشرى آيه را طبق ظاهر آن تفسير كرده و گفته است: «أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا» يعنى يكى از آن دو براى گواهى دادن راه را نيابد، بدين گونه كه آن را فراموش كند، مانند آن كه گفته شود: «راه را گم كرد» يعنى بدان راه نبرد. پس ضلال در اينجا به معناى راه نبردن است.(11) اما اينكه فرمود: «ضَلُّوا عَنَّا» يعنى از نزد ما رفتند و ما ايشان را از دست داديم؛ پس نمى توانند عذاب را از ما باز دارند و پرستش هايمان تباه شده است.(12) اما اين آيه كه «لَا يَضِلُّ رَبِّي» يعنى خداى من چيزى را از دست نمى دهد و چيزى از او غايب نمى شود.(13) راغب اصفهانى نيز «ضلال» را در آيه مورد بحث به معناى نسيان تفسير كرده است.(14)(15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.