پاسخ اجمالی:
قرآن آمد تا تأثيرگذار باشد و با عادات و رسوم فرسوده جاهلى مبارزه كند، نه آنكه در برابر عُرف حاكم كرنش نشان دهد و تأثير بپذيرد. عمده دليل کسانی که این شبهه را مطرح می کنند «تكلّم به لسان قوم» است، كه لازمه آن پذيرش بار محتوايى واژگانى است كه به كار گرفته مى شود؛ زيرا الفاظ و كلمات كاربردى هر قومى، حامل فرهنگ آن قوم مى باشد و به كار گرفتن آن از سوى هركه باشد، به معناى پذيرفت فرهنگ حاكم بر آن جامعه است. و حال آنكه واژگان كاربُردى رايج در عُرف هر لغتى، تنها به عنوان ذكر نام و نشان براى مفاهيمى است كه ميان گوينده و شنونده ردّ و بدل مى شود و هرگز نمى تواند نشانگر پذيرش انگيزه واضع اصل لغت باشد.
پاسخ تفصیلی:
شبهه «تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ جاهلی»!!
قرآن آمد تا تأثيرگذار باشد و با عادات و رسوم فرسوده جاهلى مبارزه كند، نه آنكه تأثيرپذير باشد و در برابر عُرف حاكم ـ كه جز ناروايى چيز ديگرى نبود ـ كرنش نشان دهد. قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛(1) (اوست كه پيامبر خود را همراه با هدايتگرى و آيين استوار، فرستاد تا بر همه آيين هاى موجود برترى يابد، هرچند بدخواهان ناخشنود شوند). هركه آموزه هاى والاي قرآن را بنگرد، به درستى درمى يابد كه از هر گونه هم نوايى و همسازى با شيوه هاى فرهنگى زمان خويش به دور است، و هرگز شباهتى با آن ندارد، چه رسد كه از آن تأثير پذيرفته باشد.
ولى با اين همه، كسانى گمان برده اند در بسيارى از موارد نشانه هايى از نوعى تأثيرپذيرى از آيين هاى جاهلى عرب به چشم مى خورد كه با پيشرفت علم و تحوّل فرهنگها در عصر حاضر دمساز نيست! براى نمونه: از گزاره هاى قرآن درباره نعمت هاى اخروى و حور و قصور و درختان و آب هاى جارى ياد مى كنند، كه با در نظر گرفتن زندگى سخت و دشوار عرب آن روز، بهجت انگيز مى نمايد. و نيز با برخى باورهاى خرافى كه عرب، آن را باور داشت، و امروزه فاقد ارزش است، وفق مى دهد.
عمده دليل اينان، «تكلّم به لسان قوم» است، كه لازمه آن پذيرش بار محتوايى واژگانى است كه به كار گرفته مى شود، زيرا الفاظ و كلمات كاربردى هر قومى، حامل فرهنگ آن قوم مى باشد. و به كار گرفتن آن از سوى هركه باشد، به معناى پذيرفت فرهنگ حاكم بر آن جامعه است. ولى چنانكه خواهيم گفت: واژگان كاربُردى رايج در عُرف هر لُغَتى، تنها به عنوان ذكر نام و نشان براى مفاهيمى است كه ميان گوينده و شنونده ردّ و بدل مى شود و هرگز نمى تواند نشانگر پذيرش انگيزه واضع اصل لُغَت باشد. اساساً هنگام كاربرد واژگان، انگيزه واضع أصل مورد توجّه نيست يا به كلّى روشن نيست، و استعمال كنندگان، فقط به عنوان نام و نشان، آن را به كار مى برند.
اكنون چند نكته را در همين راستا يادآور مى شويم:
1. مجارات در استعمال
يعنى همسويى در كاربرد واژگان رايج در عرف هر زبان. هركسى كه با زبان قومى سخن مى گويد بايستى در كاربرد واژگان، با آن قوم، همگام حركت كند، تا امكان تفاهم ميسَّر گردد، و اين همگامى در كاربرد الفاظ و كلمات، نشانگر آن نيست كه بار محتوايى آن را پذيرفته باشد؛ بلكه به عنوان نام و نشان، و براى انتقال مفهوم مورد نظر به مخاطب، به كار گرفته مى شود، و چه بسا به انگيزه واضع اصل يا باور داشتن فرهنگى كه وضع چنين الفاظى را ايجاب كرده است، هيچ گونه توجّهى ندارد.
