تاسوعا؛ روز وفاداری حضرت عبّاس(ع)
تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
تاسوعای حسينی
تاسوعا از «تسع» گرفته شده است و به معنی نهم و منظور از آن نهم محرّم سال 61 هجری قمری می باشد. ماه محرّم، ماه غم و اندوه اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيان آنهاست و ماه شهادت و يادآورى دلاورى ها و شجاعت ها و ايثارهاى سيّدالشّهدا امام حسين(عليه السلام) و ياران باوفاى او در كربلاست.(1) بیشتر اتفاقات مصیبت بار محرم در روز عاشورا اتفاق افتاده است، اما در روز «تاسوعا» نیز حوادث مهمی رخ داده است.
روز محاصره شدن امام حسین(ع) و یاران ایشان
مردم کوفه که خود از امام حسین(علیه السلام) دعوت کرده بودند نه تنها او را یاری نکردند بلکه مقابل او قرار گرفتند. در روز تاسوعا لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد. همچنین شمر همراه با نامه اى از سوى عبيداللَّه بن زياد خطاب به عمر بن سعد وارد كربلا شد كه بر حسين(عليه السلام) و يارانش سخت بگير! تا تسليم شوند و وادار به بيعت گردند و در صورت امتناع، همه آنها را به قتل برسان.
عمرسعد بعد از آن که نامه را دریافت کرد به امید آنکه امام حسین(علیه السلام) تسلیم شود فردی را به سوی ایشان فرستاد. امام حسین(ع) به فرستاده عمرسعد گفت: «از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهی که آمده ام باز می گردم».(2) امام حسين(ع) حاضر به پذيرش ذلّت بيعت با دشمن نشد؛ ولى از آنان خواست كه آن شب را به وى مهلت دهند، تا به عبادت و دعا و نماز بپردازد، و فردا در معركه نبرد با آنان روبه رو خواهد شد.(3)،(4)
«شيخ كلينى» از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «روز تاسوعا، روزى است كه امام حسين(عليه السلام) و يارانش را در كربلا محاصره كردند و دشمنان براى جنگ با آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عمر بن سعد از زيادى لشكر خويش خوشحال شدند، و امام حسين(ع) و اصحابش را در آن روز ضعيف شمردند، و يقين كردند كه براى امام حسين(ع) ياورى نخواهد آمد و مردم عراق وى را كمك نخواهند كرد؛ آنگاه فرمود: «بِأبي المُسْتَضْعَفُ الغَريبُ»(5)؛ (پدرم فداى آن ضعيفِ غريب باد).(6)
روز وفاداری حضرت ابوالفضل(ع)
یکی از صحنه های زیبایی که در این روز شاهد آن هستیم فداکاری و وفاداری حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) است. گرچه شهادت حضرت ابوالفضل(ع) مانند سایر شهدای کربلا در روز عاشورا و دهم محرم سال 61 هجری قمری بوده است؛ اما روز نهم محرم را اختصاص داده اند به یادبود حضرت ابوالفضل(ع) که تا آخرین لحظه کنار برادرش ایستاد و علمدار سپاه ایشان بود.
در این روز شمر ملعون برای حضرت عباس(علیه السلام) و برادرانش امان نامه آورد. آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت ابا عبد الله(علیه السلام) رسانید و بانگ بر آورد: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا»؛ (پسران خواهر ما کجایند؟) ولی آن بزرگواران جواب ندادند. امام حسین(علیه السلام) فرمود: جواب او را بدهید اگرچه فاسق است.
حضرت عباس(علیه السلام) در جواب فرمودند: چه می گویی؟ شمر گفت: من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین به کشتن ندهید.
حضرت عباس(ع) با صدای بلند فرمود: «لعنت خدا بر تو و بر امیر تو [و بر امان تو] باد. ما را امان می دهید در حالی که پسر رسول خدا را امان نباشد؟».(7)
از حضرت زینب(علیها السلام) نقل شده است که فرمود: «شب عاشورا از خیمه خود بیرون آمدم تا از حال برادرم حسین(علیه السلام) و یارانش با خبر شوم. دیدم امام(علیه السلام) در خیمه خود تنها نشسته و با پروردگارش راز و نیاز مى کند و قرآن تلاوت مى کند. پیش خود گفتم آیا سزوار است برادرم در چنین شبى تنها بماند؟ به خدا سوگند! مى روم و برادران و عموزادگان خود را به این خاطر سرزنش مى کنم. پس به خیمه عبّاس(علیه السلام) آمدم ناگاه همهمه و صداى غرّایى شنیدم، همانجا پشت خیمه ایستادم و به داخلش نظر انداختم دیدم عموزادگان و برادران و برادرزادگانم گِرد عبّاس ـ که چون شیرى بر زانویش تکیه زده بود ـ حلقه زده اند، و او خطبه اى مشتمل بر حمد و ثناى الهى و سلام و درود بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) ایراد کرد، که مانند آن خطبه را جز از امام حسین(علیه السلام) نشنیده بودم، و در پایان افزود: اى برادران! برادرزادگان! و عموزادگانم! هنگامى که سپیده دم طلوع کرد چه مى کنید؟ عرض کردند: فرمان فرمان تو است، هر چه تو فرمایى همان کنیم.
عبّاس فرمود: این اصحاب با امام پیوند خویشاوندى ندارند و بار سنگین را جز صاحبانش بر نمى دارند. هنگامى که سپیده صبح آشکار شد اوّلین کسى که به میدان نبرد مى شتابد، شمایید. ما باید پیش از آنان کشته شویم تا مردم نگویند. اصحاب خود را پیش انداختند و چون آنان کشته شدند، خود با شمشیرهایشان ساعت به ساعت مرگ را به تأخیر انداختند.
بنى هاشم از جاى برخاسته شمشیر از غلاف بیرون کشیدند و در برابر برادرم عبّاس گرفته، گفتند: «ما همگى تحت فرمان تو هستیم».
زینب(علیها السلام) افزود: «وقتى که این یکپارچگى و عزم راسخ و تصمیم قلبى آنان را دیدم، دلم آرام گرفت و خوشحال شده اشکم سرازیر شد.(8).(9)
تلاش های زهیر بن قین در غروب تاسوعا
غروب تاسوعا هنگامى كه دشمن به يكباره هجوم آورد و حضرت عباس با بيست نفر از ياران در برابرشان مى ايستد، از جمله چهره هاى ماندگار در آن صحنه، زهير بن قين است.
در آن فرصت، زهير به عزرة بن قيس- يكى از كسانى كه براى امام حسين(عليه السلام) نامه نوشته بود ولى اينك در سپاه ابن سعد به سوى خيمه هاى امام حمله كرده است- رو كرد و گفت: «اى عزره مراقب باش از آنانى نباشى كه گمراهان را بر كشتن پاكدامنان يارى مى كنند».
عزره گفت: اى زهير! تو تاكنون از شيعيان اين خانواده نبودى، بلكه هواخواه عثمان بودى!
زهير گفت: «از اين موقعيت كه الان دارم با تو صحبت مى كنم، نمى بينى كه شيعه حسين(عليه السلام) هستم، به خدا سوگند كه من نه نامه اى براى حسين نوشتم و نه پيكى برايش روانه كردم و نه به او وعده يارى داده ام، در راه با او مواجه شدم، موقعيت او را نزد رسول اللَّه(صلى الله عليه و آله) ملاحظه نمودم و در پيشگاه خداوند احساس كردم كه بايد با او همراه گردم و ياريش كنم».(10)
در عصر این روز امام حسین (علیه السلام) در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند. بدون شك اتفاقات صحنه اعلان وفادارى اصحاب در غروب تاسوعا و شب عاشورا از زيباترين و باشكوه ترين صحنه هاى تاريخ بشرى است.(11)
من راز و نياز با محبوب را دوست دارم
پس از بى نتيجه ماندن راه هاى مسالمت آميز و تسليم ناپذيرى امام حسين(عليه السلام)، عمر بن سعد براى گرفتن بيعت اجبارى و يا كشتن امام و يارانش در عصر تاسوعا فرمان حمله را صادر كرد. با اين فرمان هزاران تن سواره و پياده به سمت اردوى اباعبداللَّه(ع) روانه شدند، صداى همهمه آنها در بيابان كربلا پيچيد و به گوش لشكريان امام(ع) رسيد.
حضرت عبّاس بن على(عليه السلام) محضر امام(عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد: «اى برادر! دشمن بدين سو مى آيد».