مثلاً واژه «مجنون»؛ (ديوانه) كه به فرد مبتلا به يك گونه بيمارى روانى گفته مى شود: استعمال كنندگان اين لفظ فقط به عنوان نام و نشان آن را به كار مى برند، و هرگز توجّهى ندارند كه سبب و انگيزه اين نام گذارى، فرهنگ غلط حاكم بر جامعه آن روز بوده، كه گمان مى بردند «جنّ»؛ (ديو) او را لمس كرده و به اختلال حواسّ دچار گرديده، و به همين جهت براى معالجه وى به اوراد و بخورات و تعويذها روى مى آوردند. امروزه كه اين گونه باورها را افسانه مى دانند، هنوز براى نام بردن بيمار روانى از همين نام استفاده مى كنند، زيرا بدون آن، امكان تفاهم ميسَّر نيست. اين را ـ اصطلاحاً ـ «مجارات در استعمال» گويند، يعنى همگامى با عرف رايج در كاربرد الفاظ و كلمات كه صرفاً همگامى در كاربرد الفاظ است، بدون پذيرش بار فرهنگى واژگان!
همچنين عرب، به بيابان پهناور عارى از آب و گياه «مَفازه» مى گويند، كه از ريشه «فَوْز» به معناى «نجاح» و رستگارى گرفته شده، و اين نام را به عنوان «فال نيك» انتخاب كرده، تا مسافران چنين بيابان هايى، به اميد پروردگار، پيروز از آن برهند. گرچه استعمال كنندگان اين واژه، توجّهى به چنين فال نيكى ندارند. مثالى ساده: كسى، نام فرزند خود را «جميل» مى گذارد، با اين باور كه چهره و اندامى زيبا دارد، ولى ديگران كه نشانى از زيبايى در او سراغ ندارند، باز هم او را با همين نام ياد مى كنند، زيرا نامى جز اين ندارد، گرچه انگيزه نام گذار را باور ندارند. خلاصه آنكه اين گونه نام گذارى ها و بكارگيرى الفاظ و كلمات، تنها به جهت ايفاى مقصود خويش با اين نام است، و تنها همگامى با عرف جارى در كاربرد واژگان را مى رساند، نه چيز ديگر.
اين گونه كاربردهاى صرفاً لفظى، در قرآن فراوان وجود دارد، كه همگامى در كاربرد الفاظ را مى رساند و هرگز در آن بار فرهنگى واژگان مدّ نظر نيست. مثلاً واژه «خُلُق» كه به صفات و مَلَكاتِ نَفْسانى گفته مى شود، و صفات و مَلَكات پسنديده را «اخلاق كريمه» و ناپسند را «اخلاق ذميمه» مى گويند. عرب، آن را از ريشه «خَلْق» به معناى «آفرينش» گرفته، با اين باور، كه صفات نفسانى، ريشه در آفرينش دارد، و انسان هاى نيكوخصال يا زشتكردار، ساخته و پرداخته آفرينش اند، و رفتار نيك يا زشت ايشان از اختيارشان بيرون است. ولى پارسيان كه اخلاق و صفات درونى را مانند رفتار و كردار برونى، اكتسابى و در اختيار مى دانستند، نام آن را «خوى» از خو گرفتن نهادند. كه اين اختلاف ـ در «وجه تسميه» ـ از اختلاف فرهنگ و باورهاى دو ملّت حكايت دارد. اكنون كه قرآن اين واژه را به مقتضاى سخن گفتن به «لسان قوم» به كار برده، و صفات پسنديده را ستايش و ناپسند را نكوهش كرده، نمى توان گفت: قرآن تحت تأثير فرهنگ غلط عرب قرار گرفته، و اخلاق را بيرون از اختيار دانسته است!
2. فراگيرى خطاب هاى قرآن
قرآن، گرچه عرب را مخاطب قرار داده، ولى در عين حال مخاطب آن، همه مردم و در همه عصرها و نسلها مى باشند. قرآن، با عرب زمان خويش و با زبان همانان سخن گفته، و شيوه هاى گفتارى آنان را رعايت نموده تا امكان تفاهم با آنان فراهم آيد: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُول إِلّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ»؛(2)(پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه با زبان قوم خويش با آنان سخن گويد، تا امكان تفاهم با آنان فراهم آيد). اين، درست است ولى به اين معنا نيست كه رسالت پيامبران جنبه اختصاصى پيدا كند! بلكه رسالت ايشان، جنبه عمومى دارد و همه انسانها و همه زمانها را فرا مى گيرد؛ زيرا رسالت انبيا، براى عموم بشريت و براى ابديّت شكل يافته است. پس نبايد به گونه اى باشد كه تنها براى مردم عصر نزول، و در محدوده همان قوم، قابل فهم بوده و براى ديگران، يا در ديگر زمانها قابل درك نباشد.
قرآن، گرچه در برخى از تعابير خود، در ظاهر، براى شيوه هاى متعارف همان مردم سخن گفته، ولى حتماً در طيّ آن پيامى عام و همگانى نهفته، كه آن خطاب و تعبير را از تنگناى اختصاص بيرون آورده، جنبه عمومى و ابدى بدان مى بخشد. بدين رو هر آنچه از پندها و مَثَل ها كه در قرآن آمده، به گونه اى نيست كه تنها براى مردم معاصر قابل فهم و درك باشد، بلكه بايستى به گونه اى باشد كه همان پندها و مَثَل ها براى همگان قابل درك بوده باشد. وگرنه در اداى رسالت عام كوتاهى شده، كه هرگز شايسته پيام هاى جاويد قرآن نخواهد بود.