امام حسين(عليه السلام) برخاست و فرمود: «يا عَبَّاسُ! ارْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ- يا أَخِي- حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَكُمْ؟ وَ ما بَدالَكُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ؟»؛ (اى عبّاس! جانم به فدايت اى برادر! سوار شو و برو از آنها بپرس! هدف آنها چيست؟ چه روى داده است؟ و بپرس: چه دستور تازه اى به آنان داده شده؟).
«قمر بنى هاشم» عبّاس، با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، در برابر سپاه دشمن آمد و پرسيد: «شما را چه شده است؟ و چه مى خواهيد؟».
گفتند: به تازگى فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد [به طور كامل تسليم شويد] يا آماده كارزار باشيد.
عبّاس فرمود: «شتاب مكنيد تا نزد [برادرم] ابى عبداللَّه(عليه السلام) بروم و پيام شما را به ايشان برسانم».
آنان پذيرفتند و گفتند: «پيام ما را به ابى عبداللَّه برسان و پاسخش را به ما ابلاغ كن».
عبّاس(عليه السلام) به تنهايى نزد امام(عليه السلام) برگشت و ماجرا را به عرض رساند و همراهانش همانجا [در برابر سپاه دشمن] ماندند و به نصيحت سپاه ابن سعد پرداختند.
هنگامى كه عبّاس(عليه السلام) پيام ابن سعد را به عرض امام(عليه السلام) رساند، امام(ع) به برادر خطاب كرد و فرمود: «ارْجَعْ الَيْهِمْ فَانِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلى غُدْوَةٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلِّىَ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الْإِسْتِغْفارِ»؛ (نزد آنان برگرد، چنانچه توانستى از آنان بخواه كه جنگ را تا سپيده دم فردا به تأخير بياندازند و يك امشب را مهلت بگير، تا در اين شب به درگاه خداوند نماز بگذاريم و به راز و نياز و استغفار بپردازيم. خدا مى داند كه من نمازِ براى او و تلاوت كتابش [قرآن] و راز و نيازِ فراوان و استغفار را دوست دارم).
عبّاس(عليه السلام) سوار بر اسب به سمت دشمن برگشت و هنگامى كه رو در روى سپاه قرار گرفت، به آنان خطاب كرد و فرمود: «اى مردم! ابا عبداللَّه(عليه السلام) يك امشب را از شما مهلت مى خواهد».
پس از اين سخن، در ميان سپاهيان عمر بن سعد گفتگوهايى ردّ و بدل شد تا آن كه عمرو بن حجّاج زبيدى گفت: «سبحان اللَّه! به خدا سوگند! اگر اينان از مردم ديلم [كفّار] بودند و از تو چنين تقاضايى مى كردند، سزاوار بود كه بپذيرى». قيس بن اشعث گفت: «درخواست آنها را بپذير، به جانم سوگند! كه آنان بيعت نخواهند كرد و فردا با تو خواهند جنگيد». ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر بدانم كه چنين كنند هرگز اين شب را به آنان مهلت نمى دهم!
در روايتى از على بن حسين(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «فرستاده عمر بن سعد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش به گوش مى رسيد ايستاد و گفت: «ما تا فردا به شما مهلت مى دهيم، اگر تسليم شديد شما را نزد عبيداللَّه بن زياد خواهيم برد و اگر سرباز زديد، از شما دست نخواهيم كشيد».(12)
بعد از این جریان امام حسین(علیه السلام) در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.(13)
آرى در كربلا دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند كه يكى از پاك ترين و خالص ترين سلاله آدم بود و ديگرى از خبيث ترين و كثيف ترين اعوان شيطان. يك لشكر شبى را مهلت مى خواست تا در واپسين ساعات زندگى با خداى خود خلوت كند، و با راز و نياز او خود را آماده لقاء اللَّه در بهترين حالات سازد، و ديگرى مى رفت تا آخرين نمونه هاى انحطاط و پستى و رذالت را در برابر كسى كه يادگار بزرگترين پيغمبر خداست به نمايش بگذارد.
صحنه كربلا از اين نظر استثنايى بود. شب عجيبى بود! صداى زمزمه مناجات ياران امام كه به پيروى پيشوايشان سر داده بودند، فضاى كربلا را پر كرده بود. گويى آواى فرشتگان در عرش الهى بود يا صداى تسبيح خازنان بهشت؛ در آن محيط روحانى بى نظير، دلها به عشق شهادت مى طپيد و در انتظار سپيده دم، لحظه شمارى مى كردند.(14)
مطالعه بیشتر درباره:
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.