در قرآن، اگر از شتر و عجايب خلقت آن سخن رفته، يا از نعمت هاى آخرت و بهشت و باغ و جويبارها ياد شده بر معيارهايى تنظيم يافته تا براى همگان مايه عبرت يا ترغيب و تشويق باشد. شتر و عجايب خلقت آن، چيزى نبوده كه تنها در محدوده جزيرة العرب مطرح باشد. شتر در همه نقاط زمين و براى همه، همواره اِعجاب انگيز بوده، و نعيم هاى موعود، هميشه و براى همه تشويق آفرين است، نه تنها براى عرب و در محدوده جزيره. از اين رو، نبايستى به سطح ظاهرى قرآن بسنده كرد، و آن را مخصوص همان قوم و همان زمان دانست، بلكه بايستى با تدبّر و تعمّقى ژرف، پيام هاى جاويد آن را از درون آيات بيرون كشيد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده: «إنّ للقرآن ظهراً و بطناً»؛ (قرآن، داراى ظاهر و باطن است). آری ظاهرى مشهود، و باطنى مستور، كه با تعمّق و دقّت نظر به دست مى آيد. از امام باقر(عليه السلام) در اين باره سؤال شد، فرمود: «ظهرُه تنزيلُه و بطنُه تأويلُه»؛ (ظهر قرآن، همان سطح ظاهرى آن است كه برحسب موارد نزول و اسباب موجبه نزول، به دست مى آيد، و بيشتر جنبه اختصاصى پيدا مى كند. ولى بطن قرآن، همان پيام هاى نهفته در درون آيات است، كه با تدبّر و تعمّق به دست مى آيد، تا جنبه هميشگى و همگانى آن آشكار گردد). و اضافه فرمود: اساساً رسالت عامّه قرآن، كه جاويد بودن آن را مى رساند، در همان پيام هاى نهفته در درون آيات است، و همان ها است كه رسالت جهانى قرآن را آشكار مى سازد، و اگر قرآن، تنها به ظاهر آن بود، هر آينه امروزه با مرگ مردمان آن روز، قرآن مرده بود، درحالى كه چنين نيست و قرآن براى هميشه زنده و جاويد است.
3. واقعيّت است نه تخييل
آنچه در قرآن، از ضرب المَثَل ها و آموزه ها آمده، همگى حكايت از واقع دارد، تا عبرتى براى شنوندگان باشد. يا حقايقى است كه عينيّت خارجى داشته، يا بيانگر حالت هايى است كه افراد يا گروه هايى بدان دچار بوده اند، و قرآن، آن را به صورت زنده به ترسيم كشيده و همچون تابلوهايى زنده و گويا، حالت هاى درونى و روانى افراد درستكار را مجسّم ساخته است و در برابر ديد همگان قرار داده تا پندآموز و هشدار دهنده باشد، و هرگز خيال آفرينى و تصويرگرى صرف نيست كه از واقعيّتى عينى حكايت نداشته باشد.
قرآن اگر از تاريخ پيشينيان سخن مى گويد، از اشخاص حقيقى خارجى و رويدادهاى واقعى سخن گفته، و اگر از حالات و صفات كسانى در گذشته و اكنون، تصويرى ارائه داده، از واقعيّتى انكارناپذير شاهد گرفته، نه فرضيه و خيال پردازى. هرگز! زيرا از صرف خيال يا فرض، نتوان پايه اى استوار ساخت، يا از وَهْم و حَدْس، بنيادى پابرجا بنا نهاد.
همچنين آنچه از پس پرده غيب گزارش مى كند، عين واقعيت است كه در قالب استعاره و تشبيه در آمده، و از هر گونه فرض و خيال به دور مى باشد، گرچه انسانها با اين ابزار ادراك كه در اختيار دارند، نمى توانند به چگونگى آن پى ببرند، ولى اصل آن امرى ثابت و حقيقى است.
اگر از فرشتگان سخن گفته، و از بال هاى متعدّد؛ دو، سه و چهار، گزارشى دارد، كنايه از تعدّد و تنوّع نيروهاى كارآمد و فعّال اين كارگزاران الهى مى باشد، و عين واقعيت است؛ ولى چنانكه تصوّر شود، بال هايى همچون پرندگان دارند. به همين دليل، قرآن در اين گونه موارد به سراغ تشبيه و استعاره رفته، تا آن واقعيت ها را به صورت تمثيل ارائه دهد، و نبايستى به ظاهر تمثيل بسنده كرد، يا آن را صرف فرض و خيال دانست.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.